قرآن و قرآن پژوهی بخش 5

) يك آيه‌ى ديگر قرآن.

كه از آن هم تفسير اجتماعى يا اصالت اجتماعى و نهايتاً شبه ماركسيستى به دست داده شده است، آيه‌ى {وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى} (النجم، 39) (و اينكه انسان چيزى جز آنچه [از طاعات و حسنات كه] در آن كوشيده است ندارد.) متجددان و مخصوصاً كسانى كه چپ‌گرا بوده‌اند از آن اصالت كار و احترام به كار و توليد كه در حكم بت و فتيشيسم ماركسيسم و كمونيسم است، استفاده كرده‌اند. يعنى انسان چيزى جز حاصل كار يا دست‌رنج خود ندارد. حال آنكه از روح كلى قرآن و اينكه بارها از تقديم و پيشاپيش فرستادن اعمال نيك از دنيا به آخرت سخن گفته به اين معنا مى‌رسيم كه مراد از ما سعى حسنات و طاعات و كارهاى نيك و صالحات و ثواب است، نه صرف كار يا شغل. چنان كه ذيل آيه نيز روشنگر معناى آن است كه مى‌فرمايد {وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى} (و زود است كه حاصل عمل او پديدار شود) (النجم، 40). وگرنه نفس كار يعنى كار دنيا از نظر قرآن ممدوح نيست و فرموده است {إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى} (الليل، 4) (بى‌گمان كار و كوشش شما پراكنده است). {الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا} (كهف، 104) كه زيان‌كارترين مردم را كسانى مى‌شمارد كه كوشش [دنياگرايانه‌شان] در زندگانى دنيا هيچ و پوچ شده است. اين آيه نيز روشنگر معناى آيه‌ى مورد بحث است:‌{يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى} (نازعات، 35) (روزى كه انسان حاصل كوشش خود را به ياد آورد). همچنين اين آيه:‌{وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً}. (اسراء، 19) (و كسى كه آخرت‌گرا باشد و براى آن بكوشد و مؤمن باشد، اينان سعى‌شان مشكور است).

5) بخش اول آيه‌ى 133 سوره‌ى آل عمران چنين است:

{وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ} (و براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن [...] آسمان‌ها و زمين است، بشتابيد). مشكل ترجمه‌اى اين آيه در اين است كه عرض‌ها السماوات و الارض چه معنايى دارد. آيا عرض بهشت، عبارت از عين آسمان‌ها و زمين، و يا چيز ديگر است و مراد از اين تعبير دقيقاً چيست؟ آيه‌ى 21 سوره‌ى حديد روشنگر معناى اين آيه است و همين عبارت را با افزايش تازه و روشنگرى دارد:‌{سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ}. (براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همچون پهناى آسمان و زمين است .... بشتابيد). پس عرض‌ها السماوات و العرض، يعنى عرض‌ها كعرض السماء [يا السماوات] و الارض. و ترجمه‌ى كامل آيه‌ى اول (133 سوره‌ى آل عمران) چنين مى‌شود: و براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همچون پهناى آسمان و زمين است، بشتابيد.

6) آيات 40 و 41 سوره‌ى النازعات چنين است:

{وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى}. بعضى از مترجمان معاصر كه قرآن را از عربى به فارسى ترجمه كرده‌اند، در معناى مقام «ربه» به اشتباه افتاده‌اند. چنان كه مرحوم ابوالقاسم پاينده‌ى آن را چنين ترجمه كرده است. و اما هر كه از موقعيت پروردگارش ترسيده ... . همچنين استاد عبد المحمد آيتى در چاپ اول ترجمه‌ى شيواى خود از قرآن مجيد اين دو آيه را چنين ترجمه كرده بود: اما هر كس كه از عظمت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته، بهشت جايگاه او است. اين ترجمه اشتباه است و بنده طى يادداشتى ايراد آن را براى جناب آيتى يادآور شدم، و ايشان در چاپ بعدى (سوم) آن را اصلاح فرمودند و ترجمه‌ى اصلاح شده‌ى ايشان را نقل خواهيم كرد. مشكل اساسى، چنان كه اشاره شد، مقام ربه است. مهم‌ترين نكته‌اى كه بايد در نظر داشت اين است كه مقام در قرآن مجيد بارها به كار رفته، ولى در هيچ مورد به معناى مقامى كه در زبان فارسى، مخصوصاً فارسى جديد، به كار مى‌رود نيست. حق اين است كه مقام صدرى است به معنا و از ريشه‌ى قيام. پس مراد از مقام ربه يعنى وقوف و حضور و به تعبير ساده‌تر ايستادن بنده در پيشگاه خداوند در عرصه‌ى محشر و به هنگام حساب. گفتنى است كه همين تعبير با عين همين لفظ در يك آيه‌ى ديگر قرآن مجيد هم به كار رفته است:‌{وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ} (سوره‌ى الرحمن، آيه‌ى 46) كه جناب آيتى آن را در همان چاپ اول هم، به درستى ترجمه كرده‌اند: و هر كس را كه از ايستادن به پيشگاه پروردگارش ترسيده باشد، دو بهشت است. جز اينكه مفسران اعم از اهل سنت و شيعه، متفقاً اين آيه و آن تعبير را به معنايى كه معروض افتاد تفسير كرده‌اند. يك مؤيد قرآنى هم براى تعبير ايستادن در پيشگاه پروردگار وجود دارد: {يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ} (المطففين، 6) (روزى كه مردم به پيشگاه پروردگار جهانيان مى‌ايستند. - ترجمه‌ى آقاى آيتى). و با توجه به اين آيه شكى باقى نمى‌ماند كه ايستادن بندگان در پيشگاه حق تعالى، از مقالات و مقولات اعتقادى قرآنى و اسلامى است. و ترجمه‌ى جديدى كه جناب آيتى از دو آيه‌ى اول (النازعات، 40 - 41) به دست داده است، از اين قرار است: اما هر كس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته، بهشت جايگاه او است.

7) آيه‌ى اول سوره‌ى انشراح چنين است:

{أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ} كه معناى تحت اللفظى آن اين است كه آيا سينه‌ات را براى تو نشكافتيم؟ شايد از توجه به معناى ظاهرى و تحت اللفظى همين آيه باشد كه داستانى تحت عنوان شرح يا انشراح صدر، (يعنى شكافتن سينه‌ى پيامبر (ص)) در سيره‌ى نبوى به وجود آمده است. (در اين باره - سيرت رسول للّه، مشهور به سيرة النبى [ترجمه‌ى فارسى كهن - قرن هفتمى - از تهذيب ابن هشام از سيره‌ى ابن اسحاق]. ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحق بن محمد همدانى، با مقدمه و تصحيح اصغر مهدوى. چاپ دوم. در دو بخش. تهران، خوارزمى، 1361 ش، بخش اول، 149 - 150) (نيز تفسير ميبدى، ذيل همين آيه). اما با مراجعه به كاربرد شرح صدر در قرآن مجيد، آشكارتر مى‌گردد كه اين تعبير يك تعبير مجازى است. چنان كه فرمايد:‌{فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً} (هركس كه خداوند هدايتش را بخواهد دلش را به پذيرش اسلام مى‌گشايد، و هر كس را بخواهد در گم‌راهى واگذارد، دلش را تنگ و تاريك مى‌گرداند) (انعام، 125). همچنين موسى (ع) در دعايش به درگاه خداوند مى‌گويد:‌{رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِي} (طه، 25) (پروردگارا دل مرا برايم گشاده دار). لذا معناى {أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ} چنين مى‌شود: آيا دلت را برايت گشاده نداشتيم؟.

8) در قرآن مجيد تعبير تبشير.

مخصوصاً در صيغه‌ى امرى آن به صورت بشر يا فبشر بارها به كار رفته است. معناى معروف و ظاهر بشارت و تبشير يعنى مژده دادن و نويد دادن و نظاير آن. چنان كه فرمايد {وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ} (شكيبايان را بشارت ده) {وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ} (مؤمنان را بشارت ده). اما مشكل وقتى پديد مى‌آيد كه بشر و تبشير در جايى به كار مى‌رود كه معناى بشارت ندارد، بلكه بر عكس معناى انذار و تهديد و توبيخ دارد. چنان كه فرمايد:‌{بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً} (منافقان را بشارت ده كه عذاب دردناكى در پيش دارند.) (نساء 138). همچنين:‌{وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ} (كافران را به عذابى دردناك بشارت ده) (توبه، 3). همچنين تعبير بشره يا {فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ} در قرآن بسيار است. پيدا است كه عذاب اليم، بشارت يا مژده ندارد. و اينكه بعضى از قدماى مفسران و لغويان گفته‌اند در اين جا خداوند تهكم (طنز و طعن) به كار برده است و به قصد ريش‌خند چنين تعبيرى فرموده است، درست نيست، و گويى از سر ناچارى اين دستاويز ادبى و بلاغى را يافته‌اند. از توجه به آياتى از قرآن كريم به نحوى كه جاى ترديد و شبهه‌اى باقى نماند، معلوم و مسلم مى‌گردد كه بشارت يا تبشير يك معناى ديگر و بلكه اصلى دارد كه عبارت است از صرف خبر دادن و آگاهانيدن و نظارير آن؛ بدون هيچ گونه ارزش‌گذارى و يا جنبه‌ى مثبت نويدبخشى يا مژده دهندگى؛ و به اين معنى سه بار در قرآن كريم به كار رفته است. اين كاربردها عبارت هستد از: [1 و 2] {وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ. يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ يُمْسِكُهُ عَلى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرابِ أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ}. (نحل 58 - 59). پيدا است كه در اين جا طنز و تهكمى در كار نيست، و عرب جاهلى هم از دختر زادن زنش شاد نيست. ترجمه‌ى آيه چنين است: و چون يكى از ايشان را از دختر [زادن همسرش] خبر دهند، چهره‌اش [از خشم و تأسف] سياه شود و مى‌كوشد كه تأسف خود را فروخورد. از ناگوارى خبرى كه به او داده‌اند از قوم خود پنهان شود و [با خود بينديشد] آيا او را به خوارى و زارى نگه دارد، يا [زنده] در گور كند. چه بد است برداشت و برخورد آنان. 3) {وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ}. (زخرف، 17) (و چون يكى از ايشان را به [زادن] آنچه براى خداوند رحمان مثال مى‌زنند [دختر] خبر دهند، چهره‌اش [از خشم و تأسف] سياه شود، و مى‌كوشد كه تأسف خود را فروخورد). گمان مى‌كنم اين مؤيدات قرآنى كافى باشد. گفتنى است كه بعضى از تفاسير مثل جلالين و ترجمه‌ها مثل ترجمه‌ى شاه ولى الله دهلوى نيز تبشير را در اين موارد، همان گونه كه ما معنى كرده‌ايم، به درستى، به صورت اخبار و خبر دادن ترجمه كرده‌اند.

9) آيه‌ى 74 سوره‌ى انعام چنين است:

و چنين بود كه ابراهيم (ع) به پدرش آزر گفت آيا بتان را به خدايى مى‌گيرى؟ من تو و قومت را در گم‌راهى آشكار مى‌بينم. اين نكته صريح كه نمونه‌هاى فراوان مؤيد ديگرى هم در قرآن دارد، يك مشكل كلامى [اعتقادى - الهياتى] بزرگ براى مفسران و متكلمان مسلمان ايجاد كرده است. البته از آزر به عنوان و با قيد پدر ابراهيم (ع) همين يك بار بالصراحه در قرآن نام برده شده است. اما در قرآن كريم، ابرهيم (ع) بارها پدرش را از شرك و بت پرستى بازمى‌دارد و سرزنش مى‌كند. از جمله: مريم، 42 - 45؛ انبياء، 52؛ صافات، 85 - 87؛ زخرف، 26. و نيز همواره براى او به درگاه خداوند استغفار مى‌كند. از جمله: توبه، 124؛ مريم، 47، و ممتحنه، 4. در اين موارد همواره لفظ اب براى پدر ابراهيم (ع) به كار رفته است. بعضى از متكلمان و مفسران (مخصوصاً شيعه) از آن جا كه على الاصول قائل به عصمت انبياء و پاكى دامان آنان از شرك هستند، همان طور كه فى المثل در اثبات ايمان ابوطالب عم پيامبر (ص) هم مى‌كوشند، از پذيرفتن اينكه آزر پدر ابراهيم (ع بوده است، ابا دارند. اما از سوى ديگر، چنان كه اشاره شد، اين معنى كه پدر ابراهيم (ع) گرايش به شرك و بت پرستى داشته است در قرآن مجيد متواتر است. انكار و سپس ادعاى اين مفسران و متكلمان يكى در اين است كه پدر ابراهيم (ع) آزر نام نداشته است و نام اصلى او تارح يا تارخ بوده است و ديگر و مهم‌تر اينكه كسى كه در اينجا و در جاهاى ديگر قرآن پدر ابراهيم (ع) ناميده شده، جد پدرى يا عموى او است. زيرا در عرف عرب رسم است كه عمو و دايى را پدر و خاله و عمه را مادر مى‌نامند. در مورد اينكه عم را مى‌توان پدر ناميد يك دليل و شاهد قرآنى وجود دارد و آن هم در آيه‌ى 133 سوره‌ى بقره است، كه مى‌فرمايد {أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِى قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ}. (مگر شما شاهد بوديد كه چون مرگ يعقوب فرارسيد به پسرانش گفت پس از [درگذشت] من چه مى‌پرستيد؟

گفتند خداى تو را و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداى يگانه است مى‌پرستيم (ما فرمان‌بردار او هستيم). در اين آيه اسماعيل در رديف ابراهيم و اسحاق جزو آباء [پدران، نياكان] فرزندان يعقوب شمرده شده است. ابراهيم پدر اسحاق و اسحاق پدر يعقوب است و آن دو را مى‌توان آباء به شمار آورد، ولى اسماعيل برادر اسحاق و در واقع عموى يعقوب است. پس ملاحظه مى‌كنيم كه اطلاق پدر بر عم، يا عم را جزو پدران يعنى نياكان كسى ياد كردن، سابقه‌ى صريح قرآنى دارد. لذا كسانى كه مى‌كوشند به صرف اينكه در قرآن آزر به عنوان اب (پدر) ابراهيم (ع) شمرده شده، اثبات كنند كه آزر واقعاً پدر او بوده است، موضع‌شان ضعيف مى‌گردد؛ و بر عكس كسانى كه به دلايل تاريخى و اعتقادى مى كوشند ثابت كنند كه آزر عموى ابراهيم (ع) بوده است، پشتوانه‌ى قرآنى صريح و بى‌سابقه (يعنى نويافته‌اى مى‌يابند. ابوعبيده تصريح دارد كه در عرف عرب رسم است كه عمو و دايى را نيز پدر خطاب مى‌كنند و در حكم پدر به حساب مى‌آورند. چنان كه بعضى از مفسران، از جمله ابوالفتوح رازى، مى‌نويسند كه حضرت رسول (ص) در غزوه‌ى بدر فرمود: ردوا على ابى (پدر مرا نزديك من آوريد) كه مرادش عمويش عباس بود.

10) موارد عديده‌اى در قرآن كريم هست.

كه معناى يك كلمه‌ى مبهم را بلافاصله آيه يا آيات بعدى روشن مى‌كنند. چنان كه در غالب مواردى كه عبارت ما ادريك (تو چه مى‌دانى) آمده است، بلافاصله معناى آن توضيح داده شده است. الف) {وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ. ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ. يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ}.(انفطار، 17 - 19)

(و تو چه مى‌دانى روز جزا چيست. آرى تو چه مى‌دانى كه روز جزا چيست؟ روزى است كه كس به كس نيست و فرمان در آن روز خداى راست.) ب) {كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ. وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ. كِتابٌ مَرْقُومٌ}. (مطففين، 7 - 9) (چنين نيست [كه مى‌انگاريد] كارنامه‌ى فاجران در سجين است. و تو چه مى‌دانى سجين چيست. كتابى است رقم زده). ج) {كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِى عِلِّيِّينَ. وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ. كِتابٌ مَرْقُومٌ. يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ}. (مطففين، 18 - 21) (چنين نيست [كه مى‌انگاريد] كارنامه‌ى نيكان در عليين است. و تو چه مى‌دانى كه عليين چيست؟ كتابى است، رقم زده، كه مقربان بر آن گواهى مى‌دهند). د) {وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ. النَّجْمُ الثَّاقِبُ}.(طارق، 1 - 3) (سوگند به شب و طارق. و تو چه مى‌دانى كه طارق چيست؟ آن ستاره‌ى درخشان نافذ است). ه) {فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ. وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ. فَكُّ رَقَبَةٍ. أَوْ إِطْعامٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ}. (بلد، 11 - 15) (پس به عقبه در نيامد. و تو چه مى‌دانى كه عقبه چيست؟ برده آزاد كردن است. يا اطعامى [به يتيمان و بينوايان] در روز گرسنگى [و قحط و غلا]). و) همچنين موارد ديگرى كه همين شكل و شيوه را دارد و مسأله‌ى مبهمى مطرح مى‌شود، سپس به آن پاسخ روشنى داده مى‌شود، از جمله: مدثر، آيه‌ى 27 به بعد؛ القارعة، 3 به بعد؛ همزه، 5 به بعد.

11) و مواردى هم هست كه بدون.

كاربرد كلمه‌ى ما ادريك امر مبهم در يك آيه را در آيه‌ى ديگر روشن كرده است. از جمله: 1) در آيه‌ى 31 سوره‌ى عبس مى‌فرمايد {وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا}. (و ميوه و اب [رويانديم])، و سپس به دنبال آن مى‌افزايد:‌{مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ} (كالايى براى شما و چارپايان شما) كه طبق لف و نشر مرتب نشان مى‌دهد كه اب به معناى علف و علف‌چر و علف‌زار و نظاير آن است. زيرا بايد خاص چارپايان باشد. ب) تسنيم در آيه‌ى 27 و 28 سوره‌ى مطففين مطرح و بلافاصله معناى آن روشن مى‌شود. در آيات قبلى، سخن از رحيق مختوم (شراب سر به مهر) مى‌رود، سپس مى‌فرمايد:‌{وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ. عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ} (و آميزه‌ى آن از تسنيم است: چشمه‌اى كه مقربان از آن مى‌نوشند.)

12) خير در قرآن مجيد.

بارها به كار رفته است. معناى مهم و برجسته‌ى آن همان است كه در فارسى هم تا به امروز زنده است (به معناى خوبى، كار نيك) اما گاه بر مى‌آيد كه مراد از آن مال است. در آيه‌ى 215 سوره‌ى بقره، دو بار كلمه‌ى خير، بار اول به معناى مال و بار دوم به معناى نيكى به كار رفته است: در بار اول {ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ} است (هر مالى كه ببخشيد) و بار دوم {وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ} (و هر خيرى كه به جاى مى‌آوريد). با توجه به اينكه بار اول با انفاق به كار رفته است، در مى‌يابيم كه بايد مراد از آن مال باشد (نيز - بقره، آيه‌ى 272). مؤيد ديگرش در آيه‌ى مربوط به وصيت است كه با {إِنْ تَرَكَ خَيْراً} (بقره، 180) (اگر مالى باقى گذارد) آغاز مى‌شود، و به قرينه‌ى وصيت و باقى گذاشتن در مى‌يابيم كه مراد از آن مال است.

13) تعبير اختلاف الليل و النهار.

بارها در قرآن كريم به كار رفته است. بعضى گويند اين اختلاف به همان معناى متعارف و امروزين اختلاف در زبان فارسى است (كه اتفاقاً به همين معنى، جز در مورد شب و روز، در قرآن كريم سابقه‌ى كاربرد دارد). يعنى مراد تقابل و تفاوت آنها است و شب و روز از نظر اينكه شب خاموش و آرام است و روز روشن و پرتكاپو است، با هم اختلاف دارند. ولى با توجه به آيه‌ى ديگرى كه مى‌فرمايد {وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً} (فرقان،62) معلوم مى‌گردد كه مراد از اختلاف شب و روز، در پى يكديگر آمدن آنها است. زيرا خلفة كه هم‌ريشه و هم معنا با خليفه است يعنى پياپيند و جانشين يكديگر.

14) براى حسن ختام.

اين مقاله را با دو مثال برجسته، از فهم قرآن با قرآن، به پايان مى‌برم. يك مثال يا مورد، مسأله‌ى لا اقسم است كه صورت ظاهر آن يعنى سوگند نمى‌خورم. ولى ملاحظه‌ى معانى آيه يا آياتى كه پس از كلمه‌ى لا اقسم آمده نشان مى‌دهد كه مراد حق تعالى سوگند خوردن است، نه سوگند نخوردن. بعضى از مترجمان، حتى مترجم فاضل نامدارى چون مرحوم مهدى الهى قمشه‌اى نيز در ترجمه‌ى اين آيه، حيران بوده‌اند و دوگونه و دوگانه عمل كرده‌اند. لا اقسم در قرآن كريم هشت بار به كار رفته است و ما فقط دو مثال را با ترجمه‌ى مرحوم قمشه‌اى مى‌آوريم: 1) {لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ. وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ} (بلد 1 - 2) (قسم به اين بلد (مكه معظمه و مسجد كعبه‌ى محترم) ياد نكنم و حال آنكه تو (اى رسول گرامى) در اين بلد منزل دارى). اتفاقاً حقيقت بر عكس اين است كه مرحوم قمشه‌اى تصور كرده‌اند. زيرا منزل داشتن حضرت پيامبر (ص) حرمت افزاى مكه است. لذا بايد دليلى براى سوگند خوردن باشد، نه سوگند نخوردن. مؤيد اين قول و اين برداشت اين است كه خداوند در جاى ديگر به مكه سوگند مى‌خورد:‌{وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ. وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ} (التين، 1 - 3) كه مراد از البلد الامين مكه است. چنان كه خود مرحوم قمشه‌اى چنين ترجمه كرده است: قسم به تين و زيتون ... و قسم به اين شهر امن و امان (مكه معظمه). ما خود ايشان لا اقسم را در آغاز سوره‌ى قيامت، مثبت ترجمه كرده است. {لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ. وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ} (قيامة، 1 و 2) (چنين نيست كه كافران پنداشتند) قسم به روز (بزرگ) قيامت. و قسم به نفس پر حسرت و ملامت. البته بسيارى از مفسران و قرآن پژوهان و مترجمان صاحب‌نظر لا اقسم را به درستى شناخته و مثبت ترجمه كرده‌اند.

در ترجمه‌ى كهن تفسير طبرى آمده است: و محمد بن جرير [طبرى] چنين همى گويد كه هر كجا در قرآن لا اقسم است، چنان است كه همى گويد سوگند مى‌خورم. (ترجمه‌ى تفسير طبرى، ج 7، ص 2021 در ترجمه‌ى سوره‌ى بلد). اما با اقوال صاحب‌نظران و مفسران كارى نداريم. زيرا بناى كار در اين مقاله و همه‌ى مثال‌هاى ما اين است كه خود آيات قرآنى، روشن‌گر كلمات و آيات مبهم باشند. فصل الخطاب در اين بحث، آيه‌ى صريحى از قرآن كريم است كه به دقت رياضى وار، و به نحوى قاطع و قطعى، نشان مى‌دهد كه معناى لا اقسم برابر است با اقسم. و آن آيات 75 و 76 سوره‌ى واقعه است كه مى‌فرمايد:‌{فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ. وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ} (سوگند مى‌خورم به منزل‌گاه‌هاى ستارگان و آن اگر بدانيد سوگندى عظيم است.) آخرين مورد يكى از صريح‌ترين موارد فهم قرآن با قرآن است. در قرآن مجيد بارها كلمه‌ى قريه به معناى شر به كار رفته است يا حتى منطقه. پيامبران همواره رسالت براى هدايت اهل قريه و قرى داشته‌اند و پيدا است كه هرگز مأمور به ده نبوده‌اند. اين استنباط تجربى - تاريخى است كه با آن كارى نداريم، اما مؤيد قرآنى هم دارد. در داستان موسى و خضر كه در سوره‌ى كهف است، در جايى مى‌فرمايد آن دو را به نزد اهل قريه‌اى رفتند و آنان از مهمان كردن اينان خوددارى كردند. ولى خضر يك ديوار كج شده را بدون دست‌مزد تعمير كرد، و رفتند (كهف، 77) سپس در دنباله‌ى همين داستان كه خضر راز و تأويل كارهاى غريبش را براى موسى (ع) شرح مى‌دهد، در اشاره به اين قريه مى‌گويد:‌{وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ...} (اما ديوار متعلق به دو جوان يتيم در شهر بود) (كهف، 82) يعنى در اشاره به قريه، از مدينه استفاده مى‌فرمايد كه روشن مى‌دارد: قريه - شهر.

