طبق اظهارات اهل فن رسول خداصلى الله عليه وآله جهت اثبات صدق دعوت خود شمار فراوانى قضاياى خارق‏العاده داشته‏است كه معجزه ناميده مى‏شود. شاخص‏ترين آنها كه جنبه جاودانگى هم دارد، قرآن كريم است.

اين كتاب بزرگ آسمانى از جهات گوناگون خارق‏العادگى دارد كه وجوه اعجاز قرآن خوانده مى‏شود (1) .

يكى از آن وجوه هنرنمايى از نظر زيبايى كلام قرآن است كه در اصطلاح اهل تخصص به آن فصاحت مى‏گويند.

سعى نگارنده در اين مقاله بر اين است كه در اين‏باره بحث كرده و هاله‏هايى از ابهام را از چهره اين وجه از اعجاز بزدايد.

موضوعاتى كه در اين امر محور بحث قرار خواهد گرفت، عبارتند از:

1. هنر در خدمت وحى;

2. تعريف واژه‏هاى <فصاحت‏» و <بلاغت‏»;

3. نقل دو گواه بر برترى فصاحت قرآن كريم.
2. هنر در خدمت وحى

شكى نداريم كه قرآن كريم در زمينه زيبايى و آرايش سخن هنرنمايى كرده است; در حدى كه با هيچ سخن زيبا و فصيحى قابل مقايسه و رقابت نيست. آنچه محل كلام است، اينكه آيا نظر قرآن فقط بر اين بوده‏است كه سخن نيكو گفته، هنرنمايى كند يا خواسته‏است، پيامهاى ارزنده خود را القا كند، منتها با بيان شيرين و شيوا؟ ما بر نظر دوم هستيم. يعنى وقتى خداوند مى‏فرمايد: <و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب‏» (2) يا <لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» (3) يا <انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هوالابتر» (4) و صدها آيات فصيح ديگر، در همه اينها قرآن حامل پيامهاى بسيار مهم است; منتها آنها را در قالب زيباترين اسلوب و هنرمندانه‏ترين تعابير القا كرده است; بطوريكه از كلمات و سخنان مخلوق نمى‏توانيم، برايش مشابهى نقل كنيم و آيات را به آن‏ها تشبيه نماييم.
3. تعريف لغوى فصاحت و بلاغت

<فصاحت‏» در لغت‏به چند معنا اطلاق مى‏گردد كه يكى از آنها روشنى و ظهور است. در اين آيه كريمه نيز به همين معنا آمده است: <و اخى هارون هو افصح منى لسانا (5) ; يعنى ايشان از من روشن گفتارتر است‏».

<بلاغت‏» به معناى وصول و انتهاست. بلغ فلان مراده ; يعنى به مراد خود رسيد. بلغ الراكب المدينة; يعنى بآنجا منتهى شد (6) .
4. تعريف فصاحت و بلاغت در علم بلاغت

فصاحت در علم بلاغت‏سه شاخه دارد: فصاحت در مفرد، فصاحت در كلام، فصاحت در متكلم; ولى بلاغت‏يا در كلام است و يا در متكلم، و در مفرد بلاغت معنا ندارد و صحيح نيست‏بگوييم: <كلمة بليغة‏».

پس از آنچه گفته شد، پنج قسم حاصل مى‏شود:

1- كلمه فصيح;

2- كلام فصيح;

3- متكلم فصيح;

4- كلام بليغ;

5- متكلم بليغ.
4. 1. فصاحت كلمه

در تعريف فصاحت در مفرد چنين گفته‏اند: <آن كلمه‏اى است كه از تنافر حروف و غرابت و مخالفت‏با معيار زبان خالى باشد».

اگر كلمه‏اى از تنافر حروف و غرابت و مخالفت قانون لغوى سالم باشد، فصيح است و اگر از يك جهت از اين جهات سالم نبود، فصيح نخواهد بود; پس در حصول معناى مراد همه شرائط بايد باشد و اما در عدم تحقق آن معنا لازم نيست، همه شرايط مفقود باشد; بلكه اگر يكى از آنها هم نباشد، كلمه غير فصيح خواهد بود; يعنى مثلا كلمه‏اى كه تنافر حروف و غرابت ندارد، ولى مخالف قاعده لغوى است، غير فصيح است.