 

كلمات فارسى در قرآن مجيد

-------------------------------------------------------------

كلمات فارسى در قرآن مجيد

(طرحى مقدماتى و پيشنهادى)

اشاره

پيش از ورود به مباحث اصلى اين مقاله و طرح يكايك كلمه‌هاى قرآنى‌اى كه اصل آنها فارسى نگاشته مى‌شود، به اطلاع خوانندگان گرامى مى‌رساند كه نگارنده‌ى اين مقاله از بضاعت علمى كافى، از جمله دانش زبان‌شناسى، مخصوصاً شاخه‌ى ريشه‌شناسى، برخوردار نيست، لذا عمدتاً و محتاطانه آراء و انظار صاحب‌نظران قديم و جديد را با ذكر منابع هر يك منعكس مى‌كند؛ و تازه معلوم نيست كه آراء آن صاحب‌نظران هم از اتقان نهايى برخوردار باشد. فقط زبان‌شناسان ريشه‌شناس ماهر و كاردان مى‌توانند با درجه‌ى اطمينانى نسبتاً بيشتر درباره‌ى اصل اين كلمات داورى كنند و اطلاعات بالنسبه متقن‌ترى به دست دهند، نه ذوق وَرزانى چون راقم اين سطور كه به صرف شوق بسيار به اغلب مسائل قرآنى و مباحث قرآن پژوهى، به اين وادى كشيده شده است. به وضوح مى‌توان ديد كه بر سر اين راه و براى هر سالكى، موانع و معضلاتى وجود دارد. نخست معضل اعتقادى است. يعنى چون و چند همين مسأله سهل و ممتنع كه چگونه واژگان فارسى يا غير عربى در حريم وحى الهى راه يافته است، كه بسيارى كسان مخصوصاً از قدما را به تعصب ورزى در اين عقيده‌ى جزمى كشانده است كه قائل شوند در قرآن مجيد حتى يك كلمه كه عربى فصحى نباشد نيست. يعنى مسأله‌اى كه امروزه كاملاً علمى و قابل تحقيق به نظر مى‌رسد، در قديم غيرقابل تحقيق و كاملاً اعتقادى مى‌نموده است. مسأله يا مشكل دوم ملاحظه‌ى ساحت قدسى و غيبى قرآن مجيد است كه درباره‌ى آن نسنجيده و بى‌تحقيق عميق، نمى‌توان و نبايد سخن گفت و چه بسا نتيجه‌ى هر تحقيق آزادى را نتوان آزادانه به قرآن كريم اطلاق كرد. به عنوان مثال عرض مى‌شود كه اگر نقد روان‌شناسانه و روان‌كاوانه اعتبار و اتقان علمى هم داشته باشد، فرهنگ مسلمانى اجازه نمى‌دهد كه آنها را درباره‌ى قرآن مجيد به كار گيرند. سوم مسأله‌ى احتياط علمى است كه در كارهاى قرآن پژوهى به شيوه مضاعف بايد اعمال گردد. يعنى فى‌المثل با همان سيرت و سانى كه حافظ پژوهى مى‌كنيم، نمى‌توانيم قرآن پژوهى كنيم. راقم اين سطور حتى اگر تخصص و مدرك دانشگاهى در رشته‌ى اصلى زبان‌شناسى و فرعى ريشه‌شناسى داشت، باز هر فقره از تحقيق ريشه‌شناختى خود را درباره‌ى هر كلمه‌ى قرآنى، زير چتر احتياط و احتمال نگه مى‌داشت، و هرگز قطعى اظهارنظر نمى‌كرد، و همه‌ى نتايج به دست آمده را مقيد به قيد ظن و ظنى و حدس و حدسى - ولو ظن معقول و حدس مقبول - مى‌ساخت. در نهايت مقاله‌ى حاضر را فقط فتح بابى نيم گشوده و محتاطانه مى‌توان به حساب آورد، به اميد آنكه صاحب‌نظران زبان‌شناس و قرآن پژوه اين باب را دليرانه‌تر و عالمانه‌تر بر روى مشتاقان اين گونه معارف بگشايند و بيش از همه اميد مى‌برم دوست دانشورم جناب آقاى دكتر على اشرف صادقى، استاد زبان‌شناسى دانشگاه تهران، كه از فرهيخته‌ترين و نكته سنج‌ترين زبان‌شناسان امروز ايران هستند، اين مقاله را با كيمياى انتقاد و ويرايش عالمانه‌ى خود اصلاح فرمايند. تا طبع ديگر آن به اين اندازه مقدماتى و غيرقطعى نباشد، و اعتماد خوانندگان و پژوهندگان را برانگيزد. نام منابع اساس كار كه هفت اثر مرجع است در سراسر همين مقاله آمده است. عده‌اى از محققان اعم از قرآن شناسان و لغويان قديم منكر اشتمال قرآن بر لغات غير عربى بوده‌اند. سوطى در نوع سى و هشتم از اتقان و مقدمه‌ى المهذب، امام شافعى، طبرى، ابو عبيده معمر بن مثنى قاضى ابوبكر باقلانى، و ابن فارس لغوى را طرفدار خلو قرآن مجيد از لغات غير عربى معرفى مى‌كند. مبنا و مستند اينان، تصريح خداوند است در قرآن كريم به اينكه قرآن به زبان عربى يا عربى مبين است (يوسف، 2؛ نحل، 103؛ شعراء، 195؛ فصلت، 44). (- المهذب، ص 22 - 23). اما مجوزان و قائلان به وجود لغات غير عربى در قرآن برآنند كه بودن چند فقره لغت غير عربى، قرآن را از صفت عربى نمى‌اندازد. چنان كه قصيده و غزل فارسى هم با آنكه لغات عربى بسيارى دارد، ولى اين واژگان عربى‌اش، آن را غير فارسى يا عربى نمى‌گرداند. و امروزه زبان‌شناسان همه پيرو اين نظريه‌اند و برآنند كه هيچ زبانى از زبان‌هاى زنده و حتى مهجور جهان نيست كه در آن كم يا بيش لغات دخيل از زبان ديگر وجود نداشته باشد. سيوطى در المهذب 140 واژه‌ى قرآنى را معرب - يعنى غير عربى الاصل كه سپس عربى شده است - شمرده است. آنان كه منكر وجود لغات و كلمات غير عربى در قرآن مجيد بوده‌اند، اين نظر را صرفاً از روى تحقيق زبانى و لغوى نداشته‌اند، بلكه جنبه‌ى اعتقادى و ايدئولوژيك داشته است. كلام قديم الهى - به زعم آنان - چگونه ممكن است در بر دارنده‌ى لغتى باشد كه در زمان و مكان معين - ولو آنكه بر ما معلوم نباشد - از فرس به عرب رسيده است، يا از يونانى و حبشى، و قبطى و سريانى و عبرانى و زبان‌هاى ديگر. در پاسخ مى‌توان گفت اين خود از عيب‌ها و خلل‌هاى نظريه قديم انگارى كلام الله است. و مشكل قديم انگارى كلام ربانى، با نفى لغات دخيل و غير اصيل هم حل نمى‌شود. چيزى كه مسلم است زبان عربى يا هيچ زبان ديگرى يا اصولاً هيچ پديده‌ى انسانى قديم و ازلى نيست، و اين معماى بغرنج را بايد طرفداران قول به قدم و نامخلوق بودن قرآن مجيد پاسخ بدهند. خوشبختانه شيعه‌ى اماميه در سراسر تاريخ فرهنگش تا به امروز معتقد به حدوث قرآن مجيد است. و اين قول يا عقيده با مسأله‌ى وجود لغات دخيل در قرآن - كه يك واقعيت زبان‌شناسى تاريخى است - هم‌سو و سازگار است. به اين شرح كه خداوند براى وحى خود لسان قوم پيامبر (ص) و زبان هم روزگار با او يعنى لهجه‌ى قريش از زبان عربى عربستانى سده‌ى هفتم ميلادى را با همه‌ى اسباب و لوازمش، يعنى با دستگاه صرفى و نحوى و معنايى و بلاغى و ادبى و واژگانى (از جمله طبعاً لغات دخيل و معرب) عيناً برگرفته است. يعنى زبانى كه در هنگام نزول وحى از سال اول بعثت تا آخر عمر رسول الله (ص) زبان روز و زنده به حساب مى‌آمده است، نه اينكه فى‌المثل از نظر پيامبر (ص) يا صحابه و معاصرانش باستانى و مهجور به نظر آيد. و در آن لغات يا تعبيرات ناآشنا يا ناشناختنى وجود داشته باشد. شايد به قيد احتياط بتوان گفت خداوند براى ابلاغ وحى نه فقط زبان بلكه فرهنگ آن روزگار را - كه فى‌المثل شامل هيأت بطلميوسى و طب بقراطى و نظاير آن بوده است - انتخاب فرموده است. كافى است توجه داشته باشيم كه مسأله اسباب [شأن] نزول كه بخش عمده‌اش سؤال‌ها و مسائل مطروحه‌ى روز بوده، به قرآن جنبه‌ى روزآمد (آن روزى و آن روزگارى) بسيارى مى‌بخشيده است. از همين است كه بسيارى از وجوه فرهنگ مادى و معنوى و اخلاق و آداب نيك و بد عصر جاهلى (مانند حنيفيت، حج، ربا، بيع و بيعت و تجارت و ايلاء و ظهار و لعان و مسائل بسيار ديگر كه البته وحى الهى در احكام آنها تغيير و تحول عظيم و انسانى به بار آورده است) در قرآن مجيد بازتاب دارد. (براى تفصيل بيشتر - جاهليت كتاب قرآن پژوهى). آرى بدين ترتيب چون خداوند فرهنگ و زبان آن روزگاران را مبناى نزول وحى انتخاب فرموده است، لذا لغات دخيل يا معرب يا وام واژه‌هاى موجود در زبان عربى آن مقطع زمانى - مكانى (يا تاريخى - جغرافيايى - فرهنگى) نيز در بافت وحى بازتاب يافته است. اميدوارم اين مقدمه‌ها باعث سوءتفاهم نشود. اين نظريه‌هاى موقت و محتمل، واقع بينانه پيش نهاد شده است. نه آرمان گرايانه يا ايدئولوژى وار. و شايد كمى از مشكلات در پرتو آنها حل شود. فى‌المثل اگر گفته شود كه چشم زخم و جادو كه در قرآن داراى اثر و تأثير تلقى شده است، مبناى علمى ندارد، پاسخش اين خواهد بود كه خداوند فرهنگ معينى را (هم‌چنان كه زبان دوره‌اى معين را)، برگرفته و بازتافته است. اين امر با وجود حقايق عظيم ازلى و ابدى غيبى و قدسى كه قرآن كريم سرشار از آنها است منافات ندارد. و راقم اين سطور، به اين اعتقاد ضرورى اسلامى - شيعى پاى‌بند است كه قرآن مجيد به عين الفاظ آن وحى الهى است كه حق تعالى آن را - كه اصلش در لوح محفوظ، محفوظ است - به توسط فرشته‌ى امين وحى يعنى جبرئيل، هم يك باره و هم به تفاريق بر قلب [قواى دراكه پيامبر اسلام] فرو فرستاده است و نزول آن در حدود بيست و سه سال به طول انجاميد. و سپس با نظر و نظارت اكيد حضرت رسول (ص) كاتبان وحى آن را نوشته‌اند و جمع و تدوين و ترتيب و مصحف ساختن آن از عصر رسول الله (ص) تا زمان عثمان به طول انجاميده، و مجموعه‌ى وحى الهى بدون هيچ افزود و كاست، البته بدون نقطه و نشان‌ها و اعراب، به دستور عثمان و بر مبناى جمع اصلى زمان حيات رسول الله (ص) و جمع ديگر در زمان ابوبكر، جمع نهايى يافته و به صورت مدون بين الدفتين و مصحف [كتاب به صورت اوراق شيرازه‌ى بسته‌ى مجلد] درآمده است (تا پيش از سال 28 هجرى). (- مقاله‌ى قرآن و قرآن پژوهى در همين كتاب) و آن همين قرآن مقدسى است كه امروزه در دست داريم و هيچ گونه تحريفى نيز در آن رخ نداده است (- مقاله‌ى تحريف‌ناپذيرى قرآن در همين كتاب) نگارنده‌ى اين سطور، اعتقاد خود را كه درست برابر با اعتقاد رسمى اسلامى و شيعى است از آن روى بيان كرد تا تصور نشود مانند بعضى از مستشرقان كه قرآن كريم را - العياذ بلله - معروض و تابع هرگونه تحقيق تاريخى و متن‌شناسى و معناشناسى قرار مى‌دهند، عمل مى‌كند. حاصل آنكه، چنان كه پيشتر هم اشاره شد، هر تحقيق آزاد و آزاد انديشانه‌اى را درباره‌ى اين وحى نامه‌ى قدسى مجاز نمى‌دانيم، ولى با همين معيارها، بحث حاضر را در بررسى چون و چند كلمات معرب فارسى‌الاصل قرآن بلااشكال و حتى قابل توجه محققان و قرآن پژوهان و فرهنگ دوستان مى‌دانيم. هر چه هست اين گام لرزان اول است، نه حرف محكم آخر. و براى تسهيل مراجعه‌ى كلمات را به ترتيب الفبايى درج مى‌كنيم.

1) اباريق.

[واقعه، 18] سيوطى در المتوكلى (ص 7)، و المهذب (ص 33)، و اتقان (2 / 129)، و آرتور جفرى (واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد، ترجمه‌ى فارسى، ص 101 - 102) و ادى شير در الالفاظ الفارسية المعربة (ص 6) آن را فارسى مى‌دانند و دو منبع اخير تصريح دارند كه معرب آبريز است. ويدن گرن آن را معرب آبريغ مى‌داند. (واژه‌هاى دخيل ص 34).

2) ابد.

[28 بار در قرآن به كار رفته است، به صورت ابدا، از جمله: بقره، 95؛ نساء، 57]. منابع اساس كار ما درباره‌ى اين كلمه خاموش‌اند. فقط ادى شير به اشتباه آباد را كه جمع اين كلمه است، از آباد فارسى به معناى معمور و آبادان مى‌گيرد. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 6). راغب نيز در مفردات آن را كلمه‌اى مولد (غير عربى اصيل، به نوعى معرب) مى‌داند. احتمال دارد كه ابد، متخذ از پت [پد] فارسى ميانه مانوى باشد به معناى زوال، پايان، تمام شدن و نظاير آن (- فرهنگ پهلوى مكنزى)، كه بر سر آن حرف نفى ا درآمده است. در هر حال اين مسأله شايان تحقيق و بررسى بيشترى است.

3) الاريكة.

[كه فقط جمع آن به صورت الارائك، 5 بار در قرآن به كار رفته است: از جمله در كهف، 31]. ادى شير (در الالفاظ الفارسية المعربة، ص 9) آن را معرب اورنگ فارسى مى‌داند. كه خود تلفظى از اورند است. جفرى مى‌نويسد كه به نظر نمى‌آيد كه اين سخن درست باشد. اما قائل به اصليت ايرانى آن است.

4) استبرق.

[چهار بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در كهف، 31]. جواليقى (در المعرب، ص 15)، سيوطى در المتوكلى (ص 7)، و اتقان (2 / 130)، و المهذب (ص 39). همچنين ادى شير (در الالفاظ الفارسية المعربة، ص 10) همه آن را فارسى معرب و به معناى الديباح الغليظ دانسته‌اند. ادى شير آن را معرب استبر [ستبر] مى‌داند. آرتور جفرى در واژه‌هاى دخيل (ص 116 - 118) اين نظر را تأييد و آن را صورت استبرك پهلوى مى‌داند. (نيز - تعليقه ويدن گرن درباره‌ى اين كلمه در آغاز كتاب واژه‌هاى دخيل، ص 35).

5) اسوة.

[3 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در احزاب، 21]. از ميان همه‌ى منابع، فقط ادى شير آن را ماخوذ از آساى فارسى مى‌داند. در اعتبار اين قول، جاى ترديد هست.

6) برزخ.

[3 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در المؤمنون، 100] ادى شير آن را معرب پرزك فارسى مى‌داند، و آرتور جفرى نظر او را رد مى‌كند. و خود معتقد است كه برزخ (يعنى مانع و حائل يا فاصله ميان دو چيز) صورتى از فرسخ است كه همان پرسنگ يا فرسنگ فارسى است (واژه‌هاى دخيل، ص 139). اما ويدن گرن در تعليقه‌اى كه بر اين كلمه نوشته است رأى و نظر جفرى را به دلايل زبان‌شناختى رد كرده است و اين واژه را مركب از برز + اخو كه جزء اولش به معناى بلند و رفيع و جزء دومش از ريشه‌ى آهو به معناى هستى است. لذا برزخ مجموعاً به معناى هستى برتر است در مقابل دوزخ كه به معناى هستى بد مى‌باشد، و بهشت به معناى هستى برين (واژه‌هاى دخيل، ص 36).

7) برهان.

[8 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله در نساء، 174]. ادى شير برهان را كه به معناى حجت و دليل است، معرب كلمه‌ى پروهان فارسى (روشن و آشكار و معروف) مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 21). اما آرتور جفرى مى‌نويسد اين امر تا حدى بعيد مى‌نمايد. (واژه‌هاى دخيل، ص 140) و به پيروى از نولد كه آن را متخذ از اصل حبشى برهان مى‌داند (به معناى روشن و روشنايى). دكتر فريدون بدره‌اى در تعليقه‌اى كه بر اين كلمه نوشته شده است، مى‌نويسد كه معلوم نيست قول نولد كه بر قول ادى شير ترجيح داشته باشد. (واژه‌هاى دخيل، ص 37).

8) تنور.

[2 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله: هود، 40]. جواليقى آن را فارسى معرب مى‌داند (المعرب، ص 84) سيوطى هم مى‌نويسد كه جواليقى و ثعالبى [در فقه اللغة، ص 316] برآنند كه فارسى معرب است (اتقان، 2 / 131؛ المهذب، ص 50). ادى شير چنين مدخلى در كتابش ندارد. آرتور جفرى از قول مزهر سيوطى و معرب جواليقى برمى‌آورد كه اصمعى و ابن دريد هم آن را فارسى معرب مى‌دانسته‌اند. و بر آن است كه اين كلمه هم در زبان‌هاى سامى (آرامى و اكدى و غيره) سابقه دارد، و هم در زبان‌هاى ايرانى (از جمله اوستايى).

(واژه‌هاى دخيل، ص 60).

9) جناح.

[25 بار در قرآن رفته است. از جمله بقره، 158]. ادى شير آن را معرب گناه فارسى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 45). آرتور جفرى هم همين نظر را تأييد مى‌كند. (واژه‌هاى دخيل، 169-170).

10) جند.

[21 بار به صورت مفرد و جمع (جنود) در قرآن به كار رفته است. از جمله: يس، 38]. آرتور جفرى مى‌نويسد: امكان دارد كه اين واژه از اصل ايرانى خود [گند در پهلوى] مستقيماً به زبان عربى رفته باشد. اما احتمال بيشتر آن است كه اين كار از طريق زبان آرامى انجام گرفته باشد. (واژه‌هاى دخيل، 171 - 172).

11) دين.

[در حدود 91 بار در قرآن به كار رفته است، از جمله: بقره، 132]. ادى شير آن را متخذ از دين فارسى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 69). آرتور جفرى پس از ذكر معناى حكم و داورى و دين، به بيان اينكه دين و مدين و تداين هم با آن ارتباط دارد مى‌نويسد: در حقيقت ما در اين جا با دو واژه‌ى‌مختلف از دو ريشه‌ى مختلف سروكار داريم. 1) در معناى دين و مذهب، واژه از ريشه‌ى ايرانى گرفته شده است. در زبان پهلوى ما واژه‌ى دين به معناى مذهب و دين را داريم، كه از دينك به معناى قانون دينى، هم دين به معناى هم دين و هم مذهب و دينان به معناى آدم مذهبى و متدين و مؤمن آمده است. واژه‌ى پهلوى خود از واژه ى اوستايى دئنا به معناى دين آمده است. (هرچند احتمال دارد كه خود اين واژه از واژه‌ى ايلامى دئن گرفته شده باشد. گذشته از آن واژه‌ى دين در فارسى جديد از آن گرفته شده است ... . 2) دين به معناى داورى و حكم گرفته شده از آرامى است ... (واژه‌هاى دخيل، ص 207 - 208) مترجم براى اين واژه، تعليقه‌اى آورده است: ويدن گرن مى‌گويد: جاى تعجب است كه مؤلف (يعنى جفرى) مى‌گويد كه واژه‌ى اوستايى دئنا، خود احتمالاً از واژه‌ى عيلامى دين گرفته شده است. در حقيقت واژه‌ى دئنا همان واژه‌ى سانسكريت دهيناست. بارى صورت صحيح واژه‌در پهلوى دين است. (واژه‌هاى دخيل، ص 39 - 40).

12) رزق.

[در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات ديگرى چون رازق و رزاق به كار رفته است]. ادى شير مى‌نويسد: تعريب روزى است كه خود منسوب به روز است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 72). آرتور جفرى مى‌نويسد: دانشمندان غربى از خيلى پيش، اين واژه را، واژه‌اى دخيل و قرضى دانسته‌اند كه از اصلى ايرانى گرفته شده و از طريق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است. در پهلوى روچيك به معناى روزى و نان روزانه است. (واژه‌هاى دخيل، ص 223).

13) روضة.

[اين كلمه به همين صورت يك بار (روم، 15)، و به صورت روضات يك بار (شورى، 22) در قرآن به كار رفته است]. آرتور جفرى بر آن است كه اين كلمه از رود فارسى گرفته شده است. و نظر ادى شير را كه روضه را از ريز فارسى مى‌گيرد، رد مى‌كند (واژه‌هاى دخيل، ص 226 - 227 و ذيل صفحه‌ى اخير).

14) زبانية.

[فقط يك بار در سوره‌ى علق، آيه‌ى 18 به كار رفته است]. ادى شير مى‌نويسد: به نظر من واحد آن زبانى است و معناى آن جهنمى است و منسوب به زبانه‌ى فارسى به معناى لهيب است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 77). آرتور جفرى نظر ادى شير را نقل مى‌كند و مى‌افزايد كه زبانه خود از واژه پهلوى زبان به معنى زبان گرفته شده است. اما نهايتاً نظر او را تأييد نمى‌كند، و اين كلمه را سريانى مى‌داند. (واژه‌هاى دخيل، ص 230).

15) زرابى.

[در قرآن فقط يك بار در سوره‌ى غاشيه، آيه‌ى 16، به كار رفته است.] يعنى فرش‌هاى مجلل. ادى شير آن را تعريب زرآب فارسى مى‌داند و مى‌نويسد كه فرانكل آن را معرب از زير پا مى‌داند (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 77). آرتور جفرى مى‌نويسد كه فرانكل آن را سريانى مى‌داند ولى از قول هوفمان آن را گرفته شده از زير پاى فارسى مى‌داند كه احتمال صحت بيشترى دارد. و هورويتس آن را ممكن مى‌انگارد ... هر چند اگر آن را فارسى بينگاريم محتمل‌تر آن است كه واژه با صورتى از واژه پهلوى زرين ... ربط داشته باشد. سپس حدس نولدكه كه آن را از منشأ حبشى مى‌داند تضعيف مى‌كند و سرانجام مى‌نويسد: و در نتيجه اين تمايل در انسان پديد مى‌آيد كه احتمالاً هم واژه‌ى عربى و هم واژه‌ى حبشى (زربيه) از يك منبع ايرانى گرفته شده باشند كه متأسفانه در حال حاضر ما شواهد كافى براى اثبات آن در دست نداريم. (واژه‌هاى دخيل، ص 233). مترجم محترم واژه‌هاى دخيل در تعليقه‌اى بر اين كلمه آورده است: شوشترى در فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى (ص 306) آن جمع زربى و معرب زرباف فارسى گرفته است. نظر او محتمل‌تر از زير پاى ادى شير است. در اين صورت بايد پنداشت كه تصحيفى در واژه رخ داده است. (واژه‌هاى دخيل، ص 42).

16) زمهرير.

[در قرآن فقط يك بار، در سوره‌ى انسان، آيه‌ى 13 به كار رفته است]. ادى شير مى‌نويسد: زمهرير يعنى شدة البرد [شدت سرما، سرماى سوزان] مركب از زم يعنى سرما، و هرير يعنى موجب [مثلاً - زا]، و در همين زمينه گويند ازمهراليوم، يعنى سرماى امروز بالا گرفت. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 79). محمد على امام شوشترى نيز اين رأى را تأييد مى‌كند و در شرح آن مى‌نويسد: لغت زم به معنى سرما در تركيبات فارسى بسيار آمده است. از جمله در لفظ: زمستان و سميرم و سميران (نام كوهى بوده در شمال بندر سيراف قديم) و شميران و ديگرها ديده مى‌شود. درباره‌ى جزء دوم كلمه كه نويسنده‌ى برهان قاطع آن را كننده معنى كرده است، نتوانستيم گواهى به دست آوريم. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 320).

17) زور.

[اين كلمه چهار بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: حج، 30]. جواليقى آن را به معناى قوه و معرب از فارسى مى‌داند. (المعرب، ص 165). ادى شير نيز بر همين قول است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 82). ولى زور از جمله قول الزور، به معناى قوت نيست بلكه قول الزور به نحو شگرفى با حرف زور فارسى امروز تطبيق دارد. يعنى ناحق و نادرست و نظاير آن. آرتور جفرى مى‌نويسد: به نظر مى‌رسد كه اين واژه از يك ريشه‌ى ايرانى گرفته شده باشد. در فارسى زور به معناى دروغ و باطل آمده است ... واژه‌ى زور نه تنها در پهلوى به صورت بسيط زور به معناى دروغ و باطل و افسانه آمده، بلكه در تركيب‌هايى مانند زورگوكاسيه به معناى گواهى دروغ، شهادت دروغ، و در پازند به معناى زور و به معناى دروغ نيز به كار رفته است. و گذشته از آن، در فارسى باستان، در سنگ نبشته بيستون هم آمده است ... احتمال دارد كه اين واژه مستقيماً از فارسى ميانه وارد زبان عربى شده باشد. (واژه‌هاى دخيل، ص 240). گفتنى است كه در قرآن مجيد، يك بار هم در مورد شهادت به كار رفته است:‌{وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ} (فرقان، 72) (و كسانى كه شهادت ناحق نمى‌دهند).

18) سجيل.

[3 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: هود،82]. سيوطى در المتوكلى (ص 7)، و اتقان (2 / 134) و المهذب (ص 69) گفته است كه اين كلمه معرب از فارسى و مركب از سنگ و گل است. جواليقى نيز همين را مى‌گويد (المعرب، ص 181). آرتور جفرى مى‌نويسد: از ديرباز دانشمندان به بيگانه بودن اين واژه پى برده‌اند و عموماً آن را از اصلى فارسى شمرده‌اند. طبرى تا آن جا پيش رفته كه اظهار داشته است: و هو بالفارسية سنگ و گل ... اين واژه از فارسى ميانه مستقيماً وارد زبان عربى شده است ... (واژه‌هاى دخيل، ص 252). دكتر على اشرف صادقى بر آن است كه اين مركب از سگ و گل است و سگ تلفظى از سنگ است و به همان معنى. نيز - مقاله‌ى سجيل نوشته‌ى دكتر محمد تقى راشد محصل، نشريه‌ى دانشكده‌ى ادبيات و علوم انسانى تبريز، سال دوم، شماره‌ى دوم، تابستان 1363.

19) سراب.

[2 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: نور، 39]. معلوم نيست اين كلمه عربى است يا فارسى. در حاشيه‌ى برهان آمده است كه اين كلمه مشترك فارسى و عربى است. (شايد كمابيش مثل دين). در المعرب جواليقى نيامده است. ادى شير مى‌نويسد كه اين كلمه مركب از سر به معناى فوق، و آب به معناى ماء است، اما مى‌افزايد كه مرجح آن است كه آن را گرفته شده از سريانى (به معناى خشك شد) بگيريم. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 88). آرتور جفرى آن را در واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد نياورده است و با اين حساب آن را عربى اصيل شمرده است. محمد على شوشترى در فرهنگ واژه‌هاى فارسى در عربى اين كلمه را جزو كلمات فارسى كه خيلى قديم وارد زبان عربى شده شمرده است. (ص 355).

20) سرابيل.

[3 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: نحل، 81]. مفرد اين كلمه سربال است. و گاه به جاى سرابيل، تلفظ سراويل هم ديده مى‌شود. ادى شير مى‌نويسد سربال مركب از سر، يعنى فوق، و بال يعنى قامت [شايد مخفف بالا؟] (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 88). آرتور جفرى پس از آنكه توضيح مى‌دهد كه معناى سربال، پيراهن [قميص] - به ويژه پيراهن مردانه - است مى‌نويسد: فريتاگ گمان مى‌برد كه اين واژه همان شلوار فارسى است كه اصل و منشأ سروله نيز دانسته شده، و سربال هم از آن گرفته شده است. بسيارى از دانشمندان با اين نظر موافق‌اند، اما دوزى خاطرنشان مى‌سازد كه شلوار فارسى به معنى تنبان است، نه تن پوش و پيراهن، و آن مركب از شل به معناى ران، و وار ... سپس توضيح مى‌دهد كه معادل آرامى و سريانى آن هم از فارسى گرفته شده است و احتمال مى‌رود كه در زبان عربى يك واژه‌ى قرضى قديمى از زبان آرامى باشد. (واژه هاى دخيل، ص 256).

21) سراج.

[4 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: فرقان، 61]. اين كلمه در المعرب جواليقى وارد نشده است. ابن منظور در لسان العرب، و فيروزآبادى در قاموس اشاره‌اى به معرب بودن آن نكرده‌اند. ادى شير آن را معرب چراغ فارسى مى‌داند كه خود گرفته شده از آرامى است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 89). آرتور جفرى مى‌نويسد: فرانكل خاطرنشان ساخته است كه اين واژه از آرامى و سريانى گرفته شده است ... اما اين صورت‌ها خود از واژه‌ى فارسى چراغ آمده‌اند؛ و از اين رو، هم او در كتاب ديگرش حدس زده است كه اين واژه احتمالاً از يك منبع ايرانى مستقيماً وارد زبان عربى شده است ... و بى‌ترديد حق با فولرس است كه واژه‌ى عربى سراج را برگرفته از [معادل سريانى] آن مى‌داند [كه سريانى خود گرفته شده از چراغ فارسى است]. (واژه‌هاى دخيل، ص 254).

22) سرادق.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: كهف، 29]. جواليقى آن را فارسى معرب مى‌داند و اصل فارسى آن را سرادار مى‌شمارد (المعرب، ص 200) سيوطى نيز در المتوكلى (ص 7) و المهذب (ص 71) و اتقان (2 / 134) و اصل فارسى آن را سردار يعنى سترالدار مى‌داند. محمد ابوالفضل ابراهيم، در حاشيه‌ى مربوط به اين كلمه نوشته است: در طبع شيخ عثمان عبدالرزاق، ص 15 به جاى سردار، سرابرده [سراپرده] آمده است. ادى شير متعرض اين كلمه نشده است. آرتور جفرى مى‌نويسد بعضى از محققان آن را متخذ از سرادر، بعضى متخذ از سراپرده، و بعضى از سراطاق، و بعضى برگرفته از سراچه مى‌دانند. و مى‌افزايد: سراپرده‌ى فارسى، صورتى است كه واژه‌ى سرادق مى‌بايست از آن گرفته باشد ... اين يك لغت قرضى قديمى است، اما آيا مستقيماً از زبان فارسى يا از طريق زبان آرامى وارد عربى شده است، پرسشى است كه اكنون نمى‌توان بدان پاسخ داد. (واژه‌هاى دخيل، ص 255).

23) سرد.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: سبا، 11]. اين كلمه در المعرب جواليقى نيامده است. ابن منظور و فيروزآبادى هم به معرب بودن اين كلمه اشاره نكرده‌اند. ادى شير نيز متعرض آن نشده است. سرد يعنى زره. آرتور جفرى مى‌نويسد: به نظر مى‌رسد كه سرد صورت و گونه‌اى از زرد [فارسى] است كه مانند مزرد در ميان اعراب شيوع داشته است. اما واژه‌ى زرد چنان كه فرانكل يادآور شده است ... از منابع ايرانى گرفته شده است. در اوستايى زراده به معناى زره است ... كه در پهلوى زريه و در فارسى جديد زره ... شده است ... اين واژه يك واژه‌ى قرضى قديمى است كه در دوره‌ى پيش از اسلام وارد زبان عربى شده و احتمالاً بى‌واسطه از فارسى يا از طريق سريانى وارد آن زبان شده است. (واژه‌هاى دخيل، ص 257). گفتنى است كه در عربى به زره ساز يا زره باف، زراد مى گويند. چنان كه سراد نيز مى‌گويند (- لسان العرب).

24) سرمد.

[2 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: قصص، 71]. جواليقى در المعرب، و نيز ابن منظور در لسان العرب، و فيروزآبادى در قاموس به فارسى معرب بودن اين كلمه اشاره‌اى ندارند. ادى شير آن را فارسى و مركب از سر + امد يعنى زمان، مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 90). محمد على امام شوشترى نيز قائل به فارسى بودن سرمد و سرمدى است. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در عربى، ص 259 - 360).

25) سندس.

[3 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: كهف، 31]. جواليقى مى‌نويسد كه معناى آن ديباى نازك است. و اهل لغت در معرب بودن آن اختلاف نظرى ندارند. اما تصريح يا حتى اشاره‌اى به فارسى بودن آن نكرده است. ادى شير متعرض اين كلمه نشده است. محمد على امام شوشترى اين واژه را با معناى پرند در فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى (ص 376) آورده است. بدون هيچ توضيحى. آرتور جفرى نوشته است: ابريشم ظريف، ديباى تنك. تنها در تركيب با استبرق در توصيف جامه‌هاى زيبا و فاخر ساكنان بهشت به كار رفته است، و از اين رو احتمال مى‌رود كه يك واژه‌ى ايرانى باشد ... فريتاگ در واژه نامه‌اش آن را از زبان فارسى دانسته ... اما فرانكل در اين مورد اظهار ترديد مى‌كند ... [جفرى نهايتاً اين كلمه را اكدى مى‌داند] (واژه‌هاى دخيل، ص 270).

26) شىء.

[بيش از دويست بار به همين صورت مفرد و چند بار به صورت جمعش اشياء به كار رفته است].

از ميان همه‌ى منابع فقط ادى شير ادعا مى‌كند كه شىء تعريب چى و آن هم مخفف چيز فارسى است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 105). اين رأى نيازمند بررسى بيشتر است، و بايد با احتياط تلقى شود.

27) صليب.

[توضيح آنكه كلمه‌ى صليب در قرآن به كار نرفته است ولى مشتقات فعلى آن مانند صلبوه، لاصلبنكم، و يصلبوا جمعاً 6 بار به كار رفته است]. ادى شير متعرض اين كلمه نشده است. امام شوشترى آن را معرب چليپاى فارسى مى‌داند (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 435). آرتور جفرى با آنكه صليب را در عربى متخذ از آرامى و سريانى مى‌داند، ولى صورت آرامى آن را اصيل نمى‌داند و احتمالاً متخذ از چليپاى فارسى مى‌داند. (واژه‌هاى دخيل، ص 293).

28) صهر.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: فرقان، 54]. ادى شير آن را كه به معناى داماد يعنى شوهر خواهر و شوهر دختر است، معرب شوهر فارسى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 109). امام شوشترى نيز همين نظر را از ادى شير، با نظر قبول، نقل كرده است. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 440). جفرى به اين كلمه نپرداخته است.

29) ضنك.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: طه، 124]. جواليقى به اين كلمه نپرداخته است. ادى شير آن را معرب دنگ به معناى حيران و سرگشته مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 110). اما گويا معرب تنگ فارسى است. اين كلمه در قرآن مجيد به صورت صفت براى معيشت به كار رفته است:‌{فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً} (طه، 124) و در فارسى هم معيشت يا زندگانى تنگ گفته مى‌شود. جفرى و امام شوشترى به اين كلمه نپرداخته‌اند.

30) عبقرى.

[در قرآن فقط يك بار به كار رفته است: الرحمن، 76]. جواليقى به اين كلمه نپرداخته است. ادى شير بر آن است كه اين كلمه معرب آبكار فارسى به معناى رونق و عزت و كمال است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 114). امام شوشترى هم همين نظر ادى شير را با تأييد نقل كرده است. آرتور جفرى آن را نوعى فرش گران‌بها معنى مى‌كند و مى‌نويسد كه به نظر مى‌آيد كه اين واژه‌ى ايرانى باشد. سپس نظر ادى شير را نقل مى‌كند و مى‌افزايد: در اين صورت آبكار پهلوى مى‌بايست به معناى اثر و دست ساخته‌اى باشكوه، يا مجلل و پر زرق و برق باشد. اما بر روى هم بايد تصديق كرد كه اين وجه اشتقاق بسيار ساختگى مى‌نمايد. (واژه‌هاى دخيل، ص 311).

31) عفريت.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: نمل، 39]. جواليقى و ادى شير و امام شوشترى به اين كلمه نپرداخته‌اند. آرتور جفرى با استناد به قول هس و فولرس آن را از آفريد (آفريدن) فارسى مى‌داند. (واژه‌هاى دخيل، ص 316).

32) غمز / غمزه.

[البته در قرآن فقط يك بار مشتق يتغامزون به كار رفته است: مطففين، 30]. جواليقى از اين كلمه ياد نكرده است. ادى شير آن را اشاره‌ى خاص به چشم و ابرو و معرب از غمزه‌ى فارسى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 116). امام شوشترى با استناد به ادى شير و برهان قاطع آن را فارسى دانسته است. (واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 418).

33) فردوس.

[2 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: كهف، 107]. سيوطى در اتقان (2 / 137) و مهذب (ص 100 - 102) و جواليقى آن را معرب، و بر وفق منابع مختلف رومى [يعنى يونانى] و سريانى مى‌شمارد. (المعرب، ص 240 - 241). ادى شير به اين كلمه نپرداخته است. محمد على امام شوشترى مى‌نويسد: فردوس ج: فراديس: باغ، باغ وحش، اين واژه در قرآن كريم به كار رفته است. شكل فارسى واژه پرديس است كه به معنى باغى بوده كه جانوران را در آن نگه مى‌داشته‌اند. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 492). آرتور جفرى مى‌نويسد: فردوس نماياننده‌ى پارادئى سوس يونانى است، و گ. هوفمان بر شالوده جمع آن فراديس واژه را مستقيماً گرفته شده از يونانى مى‌داند ... اصل واژه ايرانى است. در اوستايى پاييريدئزا در حالت جمع به معناى جاى گرد دوربسته است. گزنفون اين واژه را وارد زبان يونانى كرد و براى باغ‌ها و گردشگاه‌هاى شاهنشاهان ايران به كار برد ... فولرس گمان مى‌برد كه صورت قرضى واژه، فراديس است و فردوس بعداً از روى آن ساخته شده است ... (واژه‌هاى دخيل، ص 327 - 328).

34) فيل.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: سوره‌ى فيل، 1]. جواليقى به اين كلمه نپرداخته است. ادى شير مى‌نويسد كه گويند معرب از فارسى است ولى به نظر من اصل آرامى دارد. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 123). امام شوشترى نيز آن را معرب پيل فارسى مى‌داند. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 510 - 511). آرتور جفرى مى‌نويسد: واژه‌ى فيل صورت ايرنى دارد ... و به گونه‌ى مستقيم از فارسى ميانه، يا به گونه‌ى غيرمستقيم از طريق زبان آرامى وارد زبان عربى شده است ... (واژه‌هاى دخيل، ص 336).

35) قسورة.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: مدثر، 51]. جواليقى به اين كلمه نپرداخته است. ادى شير مى‌نويسد قسوره يعنى اسد [شير] و عزيز و شجاع. قيسرى يعنى مرد نيرومند. و اينها معرب كلمه‌ى كشورز فارسى است يعنى عظيم و عزيز:(الالفاظ الفارسية المعربة، ص 126)‌. آرتور جفرى به اين كلمه نپرداخته است. امام شوشترى مى‌نويسد: به نظر ادى شير اين واژه فارسى عربى شده است و شكل فارسى آن كشورز است كه به معنى بزرگ و استوار در فارسى است. نويسنده برهان قاطع لغت كشورز را به معنى بزرگ و كشورزيان را به معنى بزرگان آورده است. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 531).

36) كاس.

[6 بار در قرآن به كار رفته است. از جمله: صافات، 45]. جواليقى به اين كلمه نپرداخته است. ادى شير مى‌نويسد: يعنى قدح و از فارسى كاسه است. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 131). آرتور جفرى مى‌نويسد: كم‌ترين شكى وجود ندارد كه اصلش آرامى است ... به نظر مى‌آيد كه منشأ كاسه فارسى سريانى باشد ... (واژه‌هاى دخيل، ص 355) مترجم اين اثر، دكتر فريدون بدره‌اى، در تعليقه مربوط به اين كلمه مى‌نويسد: وجود واژه‌ى كاسوك در پهلوى به معناى لاك پشت، و كاسه (كاس + ه پسوند) مى‌تواند نشان آن باشد كه واژه از فارسى گرفته شده، نه از سريانى. (پيشين، ص 47).

37) كافور.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: انسان، 5]. سيوطى مى‌نويسد كه جواليقى و جز او آن را فارسى معرب ياد كرده‌اند (اتقان، 2 / 138). جواليقى در المعرب فقط مى‌گويد كه گمان مى‌كنم عربى محض نيست، و اشاره به فارسى بودنش ندارد. (المعرب، 285 - 286). ادى شير آن را فارسى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 136). آرتور جفرى بر آن است كه اصلش هندى است و وارد زبان‌هاى ايرانى شده و در پهلوى به صورت كاپور وجود دارد، و واژه‌ى كافور فارسى از آن جا است ... بسيار محتمل است كه واژه‌ى سريانى مانند واژه‌ى يونانى ... از ايرانى گرفته شده باشد. ادى شير واژه‌ى عربى را هم مأخوذ از فارسى مى‌داند. اما احتمال آن است كه صورت عربى مانند حبشى ... از سريانى اخذ شده باشد (واژه‌هاى دخيل، 356 - 357).

38) كنز.

[4 بار به همين صورت، دو بار به صورت كنوز و سه بار به صورت فعل در قرآن به كار رفته است. از جمله: هود، 12]. جواليقى آن را فارسى معرب مى‌داند. (المعرب، 297). سيوطى نيز قول او را با تأييد نقل مى‌كند. (اتقان، 2 / 138؛ مهذب، ص 116). ادى شير به اين كلمه نپرداخته است. آرتور جفرى مى‌نويسد كه جواليقى در معرب، ثعالبى در فقه اللغة و خفاجى در شفاءالغليل همگى آن را مأخوذ از واژه‌ى گنج فارسى دانسته‌اند ... در اينكه واژه اصلاً ايرانى است، جاى ترديدى نيست. پازند آن گنز و پهلويش گنج است ... بسيار احتمال دارد كه اين واژه مستقيماً از فارسى ميانه به عربى رفته باشد ... (واژه‌هاى دخيل، ص 362 - 363 نيز - تعليقه مفصل مترجم در تأييد قول جفرى، پيشين، ص 48).

39) كورت.

[يك بار به همين صورت: تكوير، 1، و دو بار به صورت يكور به كار رفته است]. جواليقى در المعرب (ص 287) نوشته است و آن به فارسى كور بور [گور پور؟] است. سيوطى نيز در اتقان (2 / 138) و مهذب (ص 16) فارسى شمرده است. ادى شير به اين كلمه نپرداخته است. امام شوشترى شرح نسبتاً مفصلى درباره‌ى آن دارد: ابوهلال فعل كورت را در آيه‌ى اذ الشمس كورت، از ريشه‌ى واژه‌ى كور در فارسى گرفته است. معنى آيه چنين است: آن گاه كه خورشيد تار شد. كور شدن به معنى خاموش شدن روشنى و آتش در فارسى خيلى رواج دارد. در عربى با معنى فعلى كه در اين آيه به كار رفته است سازگارى ندارد ... در شوشتر واژه‌ى روزكور به معنى تيره بخت و نيز آساره كور / ستاره‌ى كور به همين معنى به كار مى‌رود و همگى اينها نظر ابوهلال را استوار مى‌سازد. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در زبان عربى، ص 599 - 600).

40) مجوس.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: حج، 17]. جواليقى اين كلمه را اعجمى (فارسى؟) مى‌داند (المعرب، ص 320). سيوطى هم همين نكته را با تأييد از او نقل كرده است (المتوكلى، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ مهذب، ص 120). محمد على امام شوشترى مى‌نويسد: مجوسى: زردشتى. از اين واژه فعل نيز در عربى ساخته‌اند. مانند مجسه يعنى او را زردشتى خواند. و تمجس يعنى زردشتى شد. آرتور جفرى مى‌نويسد: روشن است كه اين واژه همانا واژه‌ى مگوش فارسى باستان است. از صورت اوستائى آن واژه‌ى ارمنى و عبرى و همچنين فارسى جديد مغ آمده است (واژه‌هاى دخيل، ص 347).

41) مرجان.

[2 بار در قرآن به كار رفته است: الرحمن، 22، 58]. جواليقى مى‌نويسد: بعضى از اهل لغت گفته‌اند كه اين لغت اعجمى [فارسى؟] معرب است. (المعرب، ص 329). سيوطى هم همين نظر را با تأييد نقل مى‌كند: المتوكلى (ص 7)؛ اتقان، 2 / 139؛ المهذب، ص 120. ادى شير آن را احتمالاً فارسى و هم خانواده با مرواريد اما نهايتاً و با احتمال بيشتر اصل آن را آرامى مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 144). آرتور جفرى آن را مرواريد خرد معرفى مى‌كند و مى‌نويسد: از قديم آن را گرفته شده از فارسى مى‌دانستند، اما مسلم است كه اين واژه مستقيماً از منابع ايرانى وارد زبان عربى نشده است ... [بلكه] از يكى از صورت‌هاى آرامى به زبان عربى وارد شده است. (واژه‌هاى دخيل، ص 377).

42) مسك.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: مطففين، 21]. جواليقى نوشته است: [نوعى] عطر: فارسى معرب است. (المعرب، ص 325). ادى شير به اين كلمه نپرداخته است. امام شوشترى آن را معرب مشك فارسى مى‌داند (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در عربى، ص 639). آرتور جفرى مى‌نويسد: [اين] واژه در ميان اعراب در پيش از اسلام، كاربردى وسيع داشته است، و دانشمندان عموماً مى‌دانسته‌اند كه واژه‌اى است قرضى از زبان فارسى. گمان مى‌رود كه واژه‌ى مشك پهلوى نهايتاً از واژه سانسكريت آمده باشد. [اما از صورت فارسى است كه به ارمنى، يونانى، آرامى، سريانى و حبشى رفته است] بيشتر احتمال دارد كه مستقيماً از فارسى ميانه به عربى رفته باشد ... (واژه‌هاى دخيل، ص 380 - 381).

43) نمارق.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: غاشيه، 15]. ابن منظور نوشته است [كه مفرد نمارق] نمرق و نمرقة و نمرقة است يعنى بالش، نازبالش. (لسان العرب). بايد گفت كه در اين كلمه كه معرب از فارسى است، قلب و تصحيفى رخ داده است. زيرا از نرم / نرمك / نرماك فارسى تعريب شده است. چنان كه جواليقى اين كلمه را به صورت نرمق وارد كرده و از نرم فارسى دانسته است. (المعرب، ص 333). امام شوشترى نيز آن را زير نرمق وارد كرده و به پارچه‌اى نرم و لطيف، يا سفيد نرم معنى كرده است (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در عربى، ص 668). ادى شير آن را مأخوذ از نرماك فارسى به معناى هر چيز نرم و لطيف مى‌داند. (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 154). آرتور جفرى مى‌نويسد: كندى در رسالة، ص 85، آن را واژه‌اى قرضى دانسته كه از فارسى گرفته شده است ... لاگارد يادآور شده است كه اين واژه از كلمه‌ى ايرانى نمر به معناى نرم گرفته شده است [با اين حساب در تعريب آن قلب و تصحيفى رخ نداده است] ... در ايرانى قديم ما به واژه‌ى نمره بر مى‌خوريم كه اوستايى آن [هم] نمره، ... و پهلوى نرم از آن آمده است. و از يك صورت فارسى ميانه‌اى نرم + پسوند ك، به زبان آرامى و به گونه‌ى نمرق به زبان عربى رفته و سپس از آن صيغه جمع نمارق ساخته شده است. (واژه‌هاى دخيل، ص 403).

44) هاروت و ماروت.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: بقره، 102]. جواليقى اين هر دو نام را اسم اعجمى دانسته است (المعرب، 371، 346). جفرى از قول لاگارد با موافقت نقل مى‌كند كه هاروت و ماروت از هئوورتات و امرتات اوستايى است كه بعدها در فارسى به صورت خرداد و مرداد درآمده است. (واژه‌هاى دخيل، ص 408). (نيز - مقاله‌ى هاروت و ماروت در دايرة المعارف اسلام (ط 2، به انگليسى، طبع ليدن).

45) وردة.

[فقط يك بار در قرآن به كار رفته است: الرحمن، 37]. جواليقى مى‌نويسد گويند اصل اين كلمه عربى نيست (المعرب، ص 344). ادى شير به اين كلمه نپرداخته است. امام شوشترى آن را به معناى گل سرخ و فارسى دانسته است. (فرهنگ واژه‌هاى فارسى در عربى، ص 690). آرتور جفرى نوشته است: دانشمندان عموماً برآنند كه واژه قرضى است، اما عجيب است كه لغويان درباره‌ى اصل آن چيزى نگفته‌اند و حال آنكه اين واژه از فارسى گرفته شده است (واژه‌هاى دخيل، ص 406). (نيز - تعليقه مترجم بر همين كلمه در كتاب پيشين، ص 51).

46) ورق.

[2 بار به همين صورت در اعراف، 22، و طه، 121، و يك بار به صورت ورقة، در انعام، 59 به كار رفته است]. متأسفانه هيچ يك از منابع اساس كار ما و نيز برهان قاطع و حواشى دكتر معين بر آن، و فرهنگ معين و لغت‌نامه‌ى دهخدا، به اين توضيح ريشه‌شناسى نپرداخته‌اند كه ورق، معرب برگ فارسى است. لذا اين ريشه‌شناسى را كه راقم اين سطور، سى سال پيش، هنگام تحصيل در دانشكده‌ى ادبيات دانشگاه تهران، از استادان خود شادروانان ابراهيم پور داود و بهرام فره وشى و پرويز ناتل خانلرى شنيده است، در حال حاضر بر اثر كمبود منابع نمى‌تواند مستند كند.

47) وزير.

[2 بار در قرآن به كار رفته است: طه، 29؛ فرقان، 35]. جواليقى و ادى شير و امام شوشترى به اين كلمه نپرداخته‌اند. آرتور جفرى تصريح دارد كه وزير كه وزن فعيل دارد، مشتق از وزر (يعنى بردن و حمل كردن) نيست، بلكه از ويچيراى اوستايى و ويچير پهلوى گرفته شده است. براى تفصيل بيشتر - واژه‌هاى دخيل، ص 406 و 407. و نيز تعليقه مترجم بر آن (ص 51).