الف. <تنافر حروف‏» آن است كه كلمه سنگين باشد و انسان نتواند آن را به آسانى در زبان جارى كند. اگر نظم يا نثرى مشتمل بر اينگونه واژه‏ها باشد، بايد گفت كه نه‏تنها آن كلمه بلكه آن نظم يا نثر از فصاحت‏خواهد افتاد; مانند واژه <مستشزرات‏» در شعر امرء القيس كه گويد:

غدائره مستشزرات الى العلى

تضل العقاص فى مثنى و مرسل (7)

گيسوهاى او بالا زده شده‏است; طورى كه دسته‏اى از آنها در موهاى بافته شده و بافته نشده، پنهان مى‏گردد.

اين شعر از قصيده امرء القيس است و اتفاقا يكى از معلقات سبعه او همين قصيده مى‏باشد. او مردى بسيار فصيح بوده است; مع ذلك در اين شعر از واژه معيوب <مستشزرات‏» استفاده كرده است كه تنافر حروف دارد و به آسانى بر زبان جريان نمى‏يابد و با فصاحت منافى است (8) .

ب. <غرابت‏» آن است كه كلمه از نظر استعمال غير مانوس و از لحاظ مفهوم و معنا خيلى روشن نباشد. اگر واژه‏اى چنين عيب‏هايى را داشته باشد، فصيح نيست; مانند: كلمه <مسرج‏» در شعر عجاج. وى گويد:

و مقلة و حاجبا فرججا

و فاحما و مرسنا مسرجا (9) محل شاهد <مسرج‏» است كه كلمه به علت غرابت و نامانوسى و نيز به جهت عدم وضوح معنا فصيح نيست (10) .

ج. مخالفت قياس لغوى; يعنى واژه بر خلاف مقررات الفاظ موضوعه باشد; مانند كلمه <اجلل‏» در جمله <الحمدالله العلى الاجلل‏» كه با فك ادغام است; درحالى كه مى‏بايست، دو لام آن در يكديگر ادغام مى‏شدند; چون در تجانس دو حرف، قاعده اين است كه حرف اول ساكن و در حرف دوم ادغام‏شود; اينچنين: <الحمدلله العلى الاجل‏» (11) .

در قرآن واژه‏اى كه يكى از اين ايرادها و ضعفهاى مذكور را داشته‏باشد، پيدا نمى‏شود; لذا همه كلماتش فصيح است (12) .
4. فصاحت كلام

در تعريف فصاحت در كلام چنين گفته‏اند: <آن كلامى است كه از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقييد خالى و از فصاحت‏برخوردار باشد».

الف. ضعف التاليف: و آن عبارت از اين است كه كلام بر خلاف قانون نحو كه در ميان جمهور نحات مشهور است، تاليف شده‏باشد; مثل اضمار قبل از ذكر لفظى و معنوى و حكمى (13) ; مانند: <ضرب غلامه زيدا». اين كلام فصيح نيست; چون اضمار قبل از مرجع ذكر شده‏است: مرجع ضمير در <غلامه‏» زيد است كه متاخر آمده‏است; البته در بعضى مآخذ اضمار قبل از ذكر حكمى را از ضعف تاليف محسوب نكرده‏اند و اين درست‏به نظر مى‏رسد (14) .

ب. تنافر كلمات: مراد از آن اين است كه وقتى كلمات را در كنار هم مى‏چينند در مجموع، عبارت سنگينى را تشكيل بدهند كه در اين صورت، عبارت فصيح نخواهد بود; هر چند واژه‏ها جداگانه فصيح باشند; مثلا گفته‏اند: اين بيت فصيح نيست:

و قبر حرب بمكان قفر

و ليس قرب قبر حرب قبر

قبر حرب در محلى بى‏آب و علف واقع شد. حتى در كنار قبر او قبرى هم نيست. <قفر» يعنى بى‏آب و علف.