قرآن و قرآن پژوهی بخش 4

محدث نورى و فصل الخطاب

-------------------------------------------------------------

محدث نورى و فصل الخطاب

نقطه‌ى عطف مهم در تاريخ مسأله تحريف، تأليف كتابى است مستقلاً در اين زمينه يعنى در ادعا و سعى در اثبات وقوع تحريف در قرآن، به قلم يكى از بزرگ‌ترين محدثان شيعه در اوايل قرن چهاردهم، اين محدث حاج ميرزا حسين بن مولى محمد تقى طبرسى (1254 - 1320 ق) از شاگردان آيت الله ميرزا محمد حسن شيرازى است كه دو تن از معروف‌ترين شاگردان او يكى حاج شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح الجنان و سفينة البحار و ديگرى آقا بزرگ تهرانى صاحب الذريعة است. بهترين شرح حال و آثار او را هم همين آقا بزرگ تهرانى، با استفاده از زندگى‌نامه‌ى كوتاه خود نوشت او، نوشته است كه در مقدمه‌ى مهم‌ترين كتاب او كه آخرين مجموعه‌ى معتبر حديث شيعه‌ى اماميه به شمار مى‌آيد، يعنى مستدرك الوسائل به طبع رسيده است. محدث نورى كتاب فصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الارباب را در سه مقدمه و دوازده فصل و يك خاتمه تدوين كرده است و در فصول دوازده‌گانه دلايلى براى اثبات تحريف عرضه داشته است. آقا بزرگ تهرانى در شرح حالى كه نوشته است، از مكارم اخلاق و مراتب زهد و ورع و تعلق خاطر بسيار محدث نورى به ائمه‌ى طاهرين (ع) و تتبع عميق او در اخبار و آثار شيعه و اهل سنت حكايت دارد. تمسّك او به اخبار در حد اعلى و بر وفق مشرب اخباريان است. چنان كه عمرش را بر سر تهيه و تدوين مستدركى بر وسائل الشيعه حر عاملى گذارده و به اذعان صاحب‌نظران به خوبى از عهده‌ى اين كار برآمده و كارش به عنوان آخرين مجموعه حديث، مخصوصاً احاديث احكام شيعه، قبول عام و استقبال تام يافته است. محققان برآنند كه آنچه او را به نگارش اين كتاب واداشته، اين گمان بوده است كه مخالفين، فضايل اهل بيت (ع) و مثالب دشمنان ايشان را از قرآن انداخته‌اند. در واقع هم اين كتاب را در جواب يكى از علماى هند كه از او پرسيده بوده چرا نام ائمه‌ى معصومين (ع) در قرآن نيست، نگاشته است. (صيانة القرآن، ص 167). شاگرد نامدار او آقا بزرگ تهرانى، تا حدودى جانب‌دارانه و توجيه‌گرانه، مى‌نويسد: در فصل الخطاب ثابت كرده است كه تحريف به زياده و تغيير و تبديل و نظاير آن كه در كتبى غير از قرآن رخ مى‌دهد، حتى به يك كلمه‌ى واحده هم رخ نداده، و ما جاى چنين كلمه‌اى را در قرآن نمى‌شناسيم. و بر آن است كه در مورد آياتى جز آيات احكام، تنقيصى از سوى جامعان قرآن وارد شده، به نحوى كه ما عين منقوص را كه نزد اهلش محفوظ است، نمى‌شناسيم، ولى اجمالاً از طريق اخبارى كه مؤلف مفصلاً در كتاب ياد كرده است، فقط به ثبوت نقص، علم اجمالى داريم ... (الذريعة، 16 / 231) شيخ نورى در تاريخ 28 جمادى الثانى 1292 ق از نگارش اين كتاب فراغت يافته و كتاب براى نخستين بار به چاپ سنگى در 12 شوال 1298 ق به طبع رسيده است. نسخه‌ى خطى اصل، يا بازنويس اصلاح شده‌اى از آن، در كتابخانه‌ى آقا بزرگ تهرانى در نجف محفوظ است كه نسخه‌ى عكسى (زيراكسى) آن در اختيار راقم اين سطور و جزو منابع نگارش اين مقاله بوده است. نگارش و انتشار فصل الخطاب، در حوزه‌هاى علميه‌ى شيعه مخصوصاً در نجف و سامرا و به فاصله‌ى كمى در شبه قاره‌ى هند و ساير بلاد اسلامى و شيعى موج عظيمى از مخالفت و اعتراض علماى شيعه، نيز اهل سنت را برانگيخته است. (نيز - صيانة القرآن، ص 89 - 90). نخستين و مهم‌ترين ردى كه بر او نوشته‌اند كتاب كاشف الارتياب فى عدم تحريف الكتاب، نوشته‌ى يكى از معاصران محدث نورى يعنى شيخ محمود بن ابى القاسم مشهور به معرب طهرانى (م 1323 ق) است كه در 17 جمادى الثانى 1302 ق از نگارش آن فراغت يافته و كتابى است در حدود 300 صفحه و سرشار از استدلال‌هاى متين و براهين قاطع است. چنان كه محدث نورى را مجبور به بازگشت از بعضى آراء خود و عقب نشينى كلى كرده است. محدث نورى هم به نوبه‌ى خود بر اين كتاب، ردى (به فارسى) نوشته است، كه با بعضى از چاپ‌هاى فصل الخطاب همراه است، و از خوانندگان فصل الخطاب درخواست كرده است كه اين رديه يا جوابيه‌اش را كه در حكم متمم فصل الخطاب است حتماً مطالعه كنند. نخستين اشكالى كه مؤلف كشف الارتياب بر نورى مى‌گيرد اين است كه اگر قائل به تحريف باشيم يهوديان ما را شماتت خواهند كرد كه در عدم اعتبار بين كتاب ما و كتاب شما فرقى نيست. نورى جواب مى‌دهد كه اين مغالطه لفظى است. زيرا مراد او از تغيير و تبديل صرفاً نقص بعضى از وحى منزل است و آن هم در غير آيات احكام، ولى در مورد افزايش، اجماع محصل بين جميع فرقه‌هاى مسلمانان هست بر اينكه حتى به اندازه‌ى كوتاه‌ترين آيه يا حتى يك كلمه، بر قرآن افزوده نشده است. (براى تفصيل - الذريعة، 10 / 220 - 221؛ صيانة القرآن، ص 90). آقا بزرگ تهرانى مى‌نويسد: و شفاهاً از او چنين شنيدم كه مى‌گفت من در اين كتاب [فصل الخطاب] نوشته‌ام كه قرآن موجود بين الدفتين، همچنان به صورت اوليه‌اى كه داشته و از آغاز جمع آن در عصر عثمان بوده، باقى و محفوظ مانده است؛ و هيچ گونه تغيير و تبديلى كه در ساير كتب آسمانى وارد شده، در آن وارد نشده است. لذا سزاوار بود كه نام كتابم را فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب بگذارم؛ و نام گذاشتنش به اين اسم كه مردم بر خلاف مراد من حملش مى‌كنند، خطايى در نام‌گذارى بوده است. ولى مراد من آن نيست كه مردم تلقى و تصور كرده‌اند، بلكه مراد من اسقاط بعضى از وحى منزل الهى است و اگر مى‌خواهيد نام آن را بگذاريد القول الفاصل فى اسقاط بعض وحى النازل ... (الذريعة، 16 / 231 - 232). استاد مرتضى عسكرى از قول يكى از دوستانش كه از علماى هند است، نقل كرده است كه دويست كتاب به زبان‌هاى مختلف فقط در هند عليه نظريه‌ى شيعه در تحريف قرآن، چاپ كرده‌اند. (تحريف ناپذيرى قرآن، كيهان انديشه، ويژه‌ى قرآن، شماره‌ى 28، 1368 ش، ص 46). گفتنى است كه خلاصه‌اى از فصل الخطاب به انگليسى ترجمه شده كه نسخه‌اى از آن در كتابخانه‌ى ملى ايران محفوظ است. بيشتر كتاب‌هايى كه در رد قول به تحريف قرآن نوشته شده يا مستقيماً و تماماً در رد فصل الخطاب نورى است. مانند همان كشف الارتياب كه ياد شده؛ يا حفظ الكتاب عن شبهة القول بالتحريف، اثر سيد محمد حسين شهرستانى (م 1315 ق). يا فصل و فصل‌هايى به رد فصل الخطاب اختصاص داده‌اند. از جمله مرحوم محمد جواد بلاغى در مقدمه‌ى تفسير آلاءالرحمن، و مرحوم آيت الله خويى (م 1412 ق) در كتاب البيان كه در اصل تفسير سوره‌ى فاتحه است و مباحث قرآن پژوهى پر بارى نيز در بر دارد، دو فصل تحت عنوان صيانة القرآن من التحريف و فكرة عن جمع القرآن مستقلاً به طرح مسأله‌ى تحريف و رد آن به دلايل متقن و نيز پاسخ به اهم شبهات محدث نورى (بدون نام بردن از او) اختصاص داده است. مرحوم آيت الله ابوالحسن شعرانى (م 1353 ش) نيز تعليقاتى در رد فصل الخطاب دارد كه آيت الله حسن زاده‌ى آملى، در ذيل مقاله‌ى پر بارى كه تحت عنوان فصل الخطاب فى عدم تحريف الكتاب نوشته است، آن را بتمامه از خط استادش مرحوم شعرانى، نقل كرده است. سه تن از قرآن پژوهان معاصر نيز كه هر يك كتابى مفرد و مستقل در نفى تحريف قرآن نوشته‌اند (استاد محمد هادى معرفة در صيانة القرآن من التحريف؛ استاد سيد جعفر مرتضى عاملى در حقائق هامة حول القرآن الكريم؛ استاد رسول جعفريان را اكذوبة تحريف القرآن) هر يك فصلى شامل خلاصه‌ى فصول دوازده‌گانه و استدلال‌هاى اساسى و مستندات اصلى محدث نورى در فصل الخطاب، همراه با رد روشن و كوتاهى آورده‌اند. در اين جا شبهات يا دلايل قائلان به تحريف را عمدتاً بر مبناى كتاب فصل الخطاب محدث نورى طرح مى‌كنيم و پاسخ كوتاهى نيز در جواب هر يك از آنها مى‌آوريم. از دلايل دوازده‌گانه محدث نورى در اين كتاب، دو دليل از طريق شيعه و منابع شيعه نقل شده و بقيه از منابع اهل سنت است. جالب توجه است كه محدث نورى و هم‌فكران او از كل گنجينه‌ى احاديث اهل سنت، فقط همين احاديث آحاد و ضعاف را قبول دارند كه نهايتاً خود حديث شناسان و علماى اهل سنت و مخصوصاً قرآن شناسان كوچك‌ترين اعتبارى براى آنها يا در حاكى بودن آنها از تحريف قرآن قائل نيستند. 1) محدث نورى به روايات اهل سنت و معدودى از احاديث شيعه استناد كرده‌اند كه قائل‌اند به اينكه هر آنچه در امت‌هاى پيشين رخ داده، طابق النعل بالنعل در امت اسلام نيز رخ خواهد داد و از جمله‌ى اين رويدادها يكى هم تحريف كتاب آسمانى است. آيت الله خويى اين شبهه را چنين پاسخ مى‌دهد كه اولاً) اخبارى كه به آنها اشاره شده، اخبار آحاداند و افاده‌ى علم و ايجاب عمل نمى‌كنند. و ادعاى تواتر آنها گزاف است. چرا كه هيچ چيز از آنها در كتب اربعه‌ى شيعه روايت نشده است، و لذا ملازمه‌اى بين وقوع تحريف در تورات و وقوعش در قرآن نيست. ثانياً) اگر اين دليل درست باشد بايد دال بر وقوع زيادت در قرآن باشد. چنان كه تحريف تورات و انجيل هم به زيادت بوده است و بطلان اين امر واضح است. ثالثاً) بسيارى از وقايعى كه در امم سابقه رخ داده نظيرش در امت اسلام رخ نداده، نظير گوساله پرستى و سرگردانى چهل ساله‌ى بنى اسرائيل در بيابان و غرق فرعون و يارانش و فرمانروايى سليمان (ع) بر جن و انس، و رفتن عيسى (ع) به آسمان و درگذشت هارون كه وصى موسى (ع) بود قبل از موسى (ع)، و ولادت عيسى (ع) بدون پدر. رابعاً) اگر هم فرضاً تواتر اين روايات و صحت دلالت آنها را بپذيريم، شايد مراد اين باشد كه زياده و نقصان در آينده رخ مى‌دهد. چنان كه از روايت بخارى بر مى‌آيد كه زمان آن را تا دامنه‌ى قيامت مى‌داند. پس نمى‌توان با اين روايات به وقوع تحريف در صدر اسلام و زمان خلفا استشهاد كرد. (البيان، ص 239 - 241). استاد سيد جعفر مرتضى عاملى بر اين دلايل اين نكته را هم مى‌افزايد كه از دلايل وجوب مصونيت قرآن از تحريف اين است كه قرآن معجزه‌ى جاودانه است [و پديده‌ى ادبى و هنرى است كه در آن لفظ و عين الفاظ و تعابير و تماميت متن آن كمال اهميت را دارد] پس، قرآن بعد از اثبات دو صفت معجزه بودن و جاودانه بودن، لا محاله بايد محفوظ از تحريف مانده باشد، تا اعجازش برقرار بماند. ولى كتب آسمانى پيشين اصولاً معجزه‌ى انبيا نبوده است، تا چه رسد كه معجزه‌ى جاودانه باشد، لذا تكفل حفظ آن بر خداوند واجب نبوده است. (حقائق هامة، ص 395). 2) محدث نورى به روايات اهل سنت درباره‌ى جمع قرآن استناد كرده و گفته است كه جمع آن بر محور شهادت دو شاهد بوده است كه اين مسأله حاكى از عدم تواتر نقل قرآن است، و لذا امكان و احتمال تحريف در آن راه دارد. در پاسخ بايد گفت كه قرآن در زمان خود رسول اكرم (ص) و به اشراف و اهتمام اكيد ايشان به دست كاتبان وحى نوشته شده بود و فقط مدون و مجموع بين الدفتين نبوده است كه شرح اين مسأله خواهد آمد، و جمع زمان ابوبكر يك سال پس از وفات پيامبر (ص) و جمع نهايى زمان عثمان (در حدود 17- 18 سال پس از وفات پيامبر - ص -) در واقع جمع دوباره و مكرر و براى احتياط بوده است و زيد و ياران او كه گروه تهيه و تدوين مصحف امام بودند بر حافظه‌ى صدها حافظ قرآن و چندين و چند مصحف نوشته شده كامل ولى غير مدون بين الدفتين، متكى بودند، لذا نيازى به شهادت دو شاهد براى هر آيه نبود. از آن گذشته مسأله‌ى شهادت شاهدين هم به فرض صحت به اين سادگى‌ها نبوده است، و به گفته‌ى ابن حجر (الاتقان، 1 / 205) مراد از دو شاهد يكى كتابت و ديگرى حفظ بود، نه دو شاهد عادى از كسانى كه نه حافظ تمامى و نه كاتب قرآن بوده باشند. يعنى شهادت اين دو گونه شاهد براى رعايت كمال احتياط بوده است؛ و اين شهادت مؤيد مصاحف مكتوب غير مدون و حفظ حافظان بوده است. و در مورد نادرى كه زيد شهادت يك نفره خزيمة بن ثابت انصارى را براى اثبات آيه‌ى پايانى سوره‌ى توبه پذيرفت نه فقط به دليل ذوالشهادتين بودن اين مرد بوده، بلكه به خاطر آن بوده است كه اين شهادت با حفظ حافظان و كتابت كاتبان موافق بوده است؛ و بر عكس شهادت يك نفره‌ى عمر را درباره‌ى افزودن آيه‌ى ادعايى رجم به قرآن، از آن جهت رد كرد كه مؤيدى از حفظ و كتابت ديگران و خود زيد نداشته است. سخاوى در جمال القراء مى‌گويد مراد اين است كه دو تن شهادت مى‌دادند كه صحيفه‌ى مكتوبه در محضر پيغمبر (ص) نوشته شده يا شهادت مى‌دادند كه از وجوه منزل قرآن است. (قانون تفسير، ص 147 - 148 كه عمدتاً منقول از اتقان سيوطى است). سيوطى پس از نقل انواع معانى محتمل براى شهادت شاهدين مى‌گويد: يا شايد مراد اين بوده است كه شاهدين شهادت مى‌داده‌اند كه هر آيه‌اى جزو آياتى بوده است كه در سال وفات پيامبر (ص) از سوى جبرئيل بر ايشان مجدداً عرضه شد (الاتقان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 1 / 206) 3) محدث نورى در فصل سوم به روايات اهل سنت درباره‌ى آياتى كه ادعاى نسخ تلاوت آنها شده است، استناد كرده است، و مسأله‌ى نسخ‌التلاوه را رد كرده است، ولى اين روايات را دال بر تحريف قرآن گرفته است. پاسخش اين است كه ما در مسأله‌ى بى‌اعتبار بودن و واهى بودن نسخ التلاوه (شرحش خواهد آمد) با او موافقيم و امثله‌اى كه ياد كرده است يا دعا بوده است يا كلام تفسيرى پيامبر (ص) يا كلام بعضى از صحابه يا اخبار آحاد و جعلى است. به اين مسأله در طى اين مقاله بازخواهيم گشت. 4) محدث نورى دليل چهارم خود را چنين بيان مى‌كند: اميرالمؤمنين (ع) قرآن مخصوص داشته كه بعد از وفات رسول الله (ص)، براى خود جمع كرده بود و آن را بر قوم عرضه داشت، ولى از آن روى برتافتند. لذا [حضرت] آن را از ديدگان آنان پنهان داشتند و اين مصحف نزد حضرت (ع) باقى بود، و امامى بعد از امام پيشين، آن را همانند ساير خصايص امامت و خزائن نبوت به ارث مى‌برد؛ و آن نزد حضرت، حجة، عجل الله فرجه، است و بعد از ظهورش آن را بر مردم ظاهر خواهد كرد و آنان را به قرائت آن دستور خواهد داد؛ و آن مخالف اين قرآن بوده هم از حيث تأليف و ترتيب سوره‌ها و آيات و هم از حيث كلمات و از جهت زياده و نقصان ... (فصل الخطاب، نسخه‌ى عكسى از نسخه‌ى محفوظ در كتابخانه آقا بزرگ تهرانى در نجف، ص 76). آيت الله خويى در پاسخ اين شبهه مى‌نويسد: چنين مصحفى موجود بوده است و اضافاتى نسبت به قرآن موجود [مصحف عثمانى] داشته است، اما دليلى در دست نيست كه نشان بدهد آن زيادات جزو قرآن بوده است. واقعيت آن است كه اين زيادات تفسيرى بوده است. (البيان، ص 241 - 242). 5) محدث نورى در دليل پنجم از مصحف عبدالله بن مسعود كه مخالف مصحف موجود [عثمانى] بوده است سخن مى‌گويد. (فصل الخطاب، ص 86 به بعد). محققان و قرآن پژوهان در اينكه عبدالله بن مسعود، صحابى و قرآن شناس بزرگ و حافظ قرآن، نسخه‌اى از قرآن براى خويش نوشته بوده است، هم‌سخن‌اند. او يكى از نخستين كسانى بوده است كه از اختلاف قراآت شهرهاى مختلف اسلامى نگران بوده است و آن را سر منشأ فساد مى‌دانسته است و همو بوده است كه به عثمان اشارتى براى توحيد مصاحف كرده است. ولى وقتى كه عثمان اين امر را جدى گرفت، و ساير مصاحف و نوشته‌هاى پراكنده را به آب و سركه جوشانيده يا سوزانيد، ابن مسعود تكان خورد و گفت منظور او تا اين حد نبوده است، و لذا تا مدت‌ها از دادن مصحف خاص خود براى آنكه محوش كنند ابا مى‌كرد و حتى كار به مشاجره و شكستن دنده‌هاى او كشيده بود. يك انگيزه‌ى عمده اصرار ابن مسعود براى حفظ مصحف خود و نيز انتقادهايى كه از مصحف عثمانى مى‌كرد اين امر بود كه از گماشته شدن زيد بن ثابت - كه جوان‌ترين حافظان و جامعان قرآن بود - به سرپرستى تهيه و تدوين مصحف امام، ناراضى بود و خود را - شايد هم به حق - براى اين كار سزاوارتر از او مى‌دانست. (المصاحف، سجستانى (م 316 ق)، ص 14 - 15؛ تاريخ قرآن، راميار، ص 356). تفاوت اصلى مصحف ابن مسعود با ديگر مصحف‌ها در اين بود كه سوره‌ى فاتحه و معوذتين (دو سوره‌ى آخر قرآن) را در بر نداشت و او آنها را دعا مى‌انگاشت. تفاوت‌هاى ديگر اختلافات لهجه‌اى يا مترادفات و به اصطلاح اختلاف قراآت بود. (براى فهرست نسبتاً كاملى از آنها المصاحف، سجستانى، ص 45 - 73) و ديگر زوايد تفسيرى (همانند مصحف على (‌ع)). در ميان همه‌ى مصاحف على (ع) و ابن مسعود، نهايتاً در عصر عثمان و به فرمان او از بين نرفته است. مصحف ابن مسعود بعد از رواج مصحف امام (عثمانى) تا حدى مورد توجه مردم و قراء و ائمه‌قرائت بوده است. و به نوشته‌ى مرحوم راميار در سال 398 ق فتنه‌اى بر سر همين مصحف (يا بازنويسى از آن) ميان شيعه و اهل سنت، در زمان شيخ مفيد در بغداد در مى‌گيرد و سرانجام محكمه‌اى تشكيل مى‌شود و حكم به امحاى آن مصحف مى‌دهد. همو مى‌نويسد: با اينكه او هميشه ادعا مى‌كرد كه همه چيز را درباره‌ى قرآن مى‌داند، او مى‌داند كه هر آيه كى و كجا نازل شده، اما چيزى از او درباره‌ى ترتيب نزول آيات نقل نكرده‌اند. ترتيبى هم كه از مصحف او گفته‌اند چيز مهمى و فرق چندانى با مصحف عثمانى نداشت. (تاريخ قرآن، راميار، ص 362). در اين اثر، ترتيب مصحف او نيز از منابع كهن از جمله الفهرست نقل شده است.) مشهور است كه سرانجام عبدالله بن مسعود با هيأت تهيه و تدوين مصحف عثمانى و نيز مصحف آنان آشتى كرد و رضاى خود را اظهار داشت. (المصاحف، سجستانى، ص 18؛ قانون تفسير، ص 155 - 156). 6) محدث نورى در دليل ششم، مانند دو دليل پيشين كه به مصحف‌هاى مستقل تمسّك مى‌كرد به وجود مصحف ابى بن كعب و تفاوت آن با مصحف موجود (عثمانى) استناد مى‌كند. ابى بن كعب ملقب به سيدالقراء، مانند عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس از كبار صحابه و قرآن شناسان بزرگ بوده است. الفهرست ترتيب سوره‌ها در مصحف او را ياد كرده است (ص 30). تفاوت مهم مصحف او با مصحف عثمانى اين بوده است كه دو سوره‌ى اضافى به نام‌هاى خلع و حفد در بر داشته است. اين امر بر خلاف آرزو و انتظار محدث نورى نه فقط باعث اعتبار مصحف او نمى‌شود، بلكه چون هم با مصحف عثمانى و هم مصاحف معتبر ديگر چون مصحف حضرت على (ع) و مصحف عبدالله بن مسعود، اختلاف داشته، لذا اعتبار قابل استنادى ندارد. (براى تفصيل درباره‌ى ابى بن كعب و مصحف او - المصاحف، سجستانى، ص 53؛ تاريخ قرآن راميار، ص 340 - 353 كه متن سوره‌هاى ادعايى خلع و حفد را هم دربردارد). 7) محدث نورى در دليل هفتم مى‌نويسد: چون ابن عفان [عثمان] بر امّت استيلا يافت، مصاحف متفرقه را جمع كرد و از آنها به يارى زيد بن ثابت و كتابت و قرائت او و خودش، نسخه‌اى فراهم كرد و آن را امام ناميد، و ساير مصاحف را سوزانيد يا پاره كرد، و اين كار را از آن روى كرد كه باقى مانده‌اى را كه در دست مردم مانده بود و از آن غافل شده بود، از بين ببرد ... (فصل الخطاب، ص 99).

 

جمع قرآن و مصحف عثمانى

-------------------------------------------------------------

جمع قرآن و مصحف عثمانى

در پاسخ بايد گفت همه‌ى قرآن پژوهان اعم از اهل سنت و شيعه در دو نكته اتفاق نظر دارند.

الف) اينكه قرآن در عهد پيامبر (ص) و با اهتمام و اشراف همه جانبه‌ى ايشان به دست كاتبان وحى كه تعداد آنان را تا بيش از چهل نفر هم گفته‌اند، كتابت شده بود. بزرگانى همچون حضرت على (ع) و زيد بن ثابت و ابى بن كعب و عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس براى خود نسخه‌اى از تمامت وحى قرآنى نوشته بودند. منتهى اين كتابت بر كاغذ نبود بلكه با نوشت افزارهاى ابتدايى و بر ليف خرما و پوست تنه‌ى نخل و سنگ‌هاى صاف و صيقلى و نازك، و استخوان‌هاى پهن كتف حيوانات و رقعه‌هاى پوستى و نظاير آن بوده است و اعتماد فراوانى هم بر حفظ حافظان بى‌شمار داشته‌اند. (درباره‌ى جمع و كتابت تمامت قرآن در زمان پيامبر (ص) - الاتقان، 1 / 202 به بعد؛ مناهل العرفان، زرقانى، 1 / 255 - 256، البيان، آيت الله خويى، 255 - 278؛ حقائق هامة حول القرآن الكريم، سيد جعفر مرتضى عاملى، 63 - 104 و اغلب تاريخ‌هاى قرآن). ب) يك سال پس از درگذشت پيامبر (ص) و با كشته شدن عده‌ى كثيرى از حافظان و قراء قرآن در نبرد يمامه كه ابوبكر مسيلمه كذاب - پيامبر دروغين - و يارانش را سركوب كرد، به نظارت مستقيم خود ابوبكر و پيگيرى و مشاوره عمر و مباشرت زيد بن ثابت يك نسخه‌ى كامل از قرآن نوشته شده و حتى به صورت مجموع بين الدفتين در آمده بود. اين نسخه پس از درگذشت ابوبكر و عمر نزد حفصه دختر عمر به ارث يا وديعه مانده بود و عثمان آن را براى توحيد مصاحف و تدوين نسخه‌ى نهايى موسوم به مصحف امام، از او امانت گرفت و آن و مصاحف ديگر از جمله مصحف خود زيد و نوشته‌هاى كامل اما پراكنده را مبناى كار كرد و با دقت بى‌نظيرى به همت و سرپرستى زيد بن ثابت و هيأت همكار او، و در زير نظر و انتقاد آزادانه كبار صحابه از مجموع آنها و نيز با توجه به حفظ حافظان و شهادت شاهدان - كه شرحش گذشت - آن نسخه‌ى نهايى را فراهم كرد. پس كار عثمان بيشتر توحيد نص و تكيه بر يك قرائت، يا دو يا چند تا آن جا كه كتابت كلمه‌اى بدون نقطه، احتمال چند قرائت را مى‌داد، و اعتماد بر لهجه‌ى قريش، به هنگام اختلاف تلفظ‌ها و قراآت، بوده است و كار او با آنكه اساسى بود، تأسيسى نبود. يعنى چنان كه اشاره شد قرآن پيش از آن هم در زمان حيات پيامبر (ص)، و هم در عهد ابوبكر جمع و بازنويس شده بود. لذا كار عثمان و اعتبارش در بر دارنده‌ى اعتبار كار عصر نبوى و عصر ابوبكر در جمع قرآن هم هست. و اگر خود حضرت رسول (ص) اهتمام به جمع و تدوين نهايى قرآن نكردند از آن بود كه به گفته‌ى همه‌ى قرآن پژوهان اهل سنت و شيعه، هنوز باب وحى باز بود و همواره احتمال آمدن آيه‌اى كه در ضمن وحى به آن حضرت (ص) گفته مى‌شده آن را در كجا و كدام سوره و بين كدام آيات قرار دهد، مى‌رفت و در واقع هم وحى قرآنى در طى مدت 23 سال، تا اندك زمانى پيش از وفات آن حضرت (ص) جريان داشت. لذا پيامبر (ص) ماذون و مايل به جمع نهايى نبوده‌اند. و در فرهنگى چون فرهنگ صدر اسلام كه آن همه شفاهى و فاقد رسم و سنت كتابت بود، و تعداد باسوادانى كه خواندن و نوشتن بدانند در كل آن جامعه به يك‌صد نفر نمى‌رسيد، اين اهتمام عظيم به شأن قرآن و حفظ كتابت و جمع و تدوين آن جزو شگفتى‌هاى تمدن و فرهنگ بشرى و از افتخارات اسلام است. از مصحف امام شش يا هفت نسخه تكثير شد كه همه ارزش واحد داشت. يكى را در مكه و يكى را در مدينه نگه داشتند و باقى را به كوفه و بصره و شام و يمن و بحرين فرستادند (الاتقان، 1 / 211). استاد سيد على كمالى دزفولى قرآن پژوه معاصر مميزات ده‌گانه‌اى براى جمع عثمانى ياد مى‌كند. از جمله اينكه: الف) [عثمان دستور داده بود] هر كس هر چه را از پيغمبر (ص) شنيده بياورد، تا همه در اين كار شريك باشند و از اين جمع چيزى غائب نماند، تا هيچ كس در ذخيره‌ى اين مصحف شك نياورد و همه بدانند كه آشكارا در مرآى و مسمع صحابيان بزرگ، انجام يافته است. ب) اعتماد بر عمل گروه اول در جمع بكرى [ابوبكرى]. ج) هر جا براى رفع اختلاف از مسموعات، چاره نشد لغت و لهجه‌ى قريش را انتخاب كنند. د) براى جلوگيرى از شبهه و تطرق فساد موارد زير را نمى‌نوشتند: منسوخ التلاوه‌ها (كه عنوانى مخترع است)، آنچه در عرضه‌ى اخير بر [پيامبر (ص)] نبود، آنچه قرائتش ثابت نبود، قراآت شاذ، قراآت آحاد، و الحاقات تفسيريه) ترتيب آيات هر سوره بر طبق توقيف مستند پيغمبر (ص) در عرضه‌ى اخير بوده است. (قانون تفسير ص 152 - 153). جمع عثمانى از همان آغاز و پس از فروكش كردن مخالفت‌هاى عاطفى و احساساتى و حميتى، مورد قبول بزرگان صحابه و در رأس آنان حضرت اميرالمؤمنين (ع) قرار گرفته است و روايات متعددى به تعابير مختلف از حضرت (ع) در تأييد عملكرد عثمان و حاصل كار هيات منصوب او در تدوين مصحف امام، نقل شده است. سيوطى در اتقان مى‌نويسد: و ابن ابى داود به سند صحيح از سويد بن غفلة نقل كرده است كه گفت، على گفته است: در حق عثمان جز خير چيزى مگوييد. سوگند به خدا آنچه در امر مصاحف كرد جز با شركت و نظارت بزرگان ما [ملا منا] نبود. و فرمود درباره‌ى اين قرائت چه مى‌گوييد؟ به من رسيده است كه بعضى از آنان [مخالفان و منتقدان] مى‌گويند قرائت من بهتر از قرائت تو است، و اين امر نزديك به كفر است. گفتيم پس نظر شما چيست؟ فرمود به نظر من [كار درست همين است كه] مردم را بر مصحف واحد گرد آورد تا نه تفرقه و نه اختلافى باقى بماند. گفتيم حق با شما است. (الاتقان، 1 / 210؛ همچنين فتح البارى، ابن حجر، 9 / 15). همچنين ابوعمر عثمان بن سعيد دانى (م 444 ق) قرآن شناس بزرگ، صاحب التيسير فى القراآت السبع، و المقنع در كتاب اخير با سلسله رواتش از على بن ابى طالب (ع) نقل مى‌كند كه فرمود: اگر من سرپرست [تهيه و تدوين مصحف واحد رسمى] مى‌شدم در مورد مصاحف همان كارى را كه مى‌كردم كه عثمان كرد. (المقنع، تحقيق محمد احمد دهمان، ص 8. همچنين الاتقان، 1 / 211 - ترجمه‌ى الاتقان، 1 / 209). اگر هم در صحت صدور اين روايات ترديد كنند، عملكرد و سيره‌ى اميرالمؤمنين على (ع) حاكى از اين است كه عمل عثمان را تأييد يا دست كم تقرير (سكوت ناشى از رضا و قبول) كرده است (شرح اين مسأله خواهد آمد). مرحوم آيت الله خويى در تأييد عملكرد عثمان مى‌نويسد: اينكه عثمان مسلمانان را بر قرائت واحدى گرد آورد، يعنى قرائتى كه بين مسلمانان رايج بود و آن را به تواتر از پيامبر (ص) فرا گرفته بودند، و قراآت ديگر را كه مبتنى بر احاديث نزول قرآن بر سبعة احرف بود (كه درباره‌ى بطلان آن پيشتر در همين كتاب سخن گفته‌ايم) منع كرد، اين عمل عثمان را احدى از مسلمانان بر او انتقاد نكرده است؛ چرا كه اختلاف در قرائت به اختلاف مسلمانان و پراكندگى صفوف‌شان و بر باد رفتن وحدت كلمه‌شان بلكه تكفير بعضى از بعضى مى‌انجاميد و رواياتى را نيز نقل كرديم كه حاكى از نهى پيامبر (ص) از اختلاف در قرآن بود. ولى كارى كه بر او انتقاد مى‌كنند اين است كه بقيه‌ى مصاحف را سوزانيد و به اهالى شهرهاى ديگر هم امر كرد كه مصاحف‌شان را بسوزانند. مسلمانان بر اين كار او اعتراض كردند. حتى او را حراق المصاحف (‌سوزاننده مصحف‌ها) ناميدند. (البيان، ص 277).

استاد سيد على كمالى دزفولى مى‌نويسد: آيا در تهيه‌ى مصاحف نمونه (امام) در هفده سال بعد از وفات پيغمبر اكرم (يعنى در سال 28 هجرى) با حضور هزاران نفر از صحابه كه خود پيغمبر (ص) را ديده بودند و قرآن را از او شنيده و ناظر بر امر و تصويب كننده‌ى آن بودند - كه عدم اعتراض اميرالمؤمنين دليل آن است - مى‌توان خدشه‌اى وارد ساخت؟ هرگز. آيا وعده‌ى خداوند به حفظ قرآن (سوره‌ى حجر، آيه‌ى 9؛ سوره‌ى فصلت، آيات 41 و 42) در مورد حفظ همين قرآن با ماده و هيات آن نيست؟ جز اين نمى‌تواند باشد. آيا تصويب ائمه‌ى ما - (ع) - و تقرير ايشان دليل قاطع قرآن بودن همين قرآن نيست؟ البته كه هست. (قانون تفسير، ص 238). درباره‌ى سوزاندن آيات و سوره‌هاى پراكنده و مصاحف غيررسمى و متفرقه، بايد گفت كه بعضى از منابع به عثمان نسبت جوشاندن آن نوشته‌ها را در ديگ با مخلوطى از آب و سركه مى‌دهند، و بعضى خرق (پاره كردن و از بين بردن) و بعضى دفن، و بعضى سوزاندن. سوزاندن را نبايد عملى خلاف شرع يا متضمن هتك حرمت دانست. زيرا آتش در فقه اسلامى طاهر و مطهر است، و نيت عثمان هم نيت سوء يا حاكى از اسائه‌ى ادب نبوده است. لذا سوزاندن با به آب شستن فرق اساسى ندارد. همچنين تفاوت رسم‌ها و فرهنگ‌ها را نيز نبايد از نظر دور داشت. قرآن نيز پس از قرآن شدن، لازم الاحترام و مقدس است. پيش از قرآن شدن اين حكم را نداشته است. حتى امروز هم قرآن‌هاى كهنه و فرسوده و زايد كه به كار قرائت نمى‌آيد، با احترام و به يكى از همين شيوه‌ها از بين برده مى‌شود. اما اينكه بعضى مى‌گويند بايد اين نوشته‌هاى پراكنده را كه بر روى پوست و سنگ و ليف خرما و غيره بوده نگهدارى مى‌كرد، فكر جديد و امروزه پسند است كه موزه‌دارى و سنددارى و حفظ اشياء عتيقه مطلوب و ممكن است. اگر عثمان چنين كارى مى‌كرد غرض خود را در نفى اختلاف، نقض كرده بود. تازه در جايى كه خود مصاحف عثمان شش يا هفت‌گانه، با آن همه دقت و اهتمام در نگهدارى آنها، غالباً و بلكه تمامى از بين رفته است، يا لااقل از سرنوشت آنها اطلاعى در دست نيست، چگونه ممكن بود آن استخوان‌ها و سنگ‌ها و پوست‌هاى ريخته و پاشيده پراكنده محفوظ باقى بماند تا آيا مورد استفاده‌ى محققان امروز و آينده قرار گيرد يا نه. 8) محدث نورى دليل هشتمش را وجود روايات و به قول خودش اخبار كثيره‌اى از مخالفان [يعنى اهل سنت] كه دلالت صريح بر وقوع تغيير و نقصان در مصحف موجود دارد، ياد مى‌كند. آيت الله خويى و حجة الاسلام ميلانى و ساير قرآن پژوهان شيعه برآنند كه آرى احاديث نقص قرآن در ميان اهل سنت بسيار است. بسى بيشتر از آنچه در ميان احاديث شيعه هست. و اهل سنت براى آنكه نه قائل به تحريف (تنقيص) قرآن و نه بى‌اعتبارى كتب معتبر حديث‌شان از جمله صحيحين شوند، قائل به پديده‌اى به نام نسخ‌التلاوة يا منسوخ‌التلاوة شده‌اند. يعنى آيات و عباراتى را جزو وحى اوليه مى‌دانند كه سپس تلاوت آنها منسوخ شده و حكمش يا منتفى شده يا برقرار مانده است. از اين دست بسيار آيه‌ها، حتى سوره‌هاى ساختگى در بعضى متون حديث اهل سنت و از آن جا در كتب قرآن پژوهى و علوم قرآنى نقل شده است، كه نمونه‌ى مشهور آن آيه‌ى رجم است كه در مجامع معتبر حديث اهل سنت از جمله صحيحين و موطا و مسند احمد و غيره، با عبارات كمابيش مختلف نقل شده است و يك روايت از نص آن چنين است: الشيخ و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة و در بعضى اين عبارت را هم اضافه دارد: نكالا بما قضيا من اللذة كه عمر گفته است ما اين آيه را الله (ص) مى‌خوانديم، سپس به دليلى نامعلوم فراموش و متروك شد. و چون هيچ كس جز خود او حافظ و شاهد بر آيه بودن آن نبود، لذا زيد و هيأت او، آن را از عمر نپذيرفتند. (براى تفصيل درباره‌ى اين آيه - الاتقان، 2 / 86 آلاءالرحمن، محمد جواد بلاغى، ص 21 - 23 التحقيق فى نفى التحريف، ص 146 - 150؛ صيانة القرآن، ص 125، كه در همه‌ى آنها منابع اصلى اهل سنت را ياد كرده اند). بعضى از سوره‌ها و آيه‌ها‌ى ديگرى كه در بعضى از مجموعه‌هاى حديث اهل سنت به عنوان جزئى از قرآن و يا از مقوله‌ى نسخ التلاوة ياد شده عبارت‌اند از: آيه‌ى جهاد (صيانة القرآن، ص 127؛ التحقيق، ص 155)؛ آيه‌ى شهادة (التحقيق، ص 157 - 158)؛ آيه‌ى فراش (صيانة القرآن، ص 127) آيه‌ى حمية (التحقيق، ص 160 - 161) آيه‌ى حنيفية (آلاءالرحمن، ص 19 - 20) آيه‌ى {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ} كه گفته‌اند به دنبال آن فى على يا ان عليا مولى المؤمنين اضافه داشته است. (التحقيق، ص 164 - 165 همچنين سوره‌ى خلع و حفد (صيانة القرآن، ص 136؛ آلاءالرحمن، ص 23؛ التحقيق، ص 24 - 25) كه منبع اصلى آن دبستان المذاهب است (تحقيق رحيم رضازاده ملك، 1 / 246 - 247) [اغلب آيه‌ها و سوره‌هايى كه ياد كرديم در كتاب حقائق هامة حول القرآن الكريم، ص 345 به بعد با ذكر اسناد و منابع آنها آمده است.] استاد محمد هادى معرفة در اين‌باره مى‌نويسد: اين احاديث نه وزنى دارد، نه اعتبارى. چه از نظر سند، چه از نظر مدلول. چرا كه مخالف صريح قرآن و اعتقاد و ضروريات جمهور مسلمانان است. (صيانة القرآن، ص 173). ديگر اينكه احاديث ضعيف و مجعول در همه‌ى مجاميع حديث اهل سنت و شيعه راه يافته است. پاسخ مشروح‌تر به اين شبهه يا دليل در ضمن پاسخ به دلايل يازدهم و دوازدهم محدث نورى در همين مقاله خواهد آمد. 9) محدث نورى در دليل نهم‌ا‌ش‌ويد كه اسامى اوصياى خاتم النبيين و دخت گرامى‌اش صديقه طاهره (ع) و بعضى شمايل و صفات آنان در همه‌ى كتب آسمانى آمده است، پس بايد در قرآن هم آمده باشد. اين دليل يا ادعا چنان واهى و بى‌اساس است كه نياز به رد ندارد. محدث نورى ابتدا بايد به اصطلاح سقف را بزند تا سپس بر آن نقاشى كند. از كجا ثابت شده است كه نام چهارده معصوم (ع) در كتب آسمانى پيشين آمده است؟ پاسخ شيخ نورى اين است كه اين كتاب‌ها هم تحريف شده است و در اصل آنها نام اين بزرگواران موجود بوده است. با اين حساب، اين ديگر دليل نيست بلكه صرف ادعا است. آيت الله خويى در پاسخ به اين ادعا مى‌نويسد: (و از حقايقى كه نشان مى‌دهد نام اميرالمؤمنين على (ع) صريحاً در قرآن ياد نشده است، حديث غدير است. زيرا اگر نام على (ع) در قرآن مذكور بود، حضرت پيامبر (ص) محتاج به نصب و تعيين ايشان و بر پا داشتن اجتماع عظيمى براى آن نبود. پس صحت حديث غدير ايجاب مى‌كند كه حكم به كذب اين روايات كنيم. (البيان، ص 45 - 251) همچنين مى‌نويسد: و معارض و نافى جميع اين روايات، صحيحه ابوبصير منقول در كافى است.

از (امام صادق (ع)) درباره‌ى {أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ} [نساء، 59] پرسيدم. ايشان در پاسخ فرمود در حق على بن ابى طالب و حسن و حسين (ع) نازل شده است. به ايشان گفتم مردم مى‌گويند پس چرا نام على (ع) و اهل بيت او در كتاب الله نيامده است؟ حضرت (ع) فرمود: به ايشان بگو نماز هم بر رسول الله (ص) نازل شد و در آن تصريح نشده بود كه سه ركعتى يا چهار ركعتى است، تا آنكه رسول الله (ص) خودشان آن را براى مردم روشن كردند. (البيان، ص 251). 10) محدث نورى در دليل دهم‌اش مى‌گويد چرا از ميان همه‌ى قراآت مختلف كلمات و تعابير قرآنى، فقط هفت وجه يا ده وجه اختيار شده است؟ پاسخش اين است كه قرآن نص متواترى به وحى و اعجاز نازل بر رسول الله (ص) و منقول از او است و جمهور مسلمانان و بزرگان ائمه دين آن را محفوظ داشته‌اند و در آن در طى روزگاران تغيير و اختلافى رخ نداده است، اما قراآت [و اختلاف آنها] اجتهاداتى [متغير و متفاوت] در تعبير اين نص [ثابت و يگانه] و كيفيت اداى آن است. (صيانة القرآن، ص 179) 11 و 12) دليل يازدهم محدث نورى اخبار كثيره‌ى معتبره‌ى صريحه‌اى است كه درباره‌ى وقوع سقط و دخول نقصان در قرآن موجود نقل شده است. و دليل دوازدهم‌اش اخبار وارده در موراد مخصوص از قرآن است كه دلالت بر تغيير بعضى از كلمات و آيات به صورتى از صور دارد. (فصل الخطاب، ص 161، 175). استاد محمد هادى معرفة شرح مبسوطى در پاسخ به اين دلايل دارد و مى‌نويسد احاديثى كه محدث نورى در مورد تحريف گرد آورده، 1122 حديث است؛ كه به گفته‌ى خودش 61 فقره از آنها دلالت عامه دارد و 1061 فقره‌ى آن نص در موضوع است. ولى اكثريت عظيمى از آنها نه سند دارد نه اعتبار، و از رسائل و منابعى نقل مى‌كند كه يا مجهول‌اند يا موجود نيستند، يا موضوعه (جعلى) هستند. و تعداد 815 فقره از احاديث او منقول از اين گونه كتب است. باقى‌مانده‌اش كه 307 فقره است، اكثريتش به اختلاف قرائت بر مى‌گردد از جمله 107 مورد آن كه در همين زمينه است يك جا از مجمع البيان شيخ طبرسى نقل شده است. باقى مى‌ماند 200 حديث كه تقريباً از كتب معتبر حديث نقل شده كه بر هفت نوع‌اند. نوع اول) روايات تفسيرى يا توضيحى يا مربوط به شأن نزول يا تأويل آيه يا تعيين مصداق و بخش اعظم اين 200 حديث را همين‌ها تشكيل مى‌دهد. يك نمونه از آن اين است كه در آيه‌ى {وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ} (بقره، 205) به دنبالش چنين بوده است: بظلمه و سوء سريرته كه بيانى تفسيرى و طبعاً غير قرآنى براى توصيف كيفيت فساد و اهلاك كسى است كه در آيه از او سخن گفته شده است. نوع دوم) احاديثى است از قراآتى كه منسوب به بعضى از ائمه (ع) است كه ممكن است مخالف قرائت مشهوره باشد؛ يا موافق بعضى قراآت غير معروفه. نوع سوم) احاديثى است كه در آنها لفظ تحريف آمده است و ناآشنايان به اصطلاح گمان كرده‌اند مراد همين تحريف مورد بحث است. حال آنكه مراد از آن تحريف معنايى و تفسير [به رأى] غير موجه است. چنان كه تحريف در اصطلاح قدما و حتى قرآن مجيد به معناى تحريف معنوى است، و در اصطلاح متأخرين به معناى تحريف لفظى و تغيير و تبديل است. نوع چهارم) رواياتى كه به آنها استناد كرده است ولى استنادش درست نيست. يكى مثالش اين است كه از امام صادق و امام رضا (ع) نقل مى‌كند كه پس از خواندن سوره‌ى توحيد مى‌گفته‌اند كذلك الله ربى (خداى من اين چنين است)، و محدث نورى گمان كرده است اين قول و اذعان، جزو قرآن است. نوع پنجم) درباره‌ى روايات وارده در شأن امام قائم (عج) است كه مردم را به قرائت مصحف على (ع) كه از پدرانش به ارث برده است، الزام مى‌كند. به اين مسأله در جاى خود اشاره كرديم كه مصحف حضرت على (ع) در ترتيب و توالى و اضافات تفسيرى و نظاير آن با مصحف عثمانى اختلاف داشته است ولى آيه يا سوره‌اى كم يا زياد نداشته است. نوع ششم) رواياتى است كه دلالت بر افتادگى آيه يا جمله يا كلمه‌اى دارد و ائمه‌ى نقد الحديث به اين نتيجه رسيده‌اند كه آنها زيادات تفسيرى است و از نص لفظ قرآن نيست. نوع هفتم) رواياتى است حاكى از اينكه آنچه در شأن فضايل اهل بيت (ع) بوده است، در طى آياتى پنهان بوده كه اگر قرآن چنان كه نازل شده خوانده شود، پديدار مى‌گردد. زيرا كه ثلث يا ربع قرآن درباره‌ى آنان نازل گرديده است. در پاسخ بايد گفت اين روايات حاكى از آن نيست كه تصريحاتى در فضيلت اهل بيت (ع) بوده است، سپس ساقط شده است. در همين قرآن موجود هم كم نيست آياتى كه در شأن و فضايل آنان است. چنان كه طبرى (م 1310 ق) در تفسير آيه‌ى {قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى} (شورى، 23) بهترين وجه و معناى آن را در اين مى‌داند كه مراد، مودت اقرباى پيامبر (ص) يعنى اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است. (صيانة القرآن، ص 196 - 236) آيت الله خويى نيز پاسخ‌هاى متقنى به اين شبهات (دلايل يازدهم و دوازدهم محدث نورى در فصل الخطاب) دارد. از جمله مى‌نويسد: اين روايات دلالت بر وقوع تحريف قرآن به معناى متنازع فيه ندارد. توضيح آنكه بسيارى از اين روايات در عين آنكه سندشان ضعيف است، از كتاب احمد بن محمد السيارى گرفته شده كه علماى رجال اتفاق در فساد مذهب او دارند كه قائل به تناسخ بوده است، و نيز از على بن احمد كوفى گرفته شده كه علماى رجال او را كذاب و فاسد المذهب مى‌دانند. ديگر اينكه بخش معظمى از روايات او مربوط به اختلاف قراآت است. و از قول علماى بزرگ شيعه چنين نقل مى‌كند كه روايات مربوط به تحريف، مخالف اجماع امت‌اند بايد يا آنها را تأويل يا طرح كرد. (البيان، 245 - 253). همچنين روايات بسيارى داريم كه حاكى از عرضه داشتن احاديث بر قرآن است كه حديث مخالف با قرآن را بايد به ديوار زد و براى آن اعتبارى قائل نشد. در اين صورت قرآن حاكم بر حديث و محك و ملاك صدق آن است، نه بالعكس. يعنى نمى‌توان با حديث كه ظنى الصدور است، درباره‌ى قرآن كه قطعى الصدور است، داورى كرد. چون به قول معروف الحديد لا يفلح الا بالحديد و رستم را هم رخش رستم كشد. اشتباه روشنمدانه اخباريان، از جمله محدث نورى، اين است كه اهميت گزاف و بى‌حد و حصر به هرگونه حديثى مى‌دهند و نقادى و ارزشيابى احاديث را خوش ندارند و از روايت الحديث به درايت الحديث نمى‌پردازند، و آگاهانه يا ناآگاهانه، مجموعه كل احاديث را بر خلاف اجماع علماى فريقين قطعى الصدور مى‌دانند. يا عملاً با آن چنين رفتارى دارند. اگر اين همه باريك بينى و بهانه‌جويى كه امثال محدث نورى در كار و بار جمع و تدوين قرآن مى‌كنند، در كار و بار جمع و تدوين حديث كنند به اين نتيجه خواهند رسيد كه اين گونه اتكاى افراطى به هرگونه حديث، پشتوانه‌ى علمى و عقلى و تاريخى ندارد و از آن گذشته نقض غرض در بر دارد. زيرا قرآن سند بزرگ وحيانى و ركن ركين اسلام است كه اگر به هر دليل خدشه‌دار شود، ديگر مجالى براى آنكه حديث معتبر و محدث محترم بماند، باقى نخواهد ماند. به قول استاد سيد على كمالى دزفولى به عقيده‌ى ما مجتهدى كه قائل به تحريف قرآن باشد، مجتهد نيست. زيرا مهم‌ترين مستند اجتهاد را از دست داده است. مضافاً به آنكه اجتهاد در امرى ضرورى آن هم از مسائل اعتقادى مورد ندارد. (قانون تفسير، ص 82). شيواترين دليل عقلى را در اين زمينه شادروان علامه‌ى طباطبايى عرضه داشته است: اما آن قرآنى را كه زيد بن ثابت در زمان عثمان گردآورى كرد، بدون شك حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است. و قول به تحريف قرآن از درجه‌ى اعتبار ساقط است. چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است، حجيت آنها متوقف بر حجيت قول امام است، كه آن را بيان كرده است، و حجيت قول امام متوقف بر حجيت قول رسول الله (ص) است كه امام را وصى و خليفه و معصوم معرفى فرموده است؛ و حجيت قول رسول الله متوقف بر حجيت قرآن است كه رسول الله را معصوم و امام و نبى و ولى معرفى كرده است؛ و اگر قائل به كم بودن يا زياد بودن يك حرف در قرآن مجيد بشويم، تمام قرآن از حجيت ساقط مى‌شود و سقوط اين حجت حجيت اخبار تحريف را نيز ساقط مى‌كند ... [به تعبير ديگر] اخبار تحريف كه قرآن را از حجيت سقوط مى‌دهد، عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مى‌شود، يعنى از ثبوتش عدمش لازم مى‌آيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل [غير ممكن] است. (مهر تابان، مجموعه‌ى مصاحبات آيت الله سيد محمد حسين حسينى طهرانى با علامه‌ى سيد محمد حسين طباطبايى، ص 206 - 207) امثال محدث نورى از تولاى افراطى و در حد غلو به اهل بيت (ع)، و حسرت اينكه چرا نام مبارك ايشان در قرآن نيامده است، و نيز از بغض و تبراى افراطى نسبت به اغيار - كه همه‌ى افتخار جمع و تدوين قرآن متعلق به آنان است - به قول مثل معروف مانند كسى عمل مى‌كند كه نيزه بر سينه‌ى خويش فرو مى‌برد تا كسى را كه بر تركش نشسته است بكشد (الطاعن نفسه ليقتل ردفه) يا طبق مثل فارسى براى درست كردن ابرو چشم را كور مى‌كنند.

 

دلايل قائلان به عدم تحريف / 1) آيات قرآنى و وعده‌هاى صريح الهى بر حفظ قرآن

-------------------------------------------------------------

دلايل قائلان به عدم تحريف

1) آيات قرآنى و وعده‌هاى صريح الهى بر حفظ قرآن

مشهورترين اين آيات سه آيه است. الف) آيه‌ى حفظ:‌{إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ}. (حجر، 9) ما خود، ذكر [قرآن] را نازل كرده‌ايم و خود نيز نگاهبان آنيم. مراد از الذكر قرآن است. چنان كه در چند آيه پيشتر در همين سوره مى‌فرمايد:‌{وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ}‌. (حجر، 6) (و گفتند اى كسى كه ذكر [قرآن] بر او نازل شده است، بى‌شك تو مجنونى.). آيت الله خويى انواع تشكيكاتى را كه در صحت استدلال و استناد به اين آيه هست (ذكر به معناى قرآن نيست، مراد حفظ اجمالى است نه همه‌ى آيات) رد مى‌كند. اما يك شبهه را به خوبى طرح مى‌كند، ولى به همان خوبى پاسخ نمى‌دهد: آرى در اين جا شبهه‌ى ديگرى هست كه بر استدلال به آيه‌ى كريمه براى عدم تحريف وارد مى‌شود، و حاصل شبهه اين است كه مدعى تحريف در قرآن احتمال تحريف در نفس همين آيه را هم مى‌دهد. زيرا اين جزو آيات قرآن كريم است و استدلال به آن صحيح نيست، مگر آنكه عدم تحريف ثابت شود. و اگر بخواهيم عدم تحريف را با آن ثابت كنيم دور باطل پيش مى‌آيد. (البيان، ص 228). خود ايشان اين شبهه را چنين پاسخ مى‌دهد: زيرا اين شبهه براى كسى اعتبار دارد كه عترت طاهره را از خلافت الهيه بركنار مى‌داند، اما مؤمنان به امامت آنان مى‌دانند كه عترت به كتاب [قرآن] استدلال كرده‌اند و نيز تقرير اصحاب آنان بر همين مسأله حاكى از حجيت كتاب موجود است. به نظر راقم اين سطور اين پاسخ كافى نيست. زيرا توسل به عترت و اينكه آنان قرآن موجود را تأييد كرده‌اند فى حد ذاته و بالاستقلال براى شيعه - و فقط براى شيعه - حجيت و دليليت دارد، ديگر لازم نيست كه آن را به آيه‌ى حفظ يا ساير آيات قرآن ضميمه كنيم. اين آيه و ساير آيات قرآنى كه در اين زمينه نقل خواهيم كرد فقط براى كسانى اعم از شيعه و اهل سنت، حجت است كه فقط قائل به تحريف به نقيصه باشند. زيرا اينان قائل به حذف و اسقاط آيات يا سوره‌هايى از قرآنند، ولى قرآن موجود را صحيح و قطعى الصدور مى‌دانند، لذا استدلال به آيات موجود را روا و درست مى‌دانند. شبهه‌ى ديگرى هم در اطراف اين آيه هست داير بر اينكه له لحافظون را راجع به حضرت محمد (ص) مى‌داند. ولى با وجود مرجع حاضر، ارجاع ضمير به مرجع غائب دليل و قرينه مى‌خواهد. (نيز - صيانة القرآن، ص 31). ب) آيه‌ى عدم اتيان باطل:‌{وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ}. (فصلت، 41 - 42) (بى‌گمان آن كتابى ارجمند است كه در حال و در آينده [دست] باطل به آن نمى‌رسد، وحى نامه‌ى [خداوند] فرزانه ستوده است). پيدا است كه تحريف، بارزترين مصداق اتيان باطل است كه خداوند ساحت قرآن را از آن منزه شمرده است. ج) {إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ}. (قيامة، 17) (همانا گردآوردن و بازخواندن آن بر عهده‌ى ما است.)

 

2) احاديث

-------------------------------------------------------------

2) احاديث

الف) حديث مشهور ثقلين كه از طرق خاصه و عامه در حد استفاضه است: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض». (من در ميان شما دو يادگار گران‌بها باقى مى‌گذارم، كتاب الهى و عترتم كه اهل بيت من است و آن دو از همديگر جدايى ناپذيرند تا در آخرت در كنار حوض كوثر به نزد من باز آيند). و به قول آيت الله خويى، قول به تحريف قرآن، كتاب را كه ثقل اكبر است از حجيت و اعتبار مى‌اندازد. زيرا اولاً) قول به تحريف مستلزم عدم وجوب تمسّك به كتاب منزل است. زيرا كه كتاب به سبب وقوع تحريف [به قول مدعيان] بر امّت اسلام تباه مى‌گردد، ولى وجوب تمسّك به كتاب به خاطر صريح اخبار ثقلين تا روز قيامت باقى است، پس قول به تحريف جزماً باطل است. ثانياً) از آن جا كه قول به تحريف موجب سقوط كتاب از حجيت مى‌گردد، پس نمى‌توان به ظواهر آن تمسّك كرد، پس قائلان به تحريف بايد به امضاى [تأييد] ائمه‌ى طاهرين براى اين كتاب موجود در دست ما مراجعه كنند. و معنى اين امر اين است كه حجيت كتاب موجود، متوقف بر امضاى ائمه است تا بتوان به آن استدلال كرد. و ظاهر اين اخبار متواتره اين است كه قرآن يكى از دو مرجع براى امت است و از ميان دو حجت مستقل كه تمسّك به آنها واجب است، كتاب برتر است، چرا كه ثقل اكبر است، پس نمى‌تواند حجيت آن فرع بر حجيت ثقل اصغر (عترت) باشد ... (البيان، ص 229 - 231). ب) حديث غدير كه باز حديثى متواتر است و از طرق خاصه و عامه نقل شده است. اگر قائلان به تحريف مى‌گويند تصريح به امامت و ولايت اميرالمؤمنين على (ع) از قرآن انداخته شده است، در پاسخ آن بايد گفت كه هم حديث و هم واقعه‌ى غدير و نصب پيامبر (ص) على (ع) را، على رؤوس الاشهاد بر جانشينى خويش دلالت دارد بر اينكه چنين تصريحى در قرآن نبوده است. ج) احاديث عرض (عرضه داشتن) حديث بر قرآن. احاديث صحيحه‌اى داريم كه قائل به وجوب عرض خبرهاى متعارض، بلكه مطلق احاديث، بر قرآن كريم‌اند. آن‌گاه بايد آنچه موافق قرآن است اخذ كرد و مخالف با قرآن را رها كرد، و در صورتى كه سوره‌ها و آيات قرآن مصون از تحريف و محفوظ از نقصان نبود، اين قاعده از سوى ائمه‌ى اهل بيت طاهرين (ع) مقرر نمى‌گشت. (نيز براى نصوص احاديثى كه در اين‌باره از منابع معتبر شيعه نقل شده است. - التحقيق فى نفى التحريف، ص 31 - 32؛ صيانة القرآن، ص 35 - 37). د) احاديث وارده در ثواب قرائت سوره‌ها در نمازها و غير آن كه اگر سوره‌هاى قرآن كاملاً مجموع و مدون و نزد مسلمانان محفوظ نبود، اين امر معنى پيدا نمى‌كرد. (براى نصوص اين احاديث - التحقيق، ص 35 - 37). ه) احاديث وارده از ائمه (ع) در باب اينكه آنچه در دست مردم است، همان قرآن نازل شده از سوى خداوند است. (براى نصوص اين احاديث - صيانة القرآن، ص 41 - 42؛ التحقيق، 41 - 43).

 

3) دليل سوم بر عدم تحريف قرآن

-------------------------------------------------------------

3) دليل سوم بر عدم تحريف قرآن

اجماع فريقين، و نيز اجماع علماى شيعه از عصر ائمه تا امروز است. بزرگان شيعه از شيخ صدوق (قرن چهارم) تا آيت الله خويى و امام خمينى و ساير مجتهدان و مراجع بزرگ شيعه قائل به تحريف ناپذيرفتن قرآن بوده‌اند. نام و نظر بعضى از آنان را ياد خواهيم كرد.

 

4) دليل چهارم اعجاز قرآن است

-------------------------------------------------------------

4) دليل چهارم اعجاز قرآن است

چرا كه تحريف منافى با معجزه بودن قرآن است. زيرا با تحريف، معانى قرآن ضايع مى‌گردد و مدار اعجاز فصاحت و بلاغت است كه دايرمدار معنى و لفظ هستند. معجزه بودن قرآن كه براى آن تحدى هم شده است و معارضان و مخالفان در اين تحدى شكست خورده‌اند، به شرط حفظ كليت و تماميت آن و اينكه تمامى آن قابل استناد به حق تعالى باشد درست است، و اين امر جزو معتقدات مسلمانان است كه قرآن معجزه‌ى جاودانه الهى و نبوى است. (براى تفصيل - التحقيق، ص 47؛ صيانة القرآن، 37 - 41).

 

5) دليل پنجم نماز شيعه‌ى اماميه است

-------------------------------------------------------------

5) دليل پنجم نماز شيعه‌ى اماميه است

زيرا ائمه‌ى طاهرين (ع) و فقهاى اماميه قرائت سوره‌ى كامله‌اى را بعد از حمد در ركعت اول و دوم هر نماز از نمازهاى پنج‌گانه روزانه واجب مى‌دانند؛ و اين حاكى از اعتقاد اماميه به نيفتادن چيزى از قرآن است. توضيح بيشتر آنكه قائلان به تحريف نمى‌توانند قرائت سوره‌اى را كه محتمل تحريف است جايز و مجزى بدانند. زيرا اشتغال يقينى، برائت يقينى مى‌خواهد. پس اين ترخيص از سوى ائمه (ع) خود فى نفسه دليل عدم وقوع تحريف در قرآن است وگرنه مستلزم ضايع كردن نماز واجب هر مكلف مى شد. (البيان، ص 233 - 234؛ التحقيق، 48).

 

6) دليل ششم ضرورت تواتر قرآن است

-------------------------------------------------------------

6) دليل ششم ضرورت تواتر قرآن است

و اين امر از ضروريات دين است كه مجموع قرآن و همه‌ى بخش‌ها و سوره‌ها و آيات آن از عهد رسالت در طى اعصار و قرون و در جميع طبقات مسلمانان به نحو متواتر نقل و قرائت شده است و آنچه مدعيان در باب قرآنيت بعضى عبارات يا تحريف پذيرفتن قرآن به طور كلى مى‌گويند خبر واحد [غير متواتر] است. (صيانة القرآن، ص 33 - 35؛ التحقيق، 46).

 

7 و 8) بعضى از محققان

-------------------------------------------------------------

7 و 8)- بعضى از محققان

اهتمام خارق‌العاده‌ى پيامبر (ص) و صحابه را در حفظ و جمع قرآن؛ و نيز مجموع بودن قرآن را در عهد پيامبر (ص) (و‌لو آنكه مدون بين الدفتين نبود) كه يك واقعيت تاريخى است، جزو ادله‌ى اثبات عدم تحريف مى‌دانند. (التحقيق، ص 49 - 50)

 

9) دليل نهم (التحقيق، ص 49 - 50)

-------------------------------------------------------------

9) دليل نهم

دليلى عقلى است كه بهترين بيان آن را علامه‌ى طباطبايى، اعلى الله مقامه، عرضه داشته است، و بلافاصله پيش از آغاز اين بخش، يعنى دلايل قائلان به عدم تحريف، نقل كرديم.

 

10) دليل دهم يك دليل عقلى - تاريخى است

-------------------------------------------------------------

10) دليل دهم يك دليل عقلى - تاريخى است

به اين شرح كه اگر قرآن امام [مصحف عثمانى] كه در دوران خلافت عثمان فراهم آمده، و همين است كه در دست ما است، محرف بود، هر آينه بر على (ع) واجب بود كه [اعتراض كند] و تصحيح آن را در صدر برنامه‌ى حكومت خويش قرار دهد. هم‌چنان كه تغييراتى را كه عثمان در سنت پيغمبر داده بود، و زيان آنها كم‌تر از تحريف قرآن بود، در وقت اولين اعلام برنامه‌ى حكومت خويش يادآورى كرد؛ چنان كه فرمود تيول‌هايى را كه عثمان از بيت المال مسلمانان بخشيده است، پس خواهم گرفت، هر چند به مهريه‌ى زنان و خريد غلامان داده باشيد. (قانون تفسير، ص 95) [و پيشتر احاديثى را كه بالصراحه حاكى از تأييد اميرالمؤمنين (ع) از عملكرد عثمان و صحت مصحف عثمانى است، نقل كرديم.]