<حرب‏» نام شخصى است كه برايش <حرب بن اميه‏» مى گفتند. او را كسى كشت و سپس با بيت فوق برايش نوحه‏سرايى كرد. گفته‏اند: اين بيت فصيح نيست; زيرا واژه‏هايش در اثر قريب المخرج بودن حروف آنها در زبان به سختى و سنگينى جارى مى‏گردد، بطوريكه اگر يك نفر بخواهد، سه‏بار اين بيت را پشت‏سر هم بخواند، بدون اشتباه ممكن نخواهد شد (15) .

ج. <تعقيد»: مراد از تعقيد اين است كه دلالت كلام بر معناى مراد به‏جهت پاره‏اى از خلل و اشكالات، روشن نباشد. چه اين خلل از ناحيه ناحيه نظم الفاظ باشد يا از ناحيه تركيب معانى. در صورت اول آن را تعقييد لفظى و در صورت دوم آن را تعقييد معنوى گويند.

تعقيد لفظى; مانند:

و ما مثله فى الناس الا مملكا

ابو امه حى ابوه يقاربه

اين شعر از فرزدق شاعر معروف و فصيح عرب زبان است. در اين شعر دايى هشام‏بن‏عبدالملك يعنى ابراهيم بن‏هشام بن اسماعيل مخزومى را تعريف مى‏كند و مى‏خواهد بگويد كه هيچ كسى نظير او در فضائل و وارستگى نيست; مگر خواهرزاده‏اش <مملك‏» كه همان <هشام‏بن عبدالملك‏» باشد; منتها در اين شعر نه صراحتا نامى از <هشام بن‏عبدالملك‏» برده و نه تصريح كرده‏است كه او خواهرزاده ابراهيم بوده‏است; بلكه با تعبير <مملك‏» با صيغه مفعول از او ياد كرده‏است; يعنى مردى كه از ملك و ثروت فراوان برخوردار است. او با اين تعبير روشن كرده كه منظورش هشام بن عبدالملك است و با تعبير <ابو امه ابوه‏» هم مشخص كرده كه هشام بن عبدالملك خواهرزاده اوست. ملاحظه مى‏شود كه شعر معقد و پيچيده‏است; در حالى كه اصل شعر چنين است:

و ما مثله حى يقاربه فى الناس

الا مملكا ابو امه ابوه

در ميان مردم شخصى مانند ابراهيم جز هشام خواهرزاده‏اش پيدا نمى‏شود (16) .

تعقيد معنوى; مانند اين شعر:

ساطلب بعد الدار عنكم لتقربوا

و تسكب عيناى الدموع لتجمدا

اين بيت از شخصى به نام <عباس بن الاضف‏» است. هدف وى گويا اين است كه در روزگار هر چه را انسان آرزو مى‏كند، به ضدش مى‏رسد و چون قانون روزگار چنين است، من دورى و مفارقت‏شما را مى‏خواهم تا به ملاقاتتان نائل گردم و گريه و زارى مى‏كنم تا فرج و مسرت براى ما حاصل گردد.

وى <سكب‏» را بر وزن <فلس‏» كه كنايه از غصه و حزن آورده، درست است; ولى <جمود العين‏» را كه كنايه از شادى و مسرت آورده، درست نيست; زيرا <جمودالعين‏» را در جايى مى‏آورند كه به انسان مصيبت رسيده، ولى هرچه مى‏خواهد گريه كند، از چشمهايش اشك جارى نمى‏شود و از كثرت و شدت غصه چشمايش خشكيده‏است; از اين رو انتقال از اين معنا به گريه نكردن به‏علت مسرت و شادى، به قرائن بسيار نيازمند است; لذا معنا معقد است و شعر از فصاحت افتاده است (17) .

د. فصاحت كلمات: علاوه بر خلوص از ضعف تاليف و تنافر كلمات و تعقيد به هر دو قسم آن، مفردات كلام نيز بايد فصيح باشد كه شرح آن آمد.

هرگاه همه اينها حاصل شد، كلام فصيح و گرنه غير فصيح خواهد بود و چون هيچ يك از اين عيوب در آيات قرآن كريم نيست، از فصاحتى كه در حد اعجاز و فوق طاقت‏بشرى است، برخوردار است.
5. فصاحت متكلم

فصاحت متكلم آن است كه متكلم مقاصد خود را با تعابير و واژه‏هاى فصيح بيان نمايد و اين خصوصيت در او به صورت ملكه در آمده‏باشد; لذا در تعريف آن چنين گفته‏اند:

آن ملكه‏اى است كه به كمك آن مى‏توان مقصود را به لفظى فصيح باز گفت (18) .
6. بلاغت در كلام

در تعريف بلاغت در كلام چنين گفته‏اند:

آن عبارت است از مطابقت كلام با مقتضاى حال همراه فصاحت آن.