 

11) دليل يا قرينه

-------------------------------------------------------------

11) دليل يا قرينه

مؤيده ديگر اين است كه هيأت تهيه و تدوين محصف امام [عثمانى] بسيارى از كلمات قرآنى را كه شايد تعداد آنها از صد فقره بيشتر باشد، بر خلاف قواعد املاى درست عربى نوشته و حتى به تعبير جسورانه ولى صحيح مرتكب اغلاط املايى شده‌اند، و اين تفاوت كتابت يا اغلاط املايى كه فى المثل يبسط را يك جا با سين و يك جا با صاد نوشته‌اند، يا مسيطر را به صورت مصيطر نوشته‌اند در رسم عثمانى وارد شده و عينا تا كنون محفوظ مانده است. يا {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ} را بر سر 113 از 114 سوره‌ى قرآنى نوشته‌اند ولى به حق و به تبعيت از وحى، بر سر سوره‌ى توبه يا برائت ننوشته‌اند كه دلايل آن را مفسران ياد كرده‌اند. يا حروف مقطعه [فواتح سور] يعنى حروف مرموز قرآنى نظير الر يا كهيعص را كه هنوز هم رمز و معناى آن بر قرآن پژوهان و مفسران و اسلام‌شناسان مسلمان و غير مسلمان كشف نشده است و نظريه‌ى مقبولى در توجيه آنها عرضه نگرديده است، عيناً كتابت كرده‌اند؛ و هيچ گونه اصلاح قياسى و اجتهاد و تصرفى را روا نداشته‌اند. چنان كه بعدها بعضى از فقهاى بزرگ از جمله مالك و احمد بن حنبل حفظ رسم يعنى رسم الخط عثمانى را واجب دانسته‌اند (براى تفصيل در اين باره - مناهل العرفان، زرقانى، 1 / 372 - 373) و اين اهتمام والا و حفظ غرائب و سهوها يا اغلاط املايى، به بهترين وجه حاكى از صحت جمع و تدوين و مصونيت قرآن از هرگونه تغيير خودسرانه و افزايش و كاهش است. (براى تفصيل و مشاهده‌ى فهرستى از 118 فقره از غرائب املايى در رسم عثمانى - التمهيد، محمد هادى معرفة، 315 - 348؛ حقائق هامة، سيد جعفر مرتضى عاملى، 189 - 221). [براى ملاحظه آراء و نظرات و حتى فتاواى بزرگان شيعه در تحريف ناپذيرفتن قرآن كريم، به روايت كامل اين مقاله كه هم در كتاب قرآن پژوهى و هم دايرة المعارف تشيع چاپ شده است مراجعه فرماييد].

 

فهم قرآن با قرآن

-------------------------------------------------------------

فهم قرآن با قرآن

(القرآن يفسر بعضه بعضا). تفسير القرآن اصولى مدون و نامدون دارد. فى المثل يكى از اصول مدون آن علم به زبان عربى و صرف و نحو و مفردات و تركيبات لغات قرآن است. يا به قول زمخشرى دو علم معانى و بيان، از علوم بلاغى، براى مفسر قرآن لازم است. در اين جا وارد تفصيل قواعد تفسير نمى‌شويم و فقط به همين اكتفا مى‌كنيم كه يكى از اصول و اركان تفسير قرآن كريم كه بسيارى از مفسران به آن اشاره كرده‌اند و بسيارى ديگر نيز بدون اشاره صريح به آن، آن اصل را رعايت و آن روش را در تفسير خود از قرآن كريم استخدام كرده‌اند، اهتمام به حل مشكلات قرآنى به مدد خود قرآن است. در اين زمينه عبارت معروفى هست كه: القرآن يفسر بعضه بعضا (يا: ان القرآن ...) يعنى بخش‌هايى از قرآن، روشن‌گر بخش‌هاى ديگر است. قرآن پژوهان معاصر، از جمله علامه‌ى طباطبايى در مقدمه‌ى الميزان، صبحى صالح در مباحث فى علوم القرآن (چاپ دهم، ص 299 به بعد)، محمد حسين ذهبى در آغاز التفسير و المفسرون (ج / 1، ص 37 - 44) و استاد سيد على كمالى دزفولى در قانون تفسير (ص 393) به اين روش يا قاعده اشاره كرده‌اند، مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب تنزيه‌ى تنزيل عبارت القرآن يفسر بعضه بعضا را خبر (حديث) شمرده است، ولى منبعى براى آن ياد نكرده است. به قديم‌تر برگرديم. دو تن از قرآن پژوهان قديم يعنى زركشى در برهان و سيوطى در اتقان نيز به آن اشاره كرده‌اند، كه نظر به اهميت آن دو متن عبارات آنها را نقل و ترجمه مى‌كنيم. امام بدرالدين محمد بن عبدالله زركشى (در گذشته 794 ق) در كتاب البرهان فى علوم القرآن كه اساس تأليف كتاب مرجع مهم قرآن پژوهى سيوطى يعنى الاتقان قرار گرفته است، مى‌نويسد: مسأله، گفته‌اند كه بهترين شيوه‌هاى تفسير، تفسير قرآن به قرآن است. زيرا آنچه در جايى مبهم باشد در جاى ديگر روشن آمده است، و هر آنچه در جايى مختصر باشد، در جاى ديگر مبسوط آمده است. (البرهان فى علوم القرآن، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. ط 2. لبنان، دارالمعرفة، بى‌تا، ج 2، ص 175) سيوطى (849 - 911 ق) در نوع (فصل) هفتاد و هشتم اتقان، در تحت عنوان شناخت شروط مفسر و آداب تفسير مى‌نويسد: علما گفته‌اند: هر كس كه قصد تفسير كتاب عزيز را داشته باشد، اول آن را از خود آن بطلبد كه هر چه در جايى مبهم باشد، در جاى ديگر روشن است، و هر چه در جايى مختصر باشد، در جاى ديگر بسط يافته است. و ابن جوزى كتابى در اين زمينه دارد مشتمل بر مبهماتى [از عبارات قرآن] كه در جاى ديگر روشن شده است، و من در نوع مجمل (فصل مربوط به مبهمات) مثال‌هايى از آن نقل كرده‌ام. (الاتقان فى علوم القرآن، للحافظ جلال الدين عبدالرحمن السيوطى. تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم. قاهرة، 1975، ج 4، ص 200 - ترجمه‌ى فارسى اتقان، ج 2، ص 557). گفتنى است كه زركشى و سيوطى اين قول را از خود نگفته‌اند، و سخن خود را با قيل (گفته شده است) يا قال العلماء (علماء گفته‌اند) آغاز كرده‌اند. به احتمال قريب به يقين منشأ اصلى قول آنان، قول صريح ابن تيميه (661 - 728) است در كتاب كوچكى به نام مقدمة فى اصول التفسير (لبنان، دارمكتبة الحياة، 1980 م) كه عباراتش شباهت تام و تمام به عبارات زركشى و سيوطى دارد. از ابن تيميه قديم‌تر كسى از مفسران به اين قاعده تصريح نكرده است، نه شيخ طوسى، نه شيخ طبرسى، نه ابوالفتوح، نه زمخشرى و نه طبرى. ولى منشأ اين قول در منابع كهن‌تر هم پيدا مى‌شود و چه منبعى كهن‌تر از نهج البلاغه و چه منبعى عظيم‌تر و اساسى‌تر از خود قرآن؟ شرح اين اجمال خواهد آمد. اميرالمؤمنين على (ع) در خطبه‌ى 133 در اشاره به قرآن كلمات بلندى دارد، تا آن جا كه مى‌فرمايد: كتاب الله تبصرون به، و تنطقون به، و تسمعون به (كتاب خدا كه: بدان - راه حق را - مى‌بينيد، و بدان - از حق - سخن مى‌گوييد، و بدان - حق را - مى‌شنويد). بعد مى‌رسد به عباراتى كه از نظر بحث ما حائز اهميت است:‌«و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض ...» (بعض آن بعض ديگر را تفسير كند و پاره‌اى بر پاره‌ى ديگر گواهى دهد. - نهج البلاغة. ترجمه‌ى دكتر سيد جعفر شهيدى، ص 132).

در قرآن كريم هم اين معنا هست كه بعضى از آيات يعنى محكمات، اساسى و در حكم كليد فهم بعضى ديگر از آيات يعنى متشابهات است (آل عمران، آيه‌ى 7). يك نكته و واقعيت مهم حاكى از اين كه قاعده‌ى فهم قرآن با قرآن بس كهن و اصيل است اين است كه خود حضرت رسول (ص) به آن اعتقاد داشته و عمل مى‌كرده‌اند؛ كه به دو نمونه از عملكرد ايشان در تفسير قرآن به قرآن اشاره مى‌كنيم. نمونه‌ى اول) در بخش اخير آيه‌ى 187 سوره‌ى بقره چنين آمده است:‌{كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ...} (و بخوريد و بياشاميد تا آنكه رشته‌ى سپيد سپيده از رشته سياه [شب] برايتان آشكار شود ...). «اين الخيط الابيض و الخيط الاسود» از همان عهد رسول الله (ص) و نزول وحى براى بعضى از ساده انديشان مايه‌ى اشتباه شده است. ميبدى در كشف الاسرار (1 / 505) و ابوالفتوح رازى در روح الجنان (2 / 81) مى‌نويسند كه حضرت رسول (ص) به عدى بن حاتم آداب روزه و نماز مى‌آموخت و به او گفت بخور و بنوش تا آنكه رشته‌ى سپيد از رشته‌ى سياه برايت آشكار شود (پيدا است كه حضرت (ص) همان كلمات آيه‌ى قرآنى را به كار برده‌اند). سپس اين عدى كه فرزند همان حاتم طايى معروف است و يك رشته رسن يا ريسمان سپيد و يك رشته ريسمان سياه، پيش چشم خود نگه مى‌دارد و بر او روشن نمى‌شده است كه كدام به كدام است؛ و تصور مى‌كرده است كه مراد حضرت (ص) و در واقع مراد آيه‌ى قرآن اين است كه تا زمانى بخوريد و بياشاميد كه بتوانيد در تاريك - روشن فجر بين رشته‌ى سپيد رنگ و سياه رنگ فرق بگذاريد. حضرت پيامبر (ص) چون حكايت عدى بن حاتم را شنيدند خنديدند و گفتند يا ابن حاتم انك لعريض القفا (اى فرزند حاتم تو عريض القفا - يعنى كودن - هستى). ميبدى دنباله‌ى داستان را چنين مى‌نويسد: [سپس حضرت (ص) فرمود: اى پسر حاتم آن رشته‌ى سپيد و سياه مثلى است تاريكى شب و روشنايى روز را. نبينى كه در عقب گفت من الفجر [يعنى از سپيده]؟. اين حكايت را بسيارى از محدثان و مفسران نوشته‌اند؛ با وجود اين بعضى از مترجمان با فضل و كمال معاصر هم همچنان به دام اين اشتباه افتاده‌اند و مى‌افتند. چنان كه مرحوم ابوالقاسم پاينده در ترجمه‌ى اين آيه مى‌نويسد: بخوريد و بياشاميد تا از طلوع صبح‌دم رشته‌ى سپيد از رشته‌ى سياه بر شما نمايان گردد. و آقاى محمد باقر بهبودى كه متتبع‌تر و قرآن پژوه‌تر از او است، در ترجمه‌ى جديدالانتشار خود كه تحت عنوان معانى القرآن در سال 1369 منتشر شده است، در ترجمه‌ى توضيح آميز همين آيه چنين مى‌آورد: به شب‌هاى روزه دارى مى‌توانيد بخوريد و بياشاميد تا آن لحظه‌اى كه نخ سفيد در اثر روشنايى نور فجر، از نخ سياه ممتاز گردد ... نمونه دوم) آيه‌ى 82 سوره‌ى انعام چنين است:‌{الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ}. (كسانى كه ايمان آورده‌اند و ايمان‌شان را به ظلم [شرك] نيالوده‌اند آنانند كه امن [و امان] دارند و آنانند كه ره يافته‌اند). بسيارى از مفسران (از جمله ميبدى، ابوالفتوح، بيضاوى و قرطبى) نقل كرده‌اند كه چون اين آيه نازل شد، براى اصحاب پيامبر (ص) سوءتفاهمى پيش آمد كه حضرت پيامبر (ص) با استناد به آيه‌ى ديگرى از قرآن مجيد آن را رفع كردند. قرطبى در تفسير گران‌قدرش مى‌نويسد: و در صحيحين [صحاح بخارى و مسلم] از ابن مسعود نقل شده است كه چون اين آيه نازل شد، اين امر بر اصحاب رسول الله (ص) گران آمد و گفتند كدام يك از ما است كه در حق خويش ظلم نكرده باشد. آن گاه رسول الله (ص) گفتند چنين نيست كه پنداشته‌ايد، آن [ظلم] در اين جا همانند آن است كه لقمان با فرزندش مى‌گويد: اى پسركم به خداوند شرك مياور، چرا كه شرك ظلمى بزرگ است. (سوره‌ى لقمان، آيه‌ى 13). مترجمان معاصر آقايان بهبودى، آيتى و خواجوى در اين جا ظلم را به درستى به كلمه‌ى شرك ترجمه كرده‌اند. اما شادروان مهدى الهى قمشه‌اى و نيز مرحوم پاينده ظلم را به ستم و ظلم و ستم ترجمه كرده‌اند. در اين جا ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه اين قاعده‌ى متين، به كار تفسير قرآن مى‌خورد يا ترجمه‌ى آن؟ در پاسخ عرض مى‌كنم كه اين بنده از اين قاعده در ترجمه‌ى قرآن سود جسته‌ام. و به چندين و چند نمونه از آن در همين مقاله اشاره مى‌كنم. زيرا بين تفسير و ترجمه از آن نظر كه ما مى‌نگريم، يعنى از نظر فهم درست كتاب الله فرقى نيست. از آن گذشته ترجمه و تفسير يك متن، حتى متن عادى و غير از قرآن، يك كوشش مشابه و مشترك است. مى‌توان گفت ترجمه نوعى تفسير بسيار موجز است و بالعكس هر تفسير، نوعى ترجمه‌ى گسترده است. آنچه مسلم است هم مفسران براى فهم مشكلات لفظى - معنايى قرآن كريم به اين شيوه عمل كرده‌اند و هم بنده‌ى مترجم و احتمالاً مترجمان ديگر قرآن. گمان نمى‌كنم كه لازم باشد براى اثبات همانندى‌هاى ترجمه و تفسير قرآن، دلايل بيشترى بياوريم. اما دلايل ديگرى هم مى‌توان به ميان آورد. فى المثل هم مفسر و هم مترجم قرآن، به علوم زبانى و بلاغى توجه مى‌كنند. براى هر دو فهم استعارات و مجازات و تشبيهات قرآن اهميت دارد. براى هر دو فهم مفردات و معانى حقيقى (غير مجازى) و عادى لغات قرآن لازم است. براى هر دو فهم چون و چند صرفى و نحوى آيات و عبارات قرآنى مهم و به يك‌سان ضرورى است و نظاير اين. پس گزافه يا نادرست نيست كه ما از يك اصل تفسيرى، در ترجمه‌ى قرآن استفاده كرده‌ايم. اينك به عرضه مثال‌ها مى‌پردازم.

1) آيه‌ى 12 سوره‌ى اعراف چنين است:

{قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ...} [خداوند به شيطان گفت:] (چه چيز تو را بازداشت كه سجده نكردى؟). در بادى نظر چنين مى‌نمايد كه بايد بعد از منع [ما منعك] انتظار فعل مثبت داشت. يعنى ان تسجد كه ترجمه‌اش چنين مى‌شود: چه چيزى تو را از سجده كردن بازداشت؟

و توجه به آيه‌ى 75 سوره‌ى ص [سوره‌ى صاد] نشان مى‌دهد كه حدس و انتظار ما درست بوده است. زيرا در آن جا همين گفت و گو بين حق تعالى و شيطان پيش آمده و مى‌فرمايد:‌{قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ} (فرمود اى ابليس چه چيزى تو را از سجده كردن به آنچه با دستان خويش آفريده‌ام، بازداشت؟).

2) آيه‌ى 155 سوره‌ى نساء، چنين است:

{فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ...} (آن گاه به سبب پيمان شكنى‌شان و كفر ورزيدن‌شان به آيات الهى و كشتن‌شان پيامبران را به ناحق و ادعاى‌شان كه دل‌هاى ما در پوشش است ...). چنان كه ملاحظه مى‌شود در اين آيه يا آيات بعدى كه بر همين سياق است، ادامه‌ى كلام و پاسخ اينكه به سبب پيمان شكنى‌شان و كفر و انكار ورزيدن‌شان به آيات الهى و غيره چه امرى رخ مى‌دهد، نمى‌آيد. بعضى از مفسران اشاره كرده‌اند كه پاسخ مقدرش اين است كه آنان را بدين سبب‌ها لعنت كرديم. ولى قول الفصل و فصل الخطاب در اين مورد، آيه‌ى 13 سوره‌ى مائده است كه باز در اشاره به بنى اسرائيل مى‌فرمايد:‌{فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ...} (آن گاه به سبب پيمان شكنى‌شان لعنت‌شان كرديم ...) كه همه‌ى قرائن نشان مى‌دهد كه آن محذوف و پاسخ مقدر كه در آيه‌ى قبلى به حق انتظارش را داشتيم، طبق صريح اين آيه لعنت‌شان كرديم است. و نگارنده‌ى اين سطور در ترجمه‌ى خود از قرآن مجيد، پس از آوردن آن عبارت، كلمه‌ى [لعنت‌شان كرديم] را به همين ترتيب در داخل دو قلاب آورده است.

3) بخش اخير آيه‌ى 11 سوره‌ى رعد چنين است:

{... إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...} (بى‌گمان خداوند آنچه قومى دارند دگرگون نكند، مگر آنكه آنچه در دل‌هاى‌شان دارند دگرگون كنند). اين آيه، يعنى همين بخش از آيه‌ى 11 سوره‌ى رعد كه محل بحث ما است، آيه‌ى معروفى است و در عصر جديد هيچ مصلح و متفكر مسلمانى نيست كه به آن استناد، آن هم استناد نادرست، نكرده باشد. نگارنده‌ى اين سطور در ضمن مقاله‌اى كه در نقد و معرفى تفسير الميزان اثر گران‌قدر شادروان علامه‌ى طباطبايى نوشته‌ام از اين آيه و سوءتفاهم بسيارى از متجددان و معاصران درباره‌ى آن سخن گفته‌ام كه در كتاب تفسير و تفاسير جديد (صفحات 123 تا 131) درج شده است. خلاصه‌ى بسيار كوتاهى از آن بحث و ايرادى كه اينجانب به آن متجددان دارم از اين قرار است. قريب به اتفاق مفسران قرن حاضر و ساير محققانى كه درباره‌ى مسائل اجتماعى و فلسفه‌ى تاريخ از نظر قرآن تحقيق كرده‌اند، معناى اين آيه را يا اين بخش از آيه را چنين گرفته‌اند كه خداوند زندگى و سرنوشت قومى را از بد به نيك تغيير نمى‌دهد مگر آنكه آن قوم به خود آيند و آينده‌ى خود را دگرگون سازند و كمر همت به تغيير محيط و حل مشكلات خويش بندند. ظاهراً اين معنا و تفسير خيلى موجه و مترقى است و هيچ عيبى ندارد. جز اينكه با روح تعاليم اسلام و توحيد و قرآن منافات دارد. هر چند اين منافات در نظر اول چندان اشكال نيست. فحواى اين تفسير خيلى دنيوى و اصالت اجتماعى و اومانيستى و مادى و حتى ماركسيستى است. يعنى اراده‌ى يك قوم را سلسله جنبان مى‌گيرد و خداوند را قهراً دنباله روى آن. اين نحوه‌ى تفسير ظاهراً مأنوس و باطناً بيگانه، به كلى بر خلاف اجماع جمهور مفسران قديم است، نه با صدر و ذيل همين آيه وفاق دارد، نه با روح كلى قرآن و تفكر توحيدى. بزرگانى چون آيت الله شهيد محمد باقر صدر، استاد مرتضى مطهرى، مرحوم آيت الله طالقانى، دكتر على شريعتى، مهندس مهدى بازرگان و حتى از قديم‌ترها سيد جمال الدين اسدآبادى نيز آيه را از دريچه‌ى روحيه‌ى انقلابى‌ا‌ند. و به تعبير ما اومانيستى يا اصالت اجتماعى معنى كرده‌اند. اما چنان كه اشاره شد اجماع قدما بر خلاف اين است. علامه‌ى طباطبايى هم مانند قدما معنى مى‌كنند و با بحث موشكافانه‌ى خود در ذيل اين آيه، آن معناى قديمى را به كرسى مى‌نشانند و راه‌هاى توجيه معناى جديد را به حق و با استدلال قرآن شناسانه مى‌بندند. معدل آراء قدما و معناى مشروح اين آيه چنين است: كه خداوند هر نعمتى - اعم از ايمان و طاعت و اطاعت و رونق و رفاه و راحت - كه بر اثر پيروى از فطرت و سنت الهى به قومى بخشيده باشد، مادام كه نيت خود را نگردانند و در سر رشته‌دارى و سبب‌سازى او شك و شبهه نياورند، و بالطبع گرفتار ناسپاسى و غفلت و بطر (نعمت زدگى) و سرمستى و هوى پرستى نشوند، آن نعمت و نعيم را از نيك به بد (و نه از بد به نيك چنان كه متجددان مى‌گويند) مبدل نمى‌گرداند. و چون (در ازاء سوءنيت يا اعمال سوء يك قوم) پادافراهى براى آن قوم مقرر داشت، آن پادافراه بد هيچ برگردانى ندارد، و در برابر خداوند هيچ يار و ياورى نخواهند داشت. آرى سنت الهى چنين است كه بخشيدن نعمت با او است و از اراده‌ى او آغاز مى‌شود، ولى مقرر است كه از دست دادنش و تباه كردنش از اراده و عمل انسان آغاز شود. اين تفسير با شكورى خداوند و كفورى انسان متناسب است. به قاعده‌ى شريفه‌ى القرآن يفسر بعضه بعضا بازگرديم. به قول علامه طباطبايى دنباله اين آيه: {وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ} (چون خداوند در حق قومى پادافراه يا ناخوشى بخواهد، امر او برگردانى ندارد) بهترين شاهد است بر اينكه مقصود از ما بقوم نعمت قبلى ايشان است، نه اعم از نعمت و نقمت: آيه‌اى كه بالصراحه معناى اين آيه را روشن مى‌گرداند و كلمات آن دقيقاً برابر با كلمات آيه‌ى مورد بحث است، با اين تفاوت كه كلمه‌ى نعمت و انعام الهى را بالصراحه اضافه دارد، آيه‌ى 53 سوره‌ى انفال است كه مى‌فرمايد:‌{ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ}. (اين از آن است كه خداوند دگرگون كننده‌ى نعمتى نيست كه بر قومى ارزانى داشته باشد، مگر آنكه آنچه در دل‌هاى‌شان دارند بگردانند).

قرآن و قرآن پژوهی بخش 3

18 - فقه يا احكام قرآن

-------------------------------------------------------------

18 - فقه يا احكام قرآن

قرآن مجيد كه در اصطلاح فقه و اصول به آن كتاب مى‌گويند، اولين و مهم‌ترين مصدر تشريع احكام و منشأ فقه اسلامى است. قرآن، جامع قوانين الهى و معيار سنجش اخبار و احاديث بوده و خواهد بود و بر همين اساس است كه از زمان نزول بر پيامبر اكرم (ص) تا به امروز و براى هميشه به عنوان اولين مرجع احكام مورد توجه فقهاى اسلام بوده و خواهد بود و تاريخ فقاهت و اجتهاد، خود گواه اين مدعا است. (منابع اجتهاد از ديدگاه مذاهب اسلامى، نوشته‌ى محمد ابراهيم جناتى). 6) معروف است كه آيات فقهى يا آيات الاحكام در قرآن مجيد در حدود پانصد آيه است (پيشين، 13 - 14). ولى استنباط از قرآن، نياز به معارف بسيار و احاطه بر علوم زبانى و ادبى (از جمله لغت و نحو معانى و بيان) و علوم قرآنى (از جمله شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و اسباب نزول) و علوم شرعى و مبادى فقه و اصول دارد. تا فى المثل محقق دريابد كه هر امرى در قرآن، حاكى از وجوب نيست، و هر وجوبى با امر بيان نمى‌شود. و گاه نهى در قالب نفى و اخبار جانشين انشاء است. عملاً اگر كسى به درجه‌ى اجتهاد نرسيده يا لااقل قريب الاجتهاد نباشد، استنباط فقهى‌اش از قرآن، اتقان و اعتبار علمى ندارد. همين است كه مسأله‌ى حجيت ظواهر قرآن را كه پيشتر هم از آن بحث كرديم، به آسانى نمى‌توان پذيرفت (نيز - در حجيت كتاب، در اصول فقه، تأليف محمد رشاد، 200) و مراد از اين ترديد، تأييد يا تقويت موضع اخباريان نيست كه كتاب را به شرط سنت و فقط از طريق سنت قابل فهم مى‌دانند؛ غافل از آنكه ائمه‌ى اطهار، (ع)، قرآن را ميزان و محك صدق اخبار منقول از خود شمرده‌اند. بلكه مراد ما تأييد مواضع اصوليان و بيان ضرورت و اهميت اجتهاد است. و نهايتاً چنان كه محققان گفته‌اند قرآن مجيد با آنكه قطعى الصدور است، ظنى الدلالة است. (نيز - اصول فقه، مظفر، ترجمه على رضا هدايى، 2 / 47 - 48). فقها و قرآن پژوهان فقهى مشرب همه‌ى مذاهب اسلامى، كتب بسيارى در فقه قرآن يا احكام القرآن، تأليف كرده‌اند. قديم‌ترين آيات الاحكام اثر محمد بن سائب كلبى است (م 146 ق) و از امهات متونى كه در اين زمينه موجود و مدار تحقيق و مراجعه است، اين آثار است: فقه القرآن، تأليف قطب راوندى (م 573 ق)؛ كنزالعرفان فى فقه القرآن، تأليف فاضل مقداد سيورى (م 826 ق) كه تحت عنوان تفسير شاهى به فارسى در آمده است؛ زبدة البيان، تأليف مقدس اردبيلى (م 993 ق)؛ قلائد الدرر فى آيات الاحكام بالاثر، تأليف احمد بن اسماعيل جزائرى (م ح 1150 ق)؛ مسالك الافهام فى تفسير آيات الاحكام، تأليف فاضل جواد كاظمى (اواسط قرن يازدهم هجرى)؛ آيات الاحكام، تأليف محمد باقر قايينى (م 1352 ق). و در عصر جديد دو اثر خوش تدوين در اين زمينه از سوى دانشمندان شيعه عرضه گرديده است. نخست، ادوار فقه (مجلد دوم) اثر محمد شهابى، و ديگر احكام قرآن، اثر محمد خزائلى (نيز - منابع اجتهاد، پيش گفته، 9 - 10 كه 32 اثر از آثار فقهاى شيعه، و ده‌ها اثر از فقهاى ساير مذاهب اسلامى را معرفى كرده است).

 

19 - ترجمه‌ى قرآن

-------------------------------------------------------------

19 - ترجمه‌ى قرآن

درباره‌ى جواز ترجمه‌ى قرآن، قرن‌ها بين علما و فقهاى مذاهب اسلامى بحث بوده است. چون اغلب فقها و ائمه‌ى اربعه‌ى اهل سنت (جز ابو‌حنيفه كه قول اولش بر جواز بود سپس آن را موكول به ندانستن عربى كرد) حكم داده‌اند كه خواندن فاتحه و سوره در نماز جز به عربى روا نيست، بعضى استنباط كرده‌اند كه شايد اصولاً ترجمه‌ى قرآن به هيچ زبانى روا نيست. اما سابقه‌ى ترجمه قرآن بسيار كهن است و معروف است كه سلمان فارسى {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ} را به به نام يزدان بخشاينده ترجمه كرده بوده است. (تاريخ قرآن، راميار، 653) بعضى از منكران و مانعان ترجمه‌ى قرآن مى‌گفته‌اند چون كلام قرآن معجز است و اين معجزه فقط در عربى است و به زبان ديگر در نمى‌آيد، در اين صورت ترجمه‌ى قرآن به هر زبان ديگرى، محال و لذا چنين كوششى عبث و بى‌فايده است. بعضى نيز بر آن بوده‌اند كه ترجمه‌ى قرآن باعث مى‌شود كه توجه مسلمانان و مخاطبان از نص عربى به ترجمه معطوف گردد؛ و رفته رفته در طول زمان متن اصلى مهجور بماند. ولى طرفداران جواز ترجمه به اين آيه از قرآن استناد كرده‌اند كه {وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ} (ابراهيم، 4) (هيچ پيامبرى نفرستاده‌ايم مگر [با كتابى] به زبان قومش). چون اگر قرآن ترجمه شود، رسالت قرآن و پيامبر و نيز اتمام حجت بهتر صورت مى‌گيرد. زمخشرى در تفسير همين آيه مى‌نويسد: قرآن لا جرم يا بايد به همه‌ى زبان‌ها نازل مى‌شد، يا به يكى از آنها. و نيازى به نزول آن به جميع زبان‌ها نيست، زيرا ترجمه، جانشين اين امر مى‌گردد. در سال‌هاى اخير، فتوايى از سوى علماى الازهر در اين باب صادر شده كه قائل به جواز ترجمه‌ى قرآن است.

ترجمه‌ى قرآن به فارسى، گويا قديم‌ترين و نخستين ترجمه‌ى قرآن به زبان ديگر است، كه بيش از هزار سال پيشينه دارد. تا كنون قديم‌ترين ترجمه‌ى فارسى، ترجمه‌ى تفسير طبرى دانسته مى‌شد كه در اواسط قرن چهارم هجرى در ماوراءالنهر به دستور منصور بن نوح سامانى صورت گرفته است. اما ترجمه‌ى معروف به قرآن قدس كه در سال‌هاى اخير به كوشش دكتر على رواقى انتشار يافته است، از آن هم كهن‌تر مى‌نمايد. ترجمه‌ى قرآن موزه پاريس، كه تصحيح و طبع آن نيز به كوشش دكتر رواقى انجام گرفته، ترجمه‌اى ناقص اما بسيار ارزشمند از حدوداً اوايل قرن پنجم هجرى است. ترجمه‌ى قرآن مورخ 556 ق به كوشش دكتر محمد جعفر ياحقى انتشار يافته است. ترجمه‌هاى كهن ديگر قرآن كه در دل تفاسير آمده است عبارت‌اند از: ترجمه‌ى مندرج در تفسير تاج التراجم فى تفسير القرآن للاعاجم تأليف عماد الدين طاهر اسفراينى (م 471 ق) مشهور به شهفور كه به كوشش آقاى نجيب مايل هروى نزديك به انتشار است؛ ترجمه‌ى مندرج در تفسير قرآنى مجهول المؤلف، مشهور به تفسير كمبريج (به خاطر آنكه تنها نسخه‌ى ناقص بازمانده از آن در كتابخانه دانشگاه كمبريج محفوظ بوده است) كه به كوشش دكتر جلال متينى در دو مجلد انتشار يافته است. ترجمه‌ى تفسير سور آبادى [ابوبكر عتيق نيشابورى] كه ترجمه‌ى آيات و قصص قرآنى آن به كوشش استاد يحيى مهدوى و مهدى بيانى در دو مجلد انتشار يافته است، و كل تفسير به همت آقاى على اكبر سعيدى سيرجانى در دست طبع است. گفتنى است كه سورآبادى در سال 494 قمرى در گذشته است. ترجمه‌ى قابل توجه و مهم ديگرى كه باز در دل تفسير محفوظ مانده است، ترجمه‌ى مندرج در تفسير نوبت اول كشف الاسرار و عدة الابرار / اثر ابوالفضل ميبدى (م 520 ق) است كه بر مبناى گسترش امالى تفسيرى خواجه عبدالله انصارى تدوين شده است. پس از آن، ترجمه مندرج در تفسير ابوالفتوح رازى شايان ذكر است. پس از ترجمه‌هاى مندرج در تفسير منهج الصادقين ملا فتح الله كاشانى و تفسير جلاء الاحزان [تفسير گازر]، كه اهميت طراز اولى ندارد، به يك ترجمه‌ى بسيار شيوا مى‌رسيم: ترجمه‌ى شاه ولى الله دهلوى (م 1176 يا 1179 ق) كه بارها در هند و پاكستان به طبع رسيده است. از سراسر عصر قاجار يك ترجمه‌ى قابل توجه باقى مانده است كه به قلم محمد طاهر مستوفى شيبانى، معروف به بصيرالملك است كه از رجال فرهنگى و درباريان ناصرالدين شاه بوده است. اين ترجمه بارها، از جمله در سال 1344 ش از سوى انتشارات محمد حسن علمى به طبع رسيده است. در عصر جديد نخستين ترجمه‌ى مهم قرآن مجيد، ترجمه‌ى عبدالحسين آيتى معروف به آواره (128 - 1371 ق) است كه در جوانى از سلك روحانى به درآمد و به بهائيه گرايش يافت و كتاب الكواكب الدرية فى مثر البهائية را در تاريخ بهائيت نوشت و از مبلغان طراز اول اين فرقه گرديد. سپس از ناراستى‌هايى كه ديد سر خورد و از بهائيت، تبرى جست و كتاب كشف الحيل (3 جلد، 1310 ش) را در رد بهائيت و بيان پشيمانى خود نوشت. ترجمه‌ى او از قرآن مجيد كتاب نبى يا قرآن فارسى نام دارد (3 جلد، يزد، 1324 - 1326 ش). (درباره‌ى او - دايرة المعارف تشيع، 1 / 241 - 242). بهترين و شايد آخرين ترجمه‌ى تحت اللفظى قرآن در عصر جديد، ترجمه‌ى محمد كاظم معزى است كه بارها تجديد چاپ يافته است. مرحوم محيى الدين مهدى الهى قمشه‌اى (1318 ق - 1393 ق / 1352 ش) از عرفا و شعرا و علماى ذوفنون معاصر در حدود سال‌هاى 1320 ش ترجمه‌ى خوش‌خوانى از قرآن كريم به دست داد. به تحقيق هيچ ترجمه‌اى از ترجمه‌هاى جديد قرآن اين چنين با استقبال عظيم مردم مواجه نشده كه بارها به تجديد چاپ رسيده است. حسن و عيب اين ترجمه، يك چيز و آن افزودن و مزج تفسير با ترجمه است. با وجود اين اقبال بى‌سابقه‌ى مردم، قرآن پژوهان اين ترجمه را آكنده از اغلاط علمى مى‌دانند. (براى تفصيل - نقد بسيار مفصل نگارنده بر اين ترجمه در كتاب قرآن پژوهى). در عصر جديد كه اصولاً صناعت ترجمه بهبود كلى يافته است، ترجمه‌ى تحت اللفظى قرآن مجيد نيز موقوف شده است. ترجمه‌ى مرحوم ابوالقاسم پاينده (129 - 1363 ش) نويسنده و مترجم پركارى كه ترجمه‌ى تاريخ طبرى يكى از كارهاى او است، ترجمه‌اى متين و استوار است ولى خالى از اغلاط نيست؛ علامه محمد فرزان، نقد مفصل و عالمانه‌اى بر آن نوشته است. تا پيش از انقلاب اسلامى ايران (1357 ش) دو ترجمه‌ى قابل توجه از قرآن نيز داريم: ترجمه‌ى حكمت آل آقا؛ و ترجمه‌ى زين العابدين رهنما (همراه با توضيحات در پاى صفحه، در 4 مجلد). پس از انقلاب اسلامى توجه به ترجمه‌ى قرآن در ايران بالا گرفته است و چندين ترجمه انتشار يافته است، از جمله ترجمه‌ى جلال الدين فارسى؛ ترجمه‌ى محمد باقر بهبودى به عنوان معانى القرآن كه ارزش علمى آن نازل است، ولى از نظر احتوا بر تفسير همانند ترجمه‌ى قمشه‌اى است (- نقد نگارنده بر اين دو ترجمه در كتاب قرآن پژوهشى؛ همچنين - نقد محققانه حسين استاد ولى بر ترجمه‌ى بهبودى در مجله‌ى مترجم ويژه‌ى ترجمه قرآن، 1372 ش). همچنين ترجمه‌ى ابوالقاسم امامى؛ ترجمه‌ى محمد خواجوى (- نقد نگارنده در كتاب پيشگفته). ترجمه‌اى كه بيشتر از ساير ترجمه‌هاى جديد از استقبال مردم برخوردار بوده است. ترجمه‌ى شيواى عبد المحمد آيتى است (- نقد نگارنده در كتاب پيش گفته). ترجمه‌ى قرآن كريم به قلم سيد جلال الدين مجتبوى، محمد مهدى فولادوند، كه در همين اواخر انتشار يافته است از بهترين و شيواترين ترجمه‌هاى عصر جديد است. طبق آمار منتشر شده در كتاب شناسى جهانى ترجمه‌هاى قرآن مجيد (به انگليسى، ويراسته اكمل الدين احسان اوغلى، طبع استانبول) كه كتاب شناسى ترجمه‌هاى قرآن را به هر زبان از سال 1515 م تا 1980 م در بر دارد، قرآن مجيد از آغاز تا زمان تأليف اين كتاب شناسى (1980 م) به 65 زبان ترجمه شده است. روى هم رفته مشخصات كتاب شناختى 2762 ترجمه و تفسير قرآن (به اعتبار اينكه در بردارنده‌ى ترجمه است) در اين اثر آمده است. قديم‌ترين ترجمه‌ى قرآن به زبان‌هاى اروپايى، ترجمه‌ى انگليسى ناقصى است كه در سال 1515 م منتشر شده، ولى نخستين ترجمه‌ى كامل به زبان لاتين است كه در سال 1543 م انتشار يافته است. بهترين ترجمه‌هاى فرانسوى قرآن ترجمه‌ى كازيميرسكى و ترجمه‌ى بلاشر است. بهترين ترجمه‌هاى آلمانى قرآن ترجمه‌ى اولمان، ترجمه‌ى هنينگ، و اخيراً ترجمه همراه با توضيحات و واژه‌نما (كنكوردانس) اثر رودى پارت است. در دايرة المعارف اسلام (در پايان مقاله‌ى قرآن) از هشت ترجمه‌ى قرآن به روسى ياد شده است. آخرين و بهترين ترجمه‌ى قرآن به روسى كه در مقاله‌ى مزبور به آن اشاره شده است، ترجمه‌ى اسلام شناس شهير روسى كراچفسكى است ترجمه‌ى روسى پروفسور عثمانوف هم بسيار معتبر است. بهترين ترجمه‌هاى انگليسى قرآن، ترجمه‌ى پيكتال، آربرى و عبدللّه يوسف على است.

 

20 - فرهنگ آفرينى قرآن

-------------------------------------------------------------

20 - فرهنگ آفرينى قرآن

قرآن مجيد سر منشأ اغلب علوم و هنرهاى اسلامى است. 1) قرآن سندى تاريخى است و تا آن جا كه به حوادث اشاره دارد، از جمله به حوادثى از زندگانى و روزگار پيامبر (ص) و غزواتى چون بدر و احد و حنين، يا اشاراتى به فرهنگ جاهليت دارد، در حكم تاريخى مستند است. همچنين بسيارى محققان بر مبناى نگرش تاريخى قرآن، فلسفه‌هاى تاريخ گوناگون استنباط كرده‌اند. 2) فقه و اصول فقه مذاهب مختلف اسلامى، چنان كه در بخش فقه يا احكام قرآن ياد كرديم، مستقيماً ريشه در قرآن دارد. و تا امروز هم محاكم شرعى يا نهادهاى دينى و مجالس قانون‌گذارى در كشورهاى اسلامى، يا مجتهدان و مفتيان، تعارض نداشتن قوانين و احكام و فتاواى جديد را با قرآن كريم رعايت مى‌كنند. 3) حديث يا سنت منبع مستقلى از قرآن است. اما با آن مناسبات و پيوند و هم‌خوانى بسيار دارد. چنان كه گاه قرآن سنت را نسخ مى‌كند يا تخصيص مى‌دهد، و گاه سنت قرآن را، كه در كتب مربوط به ناسخ و منسوخ، به تفصيل با مثال‌هاى بسيار بيان شده است. 4) عرفان يا تصوف اسلامى كه اساس آن بر حب الهى يا عشق متقابل انسان به خدا و خدا به انسان است (مائده، 54)، همچنين زهد و پارسايى و اصالت ندادن به دنيا و مراقبه و محاسبه نفس، همه در قرآن ريشه دارد. عرفان قرون اوليه كه بر مدار زهد و پارسايى مى‌گشت، يك سره قرآنى بود. مكتب‌هاى عرفانى حكمى و فلسفى متأخر از جمله مكتب ابن عربى نيز اساسش بر تأويل جسورانه از آيات و قصص قرآن استوار است. چنان كه مهم‌ترين متن عرفان نظرى در عالم اسلام كه فصوص الحكم ابن عربى (م 638 ق) است، داراى 27 فص است كه با گرده‌بردارى از قرآن و بر مبناى قصص قرآنى و شخصيت‌هاى انبياء و به نام آنها طراحى و تدوين شده است. ابوالعلاء عفيفى در مقدمه‌ى تصحيح خود از فصوص، اين نكته را روشن ساخته است (مقدمه، ص 12 و صفحات ديگر). همچنين بحث عرفا از اسماء و صفات الهى عمدتاً قرآنى است. 5) قرآن با آيات عديده‌ى اخلاقى و توصيه‌هاى بسيار به فضايل و نهى تخطئه از رذايل اخلاقى، در حدى به اخلاق و حكمت عملى توجه دارد كه مى‌توان آن را يك رساله‌ى اخلاقى متعالى در نظر گرفت، و در اغلب مكاتب و كتب اخلاقى، نفوذ آيات و احكام اخلاقى قرآنى مشهود است. (براى تفصيل در اين‌باره - تعاليم اخلاقى در قرآن نوشته‌ى بشيردار، در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام، تدوين م. م. شريف، 1 / 224 - 241). 6) قرآن اساس دستور زبان عربى را نهاده است. بايد دانست كه نه قرآن تابع نحو و دستور زبان عربى است، بلكه نحو و دستور زبان عربى تابع قرآن است كه فى المثل سبيل يا رحمت را هم به صورت مؤنث و با ضمائر مؤنث، تلقى كرده است هم به صورت مذكر. از الكتاب سيبويه (قرن دوم هجرى) تا مغنى اللبيب ابن هشام (م 761 ق)، تا معجم‌هاى نحو كه امروز در جهان عرب تدوين مى‌گردد (از جمله - معجم النحو، تدوين عبدالغنى الدقر) اساس همه يا اكثريت قاطع مثال‌ها و شواهد قرآنى است. در مورد علوم بلاغى از جمله معانى، بيان و بديع نيز امهات متون بر اساس تعبيرات و زبان و بيان و شواهد و مثال‌هاى قرآنى شكل گرفته است. چنان كه دلايل الاعجاز (در علم معانى) و اسرارالبلاغة (در علم بيان) هر دو اثر عبد القاهر جرجانى (م. 471 ق) اوج آنها است. نفوذ قرآن در ادبيات عربى و فارسى و تركى و اردو و ساير زبان‌هاى جهان اسلام بسيار عظيم است. اغلب فرهنگ‌هاى عربى از لسان العرب تا المعجم الوسيط، شواهد و مستندات خود را از قرآن نقل مى‌كنند. زبان‌شناسان عرب به حق برآنند كه اگر قرآن نبود زبان عربى نابود مى‌شد. (- مباحثى در فقه اللغة و زبان‌شناسى عربى. نوشته‌ى رمضان عبدالتواب. ترجمه‌ى حميدرضا شيخى، فصل دوم، 125 به بعد) استاد مطهرى مى‌نويسد: زبان عربى، فقط زبان يك كتاب است، به نام قرآن. قرآن تنها نگهدارنده و حافظ و عامل حيات و بقاى اين زبان است. تمام آثارى كه بعد به اين زبان به وجود آمده، در پرتو قرآن و به خاطر قرآن بوده است ... (خدمات متقابل اسلام و ايران، 91). 7) علم كلام اسلامى، چه علم كلام مذهب رسمى اهل سنت يعنى كلام اشعرى، و چه علم كلام اقليت آنان كه امروزه كمابيش مهجور است، يعنى كلام معتزلى يا اعتزالى ريشه در قرآن دارد. همچنين مذاهب ديگر از جمله مرجئه و حتى خوارج. علم كلام مذاهب شيعه و مخصوصاً اسماعيليه و شيعه‌ى اماميه اثنا عشريه نيز كاملاً قرآنى است. و از اصول دين، و اصول مذهب (عدل و امامت) دو گونه بحث مى‌كنند، عقلى و نقلى. و در بحث‌هاى نقلى اتكاى اصلى به آيات قرآنى است. 8) فلسفه‌ى اسلامى نيز كه تا حدودى بر معتقدات و كلام استوار است جز در بحث‌هاى خيلى فنى و اسكولاستيك، غالباً به قرآن نظر دارد. و حتى در بحث اصالت وجود يا ماهيت نيز به آياتى از قرآن مجيد استناد مى‌كنند. (رعد، 17 نيز - تفسير الميزان ذيل همين آيه). يا برهان‌هاى اثبات وجود خداوند را با آيات قرآنى تطبيق مى‌دهند. (از جمله برهان وجودى يا صديقين را با آيه‌ى 53 سوره‌ى فصلت). و فلسفه‌ى اعصار متأخر از جمله فلسفه‌ى مزجى و متعالى مكتب ملاصدرا كه آميزه‌اى از فلسفه و كلام و عرفان است و مهم‌ترين تِز آن حركت جوهرى است، مبنا و مستند قرآنى دارد. (براى تفصيل بيشتر - تعاليم فلسفى قرآن در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام. تدوين م. م. شريف، 1 / 195 - 221). 9) هنرهاى اسلامى مخصوصاً ادبيات، معمارى، خوشنويسى، و بخشى از موسيقى كه مربوط به ترتيل و تغنى و هم‌خوانى قرآن مجيد و نيز قوالى در مجالس سماع صوفيانه و اعياد مذهبى، همچنين كتابت و كتاب‌سازى و كتاب‌آرايى با هنرهايى چون تذهيب و تشعير و تجليد و كتيبه نويسى كه جزو هنر معمارى است و آرايش درون و بيرون مساجد و مقبره‌ها و نهادهاى خيريه از جمله تكيه‌ها و حسينيه‌ها، و حتى آب انبارها، غالباً و به مناسبت از آيات قرآنى استفاده مى‌شود، و در همه‌ى اين هنرها و فنون جنبى ديگر نفوذ قرآن بى حد و حساب و وصف ناپذير است. (نيز - خوشنويسى در فرهنگ اسلامى، تأليف آنمارى شيمل. ترجمه‌ى اس الله آزاد). 10) علوم قرآنى و قرآن پژوهى چنان كه در بخش مربوط به آن خواهد آمد، و در سراسر اين مقاله هم ملاحظه مى‌گردد، در اطراف قرآن مجيد و براى فهم و تفسير آن و استفاده از قرآن شناسى در ساير علوم شرعى پديد آمده است. 11) از همه وسيع‌تر و عظيم‌تر نفوذ قرآن در فرهنگ عامه و زندگى روزمره‌ى مسلمانان است. زير گوش نوزاد مسلمان اذان مى‌گويند و آياتى (از قرآن مى‌خوانند. نام نوزاد را يا با تفال و استخاره از قرآن انتخاب مى‌كنند يا نام‌هايى مى‌نويسند و براى تبرك در ميان صفحات قرآن قرار مى‌دهند و قرعه وار يكى را بر مى‌گيرند. همچنين نام فرزندان و روز و ساعت تولدشان را در صفحه‌ى اول يا آخر قرآن خانوادگى مى‌نويسند. استخاره يعنى مشورت با قرآن و راهنمايى خواستن از جنبه‌ى قدسى و غيبى قرآن، سابقه‌اى به طول تاريخ قرآن دارد. و در بعضى كتب كه مخصوص نوادر و نكته‌ها و ظرايف است، از استخاره‌هاى تاريخى سخن مى‌گويند (نيز - مقاله‌ى استخاره در قرآن پژوهى). در اغلب مراسم دينى و اجتماعى و اعياد و در ايران بعد از انقلاب اسلامى در آغاز هر جلسه‌ى رسمى اعم از علمى يا ادارى يا سياسى، آياتى چند از قرآن مجيد تلاوت مى‌شود. قرآن همچنين در عبادت روزانه نقش اساسى دارد. زيرا به فرموده‌ى رسول اكرم (ص) لا صلوة الا بفاتحة الكتاب (نماز جز با خواندن فاتحة الكتاب درست نيست). و اهل سنت 17 بار و شيعه به تفاوت مشرب‌ها، حداقل 10 بار سوره‌ى حمد را در نمازهاى شبانه روزى خود مى‌خوانند. همچنين پس از قرائت سوره‌ى حمد به انتخاب خود يك سوره يا مجموعه آياتى از يك سوره‌ى قرآن را كه اصطلاحاً به آن ركوع گفته گفته مى‌شود، مى‌خوانند و تلاوت قرآن از عبادات مستحب مؤكد است و اغلب مسلمانان هر روزه بخشى از قرآن و در ماه رمضان يك دور قرآن را مى‌خوانند. جز قاريان و مقريان و اهل تجويد و تلاوت و ترتيل و تغنى و خوش‌خوانان كه قرآن كريم مدار و موضوع اصلى علم و هنر آنان است و رموز و فنون درست خوانى را سينه به سينه و با سنت شفاهى و استاد - شاگردى از عهد رسول الله (ص) تا كنون ادامه داده‌اند، در عرف عادى و نظام آموزشى قديم و جديد ايران و همه‌ى كشورهاى اسلامى، تعليم خواندن و درست خواندن و گاه حفظ قرآن، جزو اصلى‌ترين مواد درسى و آموزشى بوده و هنوز هم با شور و شوق بسيار ادامه دارد. براى اين كار غالباً از جزء آخر (سى‌ام) قرآن مجيد يعنى جزء عم [عم يتسائلون، آغاز سوره‌ى نبأ] استفاده مى‌شود و به چنين جزوه‌اى عمِّ‌جزو (كه بعضى به اشتباه عمه جزو مى‌نويسند) گفته مى‌شود. امروزه با گسترش امكانات صوتى و فنى و نيز جهانگير شده‌ى رسانه‌هاى گروهى، در تلاوت و ترتيل قرآن كريم تحولى بزرگ پديد آمده است. خوش‌خوانى قاريان هنرمند را به صورت نوار كاست، ضبط مى‌كنند. غالباً هر جزء قرآن را در يك نوار و مجموعاً كل قرآن را در 30 نوار يك ساعته مى‌خوانند و نوارهاى كاست را به صورت يك مجموعه جمع و جور كه به آسانى قابل حمل و نقل است در مى‌آورند كه المصحف المرتا [ترتيل قرآن، يا مصحف به ترتيل خوانده] نام دارد. نيز از طريق رسانه‌ى راديو و تلويزيون ترتيل و تلاوت قرآن مجيد را پخش مى‌كنند. بسيارى از كشورهاى اسلامى، از جمله ايران، ايستگاه خاصى به نام راديو قرآن دارند كه در تمام يا بعضى از ساعات شبانه روز تلاوت و ترتيل قرآن را منتشر مى‌سازند. يا از طريق تلويزيون مجلس خوش‌خوانى قاريان و مقريان هنرمند را كه گاه همراه با هم‌خوانى است، همچنين مسابقات كشورى و بين المللى قرائت قرآن را نشان مى‌دهند. جنبه‌ى قدسى و حرمت والاى قرآن باعث شده است كه از آن براى حفظ و تعويذ استفاده كنند. از آيات قرآن مخصوصاً آيت الكرسى (بقره، 255) و آيه‌ى و ان يكاد (آخرين دو آيه‌ى سوره‌ى قلم) حرز و تعويذ به صورت حمايل و گردن آويز و بازوبند مى‌سازند. بعضى از مسلمان‌ها همواره قرآن كوچكى به همراه دارند. رسم كتابت قرآن (گاه تمامى قرآن) بر پيراهن‌هاى مخصوص براى حفظ در جنگ‌ها و مخاطرات، امروزه كم‌تر و در گذشته بيشتر معمول بوده است. گاه سوره‌ى يس را بر پارچه‌اى حلقوى شكل مى‌نويسند كه به آن حلقه‌ى ياسين مى‌گويند و اطفال را براى تبرك و حفظ از ميان حلقه‌ى آن رد مى‌كنند. گاه آيات قرآن به محلول آب و زعفران نوشته مى‌شود و براى شفاى امراض، مخصوصاً امراض روحى، به بيماران نوشانده مى‌شود. قرائت سوره‌ى حمد براى بيمار رسم كهنى بوده است (حافظ گويد: فاتحه‌اى چو آمدى بر سر خسته‌اى [بيمارى] بخوان). امروزه رسم قرائت فاتحه بر مرده و براى شادى روح او، و ترتيب مجالس ذكر و قرائت قرآن (مجالس فاتحه) براى بزرگداشت و طلب آمرزش روح درگذشتگان در سراسر جهان اسلام در شب وفات و روزهاى سوم يا پنجم و هفتم و چهلم و سال - بسته به اختلاف و آداب و رسوم هر منطقه - برقرار است. همچنين بعضى از مردم وصيت مى‌كنند كه از ثلث ميراث آنان، يك يا چند دوره قرائت [ختم] قرآن براى آنان به شيوه‌ى استيجارى و با پرداخت اجرت يا حق الزحمه از كسى يا كسانى خواسته شود. درباره‌ى رعايت حرمت و احترام والا و عظيم قرآن سخن بسيار است. بعضى پارسايان به احترام قرآن، در اتاقى كه در آن مصحف باشد، نمى‌خوابند. همچنين در آداب قرائت و تلاوت قرآن، صحبت كردن در اثناى تلاوت يا اظهار كسالت - از جمله خميازه كشيدن - درست به مانند هنگام نماز ممنوع شمرده شده است. اغلب فقهاى اسلامى بر مبناى آيه‌ى {لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ} (واقعه، 79) حكم به لزوم طهارت شرعى (وضو داشتن) براى خواندن قرآن يا دست زدن به آيات مقدس آن داده‌اند. نووى كه از حديث شناسان و قرآن پژوهان نامدار است، بر آن است كه مستحب است هنگامى كه قرآن را به نزد كسى مى‌آورند، به احترام آن از جاى برخيزد. (مناهل العرفان، 1 / 404). به نظر مى‌رسد كه در ميان كتب مقدس، هيچ كتابى همانند و هم‌چند قرآن در تمدن و فرهنگ و زندگى روزمره پيروانش، نفوذ نداشته باشد.