يعنى علاوه بر اينكه كلام بايد فصيح باشد، بايد با مقتضاى حال نيز تطابق داشته‏باشد. مثال كلام بليغ چنين است كه اگر مثلا كسى سخن ما را در زمينه حضور شخصى به نام زيد در خانه باور نداشته، به او ميگوييم: <ان زيدا فى الدار» يا <والله ان زيدا فى الدار»; ولى اگر همچو كلامى را با اين همه تاكيدات به كسى بگوييم كه در قبال سخن ما شك و ترديدى ندارد و اگر برايش بدون تاكيد هم بگوييم، خواهد پذيرفت و مع‏ذلك از آن تاكيدات در جمله استفاده كنيم، در اين صورت كلام بليغ نخواهد بود.
7. بلاغت در متكلم

شخصى كه داراى قدرت و ملكه‏اى باشد كه در اثر آن بتواند كلام بليغ بسازد، متكلم بليغ خوانده مى‏شود; به همين جهت در تعريف آن گفته‏اند:

آن ملكه‏اى است كه به سبب آن بتوان كلامى بليغ فراهم آورد (19) .

نتيجه اينكه بعد از حصول معرفت كامل به هريك از تعاريف پنجگانه ادعا و عقيده ما اين است كه قرآن و وحى حتى يك مورد هم از اين گونه ضعفها نداشته، هم فصيح است و هم بليغ; آن هم به زبان كسى كه نه خطى نوشته و نه سطرى خوانده‏است:

و ماكنت تتلوا من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون (20)

نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مساله‏آموز صد مدرس شد (21)
8. جلوه‏هاى اعجاز فصاحت و بلاغت قرآن

برخى از جلوه‏هاى برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم بر ساير كلامها به قرارى است كه در پى مى‏آيد:

الف. قرآن كريم در بيان مسائل گوناگون خود اسلوب و روشى ويژه دارد; غير از اسلوبهايى كه بشر و فصحا و بلغاى عرب دارند. حتى با اينكه شخص رسول‏خدا و حضرت اميرعليه السلام و ديگر ائمه از فصحا و بلغا عرب بودند و سخنان‏شان در اوج فصاحت و بلاغت‏بود، مع‏الوصف وقتى برخى از آيات درخلال سخنان آن بزرگواران قرار مى‏گيرد، كاملا از سخنان آنها ممتاز و مشخص است. اين روشن مى‏كند كه قرآن سخنى غير از سنخ سخنان بشر است.

ب. براى فصاحت و بلاغت افراد بشر معمولا حد و حدودى است كه هرگز از آن حد تجاوز نمى‏كند; مثلا كسى سخن حماسى را نيك ادا مى‏كند; ولى در مدح ضعيف است‏يا مداح فصيح و بليغى است; ولى در هجو ضعيف است‏يا در هجو تواناست; ولى قدرت رثاگرى ندارد يا رثاگر خوب و فصيحى است; ولى در عرفان ضعيف است. خلاصه هيچ كسى كه در همه اين ابعاد تسلط داشته‏باشد، يافت نمى‏شود; ولى قرآن كريم اين‏چنين است و از جامعيت فصاحت و بلاغت در تمام جهات برخوردار است.

ج. اين كتاب الهى بعضى بحثها را تكرار كرده است و درباره موضوعاتى چون زجر، ترغيب، وعده، وعيد، موعظه، تاريخ، يادآورى نعمتهاى منعم، دنيا، آخرت، بهشت، جهنم، مرگ، حيات، مبدا، معاد، اعتقادات، اخلاقيات، سياست و غير اينها چندبار بحث كرده; ولى عليرغم تغيير در الفاظ و عبارات كوچكترين تغييرى در اصل معنا رخ نداده است‏يا فصاحت و بلاغت عبارت دوم از عبارت اول نكاسته‏است; در حالى كه خاصيت تكرار در كلام بشر اين است كه دومى از نظر جودت و فصاحت و سلاست‏بيان به پايه اولى نمى‏رسد; لذا دكتر طه حسين وقتى اين كتاب را تعريف و تمجيد مى‏كند، مى‏گويد:

نثر نيست; كما اينكه نظم هم نيست; بلكه قرآن است و امكان ندارد غير از آن، نام ديگرى داشته باشد (22) .
9. دو گواه عينى بر اعجاز فصاحت و بلاغت اين بزرگ كتاب الهى

در زمينه برترى فصاحت و بلاغت قرآن كريم دو داستان به شرح ذيل از امرءالقيس آورده‏اند:

گواه اول : امرء القيس از مشاهير فصحاى عرب بود; بطوريكه حتى در محاورات عادى هم واژه غير فصيح به زبان نمى‏آورد. هر واژه‏اى را بر زبان مى‏آورد، دليل مى‏شد به اين كه آن واژه فصيح است.

مى‏گويند: وى به سه واژه از قرآن خرده گرفته، گفت كه اين سه كلمه فصيح نيست و آنها عبارتند از: <يستهزءون، كبار، عجاب‏» (23) . داستان را به عرض رسول خداصلى الله عليه وآله رساندند. حضرت از امرءالقيس دعوت كرد كه در روز معينى بيايد و گفته خود را اثبات كند. وى در روز موعود آمد و خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله رسيد. حضرت در اولين برخورد با او طورى رفتار كرد كه رسم رفتار اعراب آن دوران نبود; لذا ناراحت‏شد و بى‏اختيار به حضرت گفت:

اتستهزؤون و انا من كبار العرب ان هذا منك لعجاب; آيا مرا مسخره مى‏كنى; در حالى كه من از بزرگان عرب هستم. اين از شما خيلى تعجب است.

او با اينكه آن سه كلمه را غير فصيح مى‏شمرد، بر زبان جارى كرد و بدين‏وسيله بى‏اختيار و ناخودآگاه فصاحت آنها را پذيرفت (24) .

گواه دوم : قرآن كريم در ضمن آيات چندى تحدى كرده و از كسانى كه درباره آن اظهار ترديد مى‏كنند مى‏خواهد كه اگر صدور آن را از سوى خدا قبول نداريد، شما هم مانند آن يا ده‏سوره و يا لااقل يك‏سوره نظير يكى از سوره‏هاى قرآن را بياوريد (25) .امرءالقيس گفت: اشكال ندارد. من نظير آيه <و لكم فى القصاص حياة‏» (26) را به الفاظى ديگر مى‏آورم. گفتند: بياور! گفت: <القتل انفى للقتل‏»; يعنى كشتن براى جلوگيرى از كشتن بهتر است.

اهل فن و متخصصين سخن وى را با آيه كريمه سنجيدند، دريافتند كه آيه شريفه از هشت جهت نسبت‏به كلام امرءالقيس مزيت دارد كه از اين قرارند:

1. حروف سخن امرءالقيس بيش از حروف آيه شريفه است و سخن هراندازه كوتاهتر باشد، از نظر ايجاز كه يكى از وجوه فصاحت و بلاغت است، پسنديده‏تر است. آيه شريفه دوازده حرف، ولى كلام امرءالقيس چهارده حرف است.

2. در گفتار امرءالقيس دوبار واژه <قتل‏» آمده است و اين كلمه از كلمات غيرمطبوع و تنفرآور است; به‏خلاف كلمه <حياة‏» كه در آيه آمده و از هستى و زندگى خبر مى‏دهد; نه از مرگ و نيستى.

3. باز كلمه <انفى‏» در كلام امرءالقيس از سلب و نيستى حكايت مى‏كند; ولى لحن قرآن اثباتى است و شكى نيست كه مثبت سبت‏به منفى امتياز دارد.

4. در كلام امرءالقيس ميان دو قتل فرقى گذاشته نشده و هر دو را با يك تعبير بيان كرده‏است; در حالى كه اولى قتل قصاص و دومى قتل جنايى است; به‏خلاف تعبير آيه شريفه كه هرگز به قتل ابتدائى از جهت قبحى كه دارد، تفوه نكرده و قتل عوضى و جزائى را نيز با تعبير <قصاص‏» آورده‏است.

5. در كلام امرءالقيس وجود قتل علت عدم قتل معرفى شده است و اين جور برهان در نفوس چندان اثر ندارد; ولى آيه، قصاص را علت‏حيات اجتماعى معرفى كرده كه نسبت‏به تعبير امرءالقيس به مراتب قابل قبول‏تر است.

6. در كلام امرءالقيس لفظ قتل تكرار شده و تكرار در عبارت مخل فصاحت است; به خلاف آيه كريمه كه تكرار ندارد.

7. در آيه كريمه لفظ <فى‏» آمده است و آن بر نگهدارى و حفاظت دلالت مى‏كند و مى‏رساند كه قصاص مثل ظرفى كه مظروف خود را حفظ كند، حيات و نظام عائله بشرى را حفظ مى‏كند; در حالى كه در كلام امرءالقيس از كلمه <فى‏» خبرى نيست.

8. در آيه كريمه لفظ <حياة‏» نكره آمده تا دلالت‏بر فخامت و عظمت آن كند; يعنى مى‏فرمايد: در قصاص كردن براى شما يك نوع زندگى است كه آن زندگى ويژه و عاليترين گونه حيات است; در حالى كه كلام امرءالقيس هرگز معلوم نكرده است كه چه منزلت و مرتبه‏اى براى قصاص وجود دارد و اين را هم نرسانده‏است كه آيا قتل قصاص از قتل جنائى بهتر است‏يا نه؟ (27)


1. مراجعه گردد به: مناهل العرفان، تاليف محمدعبدالعظيم زرقانى، ج‏2.

2. بقره، آيه‏179.

3. انبياء، آيه 22.

4. سوره كوثر.

5. قصص، آيه 34.

6. سيد احمد هاشمى، جواهر البلاغه، ص‏6 وص‏32; تفتازانى، مختصر المعانى، ص‏6-7 و مطول، ص 15 و ص‏25.

7. مستشرزات الى العلى; يعنى مرتفع شده به طرف بالا

غدائر مفردش غديره است; يعنى دسته‏مو

تضل; يعنى پنهان مى‏كند

عقاص بر وزن <كتاب‏»; يعنى مجموعه‏اى از مو

<مثنى‏» بر وزن <مجزا»; يعنى موى بافته شده

مرسل; يعنى موى بافته نشده و باز.

8. محمدباقر شريف; جامع الشواهد، ج‏2، ص‏111، <باب الغين بعده الدال‏».

9. مقلة‏»; يعنى چشم

<مرحج‏»; يعنى ظريف و كشيده

<فاحما»; يعنى موى سياه مثل ذغال

<مسرج‏»; يعنى مانند شمشير سريجى كه در نهايت دقت و استوار باشد يا مانند چراغ از جهت نورافشانى و لمعان

10. مطول، ص‏18; مختصر المعانى، ص‏8; جواهرالبلاغة، ص‏9.

11. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص‏11-22.

12. مطول، ص‏19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

13. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانى ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22.

14. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

15. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

16. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

17. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

18. مطول ص 19 و 20، مختصرالمعانى ص‏8-9، جواهر البلاغه ص 11-22.

19. مطول، ص 19 و 20; مختصرالمعانى، ص‏8-9; جواهر البلاغه، ص 11-22.

20. عنكبوت، آيه‏48.

21. ديوان حافظ، نسخه فردين و دكتر قاسم غنى حرف دال، ص‏104.

22. راجع به وجوه اعجاز قرآن مراجعه گردد به; روح الدين الاسلامى، تاليف عفيف عبدالفتاح طباره، ص‏22 به بعد و البيان خوئى، ص‏51.

23. انعام آيه 5، نوح آيه ×22 <كبار» با تشديد و تخفيف خوانده شده است قاموس قرآن سيد على اكبر قرشى ج‏6 ص‏74.

24. سيدابوالفضل نبوى قمى تفسير لئالى منثور ص‏237.

25. اسراء 88- هود 13- بقره 23.

26. بقره 179.

27. سيدابوالفضل نبوى قمى، لئالى منثور تفسير سوره طور.
صحيفه مبين ، شماره 24