 

21 - علوم قرآنى

-------------------------------------------------------------

21 - علوم قرآنى

علوم قرآنى اصطلاحى است نسبتاً جديد ولى مصداق آن كهن و تاريخ آن به قدمت تاريخ قرآن است. و مراد از آن علومى است پيرامون و بر محور قرآن شكل گرفته و رشد كرده و هدف آن شناخت همه‌ى شئون مربوط به قرآن اعم از تاريخ و تفسير و صورت و محتوا و نهايتاً استفاده‌ى بهتر بردن از قرآن در حوزه‌ى علوم شرعى و معارف دينى است. اين علوم عبارت‌اند از: 1) تاريخ قرآن (- مقاله‌ى تاريخ ايران در قرآن پژوهى. گفتنى است كه مقاله‌ى حاضر يعنى قرآن و قرآن پژوهى در بردارنده‌ى يك دوره‌ى موجز از تاريخ قرآن است). 2) علم تفسير 3) علم قرائت و تجويد و ترتيل 4) علم رسم عثمانى، يعنى شناخت چگونگى رسم الخط و املاى قديمى و ثابت قرآن مجيد. 5) علم اعجاز قرآن. 6) علم اسباب نزول. 7) علم ناسخ و منسوخ. 8) علم محكم و متشابه. 9) علم شناخت مكى و مدنى. 10) علم اعراب. 11) علم غريب القرآن و مفردات قرآن و وجوه و نظاير (واژگان شناسى قرآن). 12) علم قصص. 13) فقه قرآن يا احكام قرآن. شايد فن ترجمه‌ى قرآن را بتوان ملحق به علم تفسير شمرد. سابقه‌ى علوم قرآنى بسيار كهن است، و بعضى از علوم قرآنى كه عمدتاً نقلى و متكى بر حديث است مانند ناسخ و منسوخ و اسباب النزول، قدمتش به اندازه‌ى قدمت علم حديث و احاديث مروى از معصومين (ع) است. اما علم رسم عثمانى، هم‌زمان با تدوين و جمع عثمانى و تهيه‌ى نسخ نهايى و رسمى قرآن (معروف به مصحف امام و مصحف عثمانى) پيدا شده است. و بسيارى از فقهاى مذاهب اسلامى تغيير و تبديل آن را شرعاً جايز ندانسته‌اند و قرآن رسمى جهان اسلام كه در عصر جديد با اتكا به اساسى‌ترين منابع قديم تهيه و چاپ شده است بر مبناى همين رسم يا رسم الخط عثمانى است. اين رسم الخط طبعاً تفاوت‌هايى با رسم الخط امروز عربى و فارسى دارد و براى فارسى زبانان حتى تحصيل‌كرده‌ها دشوار خوان است زيرا در آن بسيارى الف‌ها، به كتابت در نمى‌آيد از جمله آنكه به جاى سلطان، سلطن، و جاى يا نوح، ينوح (با الفى كوتاه بالاى طاء، يا نون) نوشته مى‌شود. ولى حق با كسانى است كه طرفدار تثبيت و استاندارد شمارى رسم عثمانى هستند. زيرا اصلاحات املايى و رسم الخط بر وفق مشرب‌ها و مكتب‌هاى زبانى و زبان‌شناختى يا سليقه‌اى، پايان ندارد، و اصولاً هر كار كنيم و هر تدبيرى بينديشيم قرآن خوانى درست، نياز به آموزش خاص خود دارد، و صرف داشتن سواد و تحصيلات و فرهنگ براى درست خوانى قرآن كفايت نمى‌كند. سابقه‌ى علم قرائت و شناخت اختلاف قراآت نيز به صدر اسلام و عصر رسول الله (ص) و صحابه باز مى‌گردد. ولى بعضى از علوم قرآنى مانند علم اعجاز قرآن، يا اعراب قرآن متأخرتر است. زرقانى مى‌نويسد نخستين اثرى كه در علوم قرآنى تدوين شده است البرهان فى علوم القرآن اثر على بن ابراهيم بن سعيد مشهور به حوفى (م. 330 ق) است كه در 30 مجلد بوده و نسخه‌ى خطى 15 جلد آن در دارالكتب المصرية محفوظ است. ساير آثارى كه در علوم قرآنى و مشتمل بر همه يا اغلب علوم و فنون نام‌برده، تدوين شده است عبارت‌اند از: 2 و 3) فنون الافنان فى علوم القرآن؛ و نيز كتاب المجتبى فى علوم تتعلق بالقرآن هر دو اثر ابن جوزى (م 597 ق) (و هر دو محفوظ در دارالكتب المصرية در قاهره). 4) جمال القراء، اثر علم الدين سخاوى (م 641 ق). 5) المرشد الوجيز، اثر ابوشامه (م 665 ق) (اين اثر به طبع رسيده است.) 6) البرهان فى علوم القرآن، اثر بدرالدين زركشى (م 794 ق). اين اثر عظيم و خوش تدوين چهار جلدى كه به تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم به طبع رسيده است اساس و منبع اصلى اتقان است. 7) مواقع العلوم من مواقع النجوم، اثر جلال الدين بلقينى (م 824 ق). 8) الاتقان فى علوم القرآن، اثر محدث و قرآن پژوه مصرى ايرانى تبار، جلال الدين سيوطى (م 911 ق) است. اين اثر مهم‌ترين اثر در علوم قرآنى شمرده مى‌شود و از آن سه ترجمه به فارسى موجود است. يكى ترجمه‌ى قديمى (كه نسخه‌ى خطى‌اش در كتابخانه‌ى مركزى دانشگاه تهران محفوظ است)، دوم به قلم آقاى محمد جعفر اسلامى تحت عنوان دايرة المعارف قرآن؛ و سومى به قلم حجة الاسلام سيد مهدى حائرى قزوينى (درباره‌ى اين ترجمه و اين كتاب - مقاله ترجمه‌ى اتقان نوشته‌ى نگارنده در كتاب سير بى سلوك، و قرآن پژوهى) متن عربى هم بارها به طبع رسيده است. بهترين طبع آن تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، در چهار مجلد است. در عصر جديد در جهان اسلام چند اثر قابل توجه در علوم قرآنى پديد آمده است كه مهم‌ترين آنها عبارت‌اند از: 9) مناهل العرفان فى علوم القرآن، اثر محمد عبدالعظيم زرقانى در 2 مجلد. 10) مباحث فى علوم القرآن، اثر صبحى صالح كه بارها تجديد طبع يافته و به صورت ناقص به فارسى ترجمه شده است. 11) المعجزة الكبرى، اثر محمد ابوزهره (ترجمه‌ى فارسى تحت عنوان: معجزه‌ى بزرگ، پژوهشى در علوم قرآنى، به قلم محمود ذبيحى).

 

22 - چاپ قرآن

-------------------------------------------------------------

22 - چاپ قرآن

مصحف امام، يا مصحف‌هاى عثمانى پنج - شش‌گانه كه پيش از سال 30 هجرى به مراكز آن روز جهان اسلام فرستاده شد، مورد استفاده و احترام بسيار قرار گرفت؛ و در عصر حجاج (م 95 ق) اصلاحاتى در رسم الخط آن وارد شد و تا قرن سوم دست‌خوش اصلاحاتى از جمله نقطه گذارى حروف و اعراب گذارى شد. اما بر خود اين پنج - شش نسخه، تاريخى طولانى و تاريك گذشته است. سه جهانگرد نامدار جهان اسلام، يعنى ابن جبير (م 614 ق)، و ياقوت (م 626 ق) و ابن بطوطه (م 779 ق) هر سه در عصر خويش از مصحف عثمانى محفوظ در جامع كبير دمشق - كه مورد احترام فوق العاده‌ى مردم بوده است - ديدن كرده‌اند. اما بدبختانه اين نسخه در آتش سوزى 1310 ق از ميان رفته است. ساير مصحف‌هاى عثمانى هم سرنوشت نامعلومى يافته‌اند و با آنكه حتى نمونه‌هايى از بعضى از آنها به طبع رسيده است (از جمله در پطروگراد / لنينگراد، در سال 1904 م، در 50 نسخه) اما امروزه نشانه و اثر روشنى از آنها در دست نيست. و حتى تاريخ روشنى از سير و سرنوشت آنها در كتب تاريخ قرآن نيامده است. اما فقدان نسخه‌هاى اصلى زمان عثمان زيانى در بر ندارد. زيرا نسخه‌هاى قرآن از همان روزهاى اول هزاران هزار نوشته شده و سينه به سينه و دست به دست گشته است تا امروز به ما رسيده است. (تاريخ قرآن، راميار، 470). مهم‌ترين مجموعه‌ها يا گنجينه‌هاى نسخ خطى اعم از تذهيب شده يا خوش نوشته يا ساده‌ى قرآن مجيد عبارت‌اند از‌: 1) موزه‌ى قرآن وابسته به آستان قدس رضوى، كه تعداد نسخه‌هاى قرآنى آن تا سال 1346 ش، چهار هزار و پانصد نسخه بوده است، و امروزه به ده هزار نسخه مى‌رسد. قديم‌ترين قرآن وقفى موجود در اين گنجينه، تاريخ سال 393 ق را دارد. و قرآن بعدى مورخ 421 ق است (راهنماى گنجينه قرآن، تأليف احمد گلچين معانى، مقدمه). 2) مجموعه يا گنجينه‌ى ديگر، متعلق به كتابخانه‌ى سلطنتى سابق ايران است كه فهرست قرآن‌هاى خطى آن را خانم بدرى آتاباى نوشته و منتشر كرده است. 3) موزه‌ى توپ قاپى سراى در تركيه. 4) دارالكتب المصرية در قاهره. 5) در اروپا مجموعه‌ى شخصى چستر بيتى، نفيس‌ترين كلكسيون نسخه‌هاى خطى قرآن در جهان به شمار مى‌آيد. كهن‌ترين قرآن كامل در اين مجموعه قرآنى است به قلم ابن بواب (- دايرة المعارف تشيع) و با تاريخ 391 ق. گفتنى است كه اين مجموعه چند معرفى و فهرست نگارى دارد كه فنى‌ترين آن به قلم آرتورجان آربرى اسلام‌شناس نامدار (و نيز مترجم قرآن به انگليسى) است. اسلام‌شناس ديگرى به نام مارتين لينگز نيز چند آلبوم مشروح از مجموعه‌هاى مهم قرآن‌هاى خطى را، از جمله آنچه در كتابخانه‌ى موزه‌ى بريتانيا محفوظ است، منتشر كرده است. تاريخ چاپ قرآن به آغاز رواج چاپ در اروپا و جهان باز مى‌گردد. متن عربى قرآن نخستين بار به وسيله‌ى پاگانينى در ونيز در فاصله‌ى سال‌هاى 1503 تا 1523 م به چاپ رسيد (دايرة المعارف فارسى) (صبحى صالح اين تاريخ را حدود 1530 م ياد مى‌كند) و كليه‌ى نسخه‌هاى آن به دستور پاپ جمع‌آورى و نابود شد. سپس ابراهام هينكلمان آن را در سال 1694 در هامبورگ به چاپ رساند. يكى از مهم‌ترين چاپ‌هاى قديم و صحيح قرآن در اروپا، چاپ فلوگل است (1834 م، لايپزيك). پس از چاپ ايتاليا و آلمان كه به آن اشاره شد، اولين بارى كه متن قرآن براى مسلمانان چاپ شد، در روسيه در سال 1787 م، در سن پطرزبورگ بود. درباره‌ى اولين طبع قرآن در ايران، منابع اختلاف دارند. بعضى اولين چاپ قرآن را در تبريز به سال 1242 ق ياد مى‌كنند (تاريخ جم قرآن كريم، جلالى نايينى، 406) و بعضى 1244 ق (دايرة المعارف فارسى) و بعضى 1246 ق (قرآن‌هاى چاپى، نوشته‌ى كاظم مدير شانه چى، مشكوة، شماره 2، ص 135). (براى تفصيل بيشتر درباره‌ى ساير طبع‌هاى قرآن مجيد، و طبع آن در ساير كشورهاى جهان اسلام به منابع نامبرده مراجعه شود.) نقطه‌ى عطف مهم در طبع منقح و علمى قرآن مجيد، طبع قاهره است. صبحى صالح مى‌نويسد: در قاهره در سال 1342 ق / 1923 م، چاپ زيبا و دقيقى از قرآن كريم، تحت اشراف مشيخه الازهر، به اهتمام هياتى كه ملك فؤاد اول تعيين كرده بود، منتشر گرديد. اين مصحف بر وفق روايت حفص از قرائت عاصم تدوين شده بود و عالم اسلامى، استقبال شايانى از آن كرد. (مباحث فى علوم القرآن، 100). مصحف قاهره، مبناى كتابت خوشنويس نامدار سورى، عثمان طه قرار گرفته و مصحف خوش‌نوشته‌ى او در قطع‌هاى مختلف به تيراژ وسيع در سوريه انتشار يافته، و سپس در حدود ده سال پيش (سال‌هاى اوليه‌ى آغاز قرن پانزدهم هجرى) مجمع ملك فهد خاص طبع مصحف در مدينه، با تعيين گروهى از خبرگان قرآن شناس و تدقيقات علمى و فنى بسيار همان مصحف كتابت عثمان طه را كه در واقع مصحف قاهره است، با بهترين امكانات فنى و چاپى امروز، به زيباترين وجهى به طبع رسانده است و سالانه بيش از 2 ميليون نسخه از آن را تجديد طبع كرده به حجاج و نهادهاى دينى سراسر جهان اهدا مى‌كند. به اين ترتيب اين مصحف كه بر مبناى رسم الخط عثمانى كهن كتابت شده است، و خوشبختانه قرائت آن (حفص از عاصم) مورد قبول و استناد شيعه‌ى اماميه هم هست، در جهان اسلام و سراسر جهان قبول عام و خاص يافته است و مى‌توان آن را مصحف رسمى جهان اسلام تلقى كرد. و اين امر در ائتلاف بين فريقين اثرى بسزا دارد. (براى تفصيل در اين‌باره - قرآن كريم به كتابت عثمان طه نوشته نگارنده در سير بى سلوك، و قرآن پژوهى نيز - خاتمة الطبع همين مصحف كه اسناد علمى قرائت و كتابت و علائم سجاوندى آن را شرح داده است).

 

تحريف ناپذيرى قرآن كريم / تعريف تحريف

-------------------------------------------------------------

تحريف ناپذيرى قرآن كريم / تعريف تحريف

به نوشته‌ى ابن منظور حرف، انحراف و تحرف يعنى عدول و ميل (گشتن) از چيزى است. تحريف القلم يعنى قط زدن آن به صورت مايل يا كج؛ و قلم محرف يعنى قلمى كه اين گونه تراشيده شده و مقطع كج داشته باشد. تحريف الكلم عن مواضعه، يعنى تغيير دادن آن. كلمه‌ى تحريف در قرآن به كار رفته است. يهود (بنى اسرائيل) معانى تورات را با كلمات مشابه تغيير مى‌دادند و خداوند از آن تعبير فرموده است به يحرفون الكلم عن مواضعه (نساء، 46 مائده، 13) (لسان العرب، ذيل ماده حرف). بعضى از فرهنگ‌ها تحريف را به تغيير و تبديل معنى كرده‌اند كه جامع‌تر است (تاج العروس). در قرآن مجيد مشتقات تحريف چهار بار به كار رفته است. بار سوم شبيه به دو مورد سابق الذكر است و بار چهارم مى‌فرمايد: {وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ} (بقره، 75) (و حال آنكه گروهى از آنان كلام الهى را مى‌شنوند و پس از آنكه آن را دريافتند آگاهانه دگرگونش مى‌سازند.) بعضى از صاحب‌نظران تحريف اصطلاحى را هفت وجه دانسته‌اند (صيانة القرآن من التحريف، محمد هادى معرفة، ص 11 - 14). اما تحريف يا تحريف‌هايى كه در مبحث حريف پذيرفتن قرآن به كار مى‌رود، بيشتر تحريف لفظى است. زيرا تحريف معنوى [معنايى] يعنى تفسير به رأى به وجهى نامعقول و تأويل ناپسنديده و درآوردن معانى آيات قرآن بر وفق اهواء و آراء مختلف كه در تاريخ تفسير قرآن از سوى غالب مكاتب كلامى يا گاه فقهى رخ داده است، از موضوع بحث ما خارج است. تحريف لفظى خود بر دو نوع است: الف) به كاهش كه به آن تحريف به نقيصه يا تنقيص (كاهش) مى‌گويند. چنان كه مدعيان قائل به تحريف فى المثل معتقدند كه آيه‌ى {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ} دنباله‌اش فى على (درباره‌ى على) يا عبارت ان عليا مولى المؤمنين (بى‌گمان على مولاى مؤمنان است) افزوده داشته است و در جمع عثمان يعنى مصاحف امام او نيامده است.

يا چنان كه مشروح‌تر خواهيم گفت طبق بعضى اخبار اهل سنت بعضى سوره‌ها مانند سوره‌ى حفد و خلع و آيه‌ها مانند آيه‌ى رجم جزو قرآن بوده ولى بعد نسخ‌التلاوه يا منسوخ‌التلاوه شده است و نهايتاً در مصحف رسمى عثمانى نيامده است. ب) به افزايش، بيشتر محققان برآنند كه كسى قائل به تحريف به افزايش يا تحريف به زبان نيست. ولى از ابن مسعود نقل كرده‌اند كه بر آن بوده است كه سوره‌ى فاتحه و معوذتان (دو سوره‌ى آخر قرآن كريم) جزو قرآن نيست و در مصحف خاص او هم درج نشده بوده است. يا عجارده كه گروهى از خوارج‌اند (اصحاب عبدالكريم بن عجرد) برآنند كه سوره‌ى يوسف جزو قرآن نيست. و به نظر آنان روا نيست كه چنين قصه‌ى عاشقانه‌اى جزو وحى الهى باشد. (صيانة القرآن، ص 13). ج) تحريف به معناى تغيير و تبديل كه قائلان به آن مثال‌هايى مى‌زنند كه همه از مقوله‌ى اختلاف قراآت است مانند ملك يوم الدين به جاى مالك يوم الدين، فتثبتوا به جاى فتبينوا يا فالق الاصباح (به فتح همزه، يعنى الاصباح را جمع صبح مى‌گيرند نه مصدر باب افعال) به جاى فالق الاصباح يا جاعل الظلمات به جاى جعل الظلمات. پس قول به تحريف قرآن به يكى از اين سه وجه است. قائلان به تحريف از شيعه‌ى اماميه. بعضى از اهل سنت از ديرباز به شيعه‌ى اماميه اثناعشريه نسبت داده‌اند يا تهمت زده‌اند كه قائل به تحريف قرآن هستند. چنان كه ابن اثير در كامل، و قلقشندى در صبح الاعشى و امام فخر رازى در تفسير آيه‌ى حفظ: {إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ} (سوره‌ى حجر، 9) در تفسير كبيرش چنين نسبتى به شيعه مى‌دهند. (براى تفصيل در اين‌باره - قانون تفسير، سيد على كمالى دزفولى، ص 96 - 97). اگر قول به تحريف بعضى از شيعه‌ى اماميه، فقط قائلانى از اهل سنت داشت، امكان داشت كه آن را حمل بر مناقشات بين فرقه‌اى كرد و گفت بهتانى واهى و بى‌اساس است. نظرگاه رسمى و حتى اجماعى شيعه‌ى اماميه اعتقاد به عدم تحريف قرآن است ولى بعضى از ناآگاهان، ولو از فضلا، اين نظر را خدشه‌دار و اين اجماع را خرق كرده‌اند و به انگيزه‌هاى تولايى و تبرايى، بى‌آنكه سخن‌گوى شيعه باشند، قائل به تحريف قرآن كريم شده‌اند. آرى حتى در بعضى از منابع مهم حديث شيعه چنين قولى آمده است. چنان كه در كافى كه نخستين و مهم‌ترين كتاب از كتب اربعه حديث معتبر و رسمى شيعه‌ى اماميه است، احاديثى نقل شده كه اين معنى از آن مستفاد مى‌گردد. كلينى (م 329 ق) در كتاب كافى، در كتاب الحجة، بابى تحت عنوان كل قرآن را كسى جز ائمه (ع) جمع نكرده است و ايشان‌اند كه علم آن را به كمال دارند، باز كرده است، و در حديث اول از ابوجعفر (امام محمد باقر (ع)) چنين نقل كرده است: هيچ كس از مردم ادعا نكرده است كه كل قرآن را چنان كه نازل شده است جمع كرده است، مگر آنكه دروغ‌گو است. و حال آنكه كسى جز على بن ابى طالب (ع) و جز ائمه‌ى بعد از او آن را جمع و حفظ نكرده است. (كافى، 1 / 228). و در حديث بعدى باز از طريق جابر از حضرت امام محمد باقر (ع) نقل مى‌كند: هيچ كس نمى‌تواند ادعا كند كه جميع قرآن از ظاهرش و باطنش نزد او است غير از اوصياء. همچنين نظير اين اخبار در تفسير عياشى، بصائرالدرجات، غيبة نعمانى و تفسير او آمده است، و قريب به تمامى آنها را علامه‌ى مجلسى در بحارالانوار، در مجلد 92 كه مخصوص قرآن است، ذيل بابى به نام ما جاء فى كيفية جمع قرآن گرد آورده است. (نيز 16 فقره از نصوص اخبار تحريف از نظر شيعه را حجة الاسلام سيد على حسينى ميلانى در كتاب التحقيق فى نفى التحريف عن القرآن الشريف، ص 57 - 61، با ذكر منابع انها نقل كرده است.) پس از عصر متقدمان، و با اوج‌گيرى نهضت اخباريه، مى‌بينيم كه بسيارى از آنان حتى بزرگانى چون حر عاملى و فيض كاشانى و علامه‌ى مجلسى نيز كلمات و تعابير دو پهلويى در اين باب دارند، يا به دوگونه، هم در اثبات و هم در نفى تحريف سخن گفته‌اند. استاد محمد هادى معرفة، قرآن پژوه معاصر بر آن است كه اخباريه و مخصوصاً پرچمدار شاخص آن سيد نعمت الله جزايرى (1050 - 1112 ق) بر اساس اخبار پراكنده و غرائب و شواهد و افسانه‌هاى اساطيرگونه، نغمه‌ى تحريف را از نو زنده كرده است و كتابش الانوار النعمانية (1 / / 97، 98، 277؛ 2 / 357) و نيز رساله‌ى منبع الحياة او منبع اصلى قول به تحريف است و محدث نورى، صاحب فصل الخطاب (كه به تفصيل درباره‌اش سخن خواهيم گفت) بر آن اعتماد كرده و جزايرى پيشواى او در اين امر است. (صيانت القرآن، ص 86 - 87). و هم ايشان از قول جزايرى در كتاب منبع الحياة نقل مى‌كند كه اخبار مستفيضه و بلكه متواتره دلالت بر وقوع زياده و نقصان و تحريف در قرآن دارد. از جمله از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه چون از ايشان در باب تناسب بين دو جمله از گفته‌ى حق تعالى در آيه‌ى سوم سوره‌ى نساء يعنى {وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِى الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ} پرسيدند حضرت (ع) فرمودند در اين فاصله، يعنى در فاصله‌ى بين دو جمله‌اى كه ربط معنايى آن آشكار نيست، بيش از يك سوم قرآن ساقط شده است. (صيانة القرآن، ص 158).

قرآن و قرآن پژوهی بخش 1

كتاب قرآن و قرآن پژوهى

 

1 - تعريف قرآن

در فرهنگ اسلام و تشيع قرآن را همواره با صفت كريم به صورت قرآن كريم (اهل سنت) با صفت مجيد، به صورت قرآن مجيد (اهل تشيع) مى‌نامند و اين دو صفت منشأ قرآنى دارد. از قرآن مجيد دوگونه تعريف مى‌توان به دست داد. نخست تعريف ساده و عرفى كه قرآن را كتاب مقدس و آسمانى اسلام و وحى الهى بر حضرت محمد (ص) مى‌داند. دوم تعريف علمى كه قرآن را وحى نامه‌ى اعجازآميز الهى مى‌داند كه به زبان عربى، به عين الفاظ توسط فرشته‌ى امين وحى، جبرئيل، از جانب خداوند و از لوح محفوظ، بر قلب و زبان پيامبر اسلام (ص) هم اجمالاً يك‌باره و هم تفصيلاً در مدت بيست و سه سال نازل شده و حضرت (ص) آن را بر گروهى از اصحاب خود خوانده و كاتبان وحى (از ميان اصحاب) آن را با نظارت مستقيم و مستمر حضرت (ع) نوشته‌اند و حافظان بسيار، هم از ميان اصحاب، آن را حفظ و به تواتر نقل كرده‌اند و در عصر پيامبر (ص) هم مكتوب بوده ولى مدون نبوده است، و در عصر عثمان با نظارت او طى چند سال، منتهى به حدود سال 28 هجرى، مدون بين الدفتين، از سوره‌ى فاتحه تا ناس، در 114 سوره، مى‌گردد. و متن آن مقدس و متواتر و قطعى الصدور است و تلاوت آن مستحب مؤكد است. ايمان به قرآن مجيد به توصيفى كه گفته شد و نيز معجزه‌ى الهى و سند نبوت دانستن آن و محفوظ بودنش از خطا و هرگونه افزود و كاست (تحريف)، از ضروريات اسلام و مذهب تشيع است. قرآن به زبان عربى بسيار شيوايى كه مايه‌ى اعجاب فصحاى عرب (و بعدها اقوام ديگر) گرديده و در تاريخ زبان عربى، سابقه و همانندى نداشته، در طى مدت بيست و سه سال، يعنى سراسر زمانى كه حضرت رسول (ص) به وظيفه‌ى رسالت و ابلاغ پيام الهى و دعوت به اسلام اشتغال داشته‌اند، به صورت بخش بخش (منجماً يا نجوماً) بر حضرت رسول (ص) وحى شده است و چنان چه اشاره شد حافظان، حفظش كرده و كاتبان با نوشت افزارهاى بسيار ابتدايى، با خطى كه هنوز نقطه و نشان و علائم اعراب نداشته است، و كوفى نام داشته است، در چندين نسخه بازنويس شده است.

 

2 - اندازه و حجم و تقسيمات قرآن

-------------------------------------------------------------

2 - اندازه و حجم و تقسيمات قرآن

قرآن كتابى است كه در مقايسه با ساير كتاب‌ها، كتابى است متوسط الحجم و مى‌توان گفت حجم آن برابر است با عهد جديد (اناجيل اربعه و رسالات وابسته به آن) يا ديوان حافظ. طبق دقيق‌ترين آمار تعداد كل كلمات قرآن 77807 كلمه است. (فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم، دكتر محمد روحانى، 1 / 23). قرآن داراى 114 سوره و كلاً 30 جزء است. هر جزئى چهار (يا دو) حزب است. نيز هر پنج آيه را خمس [خ] و هر ده آيه را عشر [ع، و اين عمل را تعشير] ناميده‌اند (تاريخ قرآن، راميار 543). تقسيم درونى و تفصيلى ديگر قرآن، تقسيم آن به ركوعات است. منظور از ركوع، بخشى و گروهى از آيات است كه در يك موضوع آمده و اتحاد مضمونى دارد كه با شروع آن موضوع، ركوع آغاز مى‌گردد و با تغيير و تحول كلام به موضوعى ديگر، ختم مى‌شود. پيدا است كه شماره‌ى آيات مندرج در هر ركوع، كم و زياد است، به خلاف جزوها و حزب‌ها كه به طور مساوى تقسيم شده است. وجه تسميه ركوع را مى‌توان از آن جا دانست كه در نمازهاى شبانه روزى، پس از خواندن سوره‌ى حمد در ركعت اول و دوم، مى‌توان به خواندن سوره‌هاى ديگر، يا لااقل چند آيه اكتفا كرد. پيرو اين عقيده، بعضى كه قرآن شناس بوده‌اند، اوايل هر چند آيه‌اى را كه يك عنوان و موضوع را تشكيل مى‌دهد، معين ساختند و از آن جهت كه بعد از قرائت آن بخش، نمازگزار به ركوع مى‌رود، نام هر بخش را ركوع گذارده‌اند. عدد ركوعات قرآن طبق مشهور 540 ركوع است (به طور متوسط و تقريبى هر صفحه از قرآن يك ركوع دارد) (مقاله قرآن‌هاى چاپى نوشته‌ى كاظم مدير شانه چى، در مشكوة، شماره‌ى دوم، بهار 1362 ش، ص 151 - 152). گفتنى است كه در قرون جديد، ابتدا خوشنويسان قرآن نويس در امپراتورى عثمانى و سپس در مصر و لبنان و سوريه، كوشيده‌اند و توانسته‌اند كه قرآن مجيد را با رعايت قواعدى از جمله آغاز هر صفحه با اول آيه، و پايان صفحه به پايان يك آيه، بنويسند و هر جزء را در بيست صفحه و لذا كل قرآن را در 604 كتابت كنند (4 صفحه اضافى مربوط به صفحات آغازين و پايانى است). در اين شيوه كتابت كه در معتبرترين قرآن جهان اسلام (مصحف المدينة، به كتابت عثمان طه، خطاط هنرمند سورى و طبع دارالقرآن عربستان سعودى در مدينه، و متن مبناى همين ترجمه هم هست نير رعايت شده، هر صفحه داراى 15 سطر است. بعضى از غرابت گرايان قرآن را در 30 صفحه عادى (هر جزء در يك صفحه) به خط بسيار ريز يا غبار، كتابت كرده‌اند. و كسانى كه غرابت گراتر بوده‌اند، كل قرآن را در يك صفحه - كه ابعاد آن از سراسر يك صفحه روزنامه‌ى عادى فراتر نيست - كتابت و چاپ كرده‌اند كه طبعاً براى قرائت نيست، و براى به همراه داشتن از جهت حفظ و تعويذ به قرآن است، و حتى با ذره‌بين نيز قابل خواندن نيست. همچنين قرآن را با تعداد صفحات عادى، فى المثل همان 604 صفحه، ولى با ابعاد بسيار كوچك در حدود يك - دو سانتى‌متر، بر روى كاغذى بسيار نازك (حتى نازك‌تر از كاغذ خاص كتاب مقدس) به طبع رسانده‌اند، كه آن نيز فايده‌هاى غير قرائتى دارد. از سوى ديگر و نقطه‌ى مقابل اين ابعاد كوچك، قرآن را در ابعاد بسيار بزرگ نيز كتابت كرده‌اند كه يكى از مشهورترين نمونه‌هاى تاريخى آن، قرآن مكتوب به خط محقق (ولو معروف به ثلث) به قلم شاهزاده هنرمند تيمورى، بايسنقر ميرزا (802 - 838 ق) است كه اوراق پراكنده‌ى آن، به ابعاد تقريباً بيش از يك متر در نيم متر، در موزه‌ها و كتابخانه‌ها، از جمله در موزه‌ى قرآن كتابخانه آستان قدس رضوى، محفوظ است. كتيبه‌هاى مساجد در جهان اسلام نيز نمونه‌اى از درشت نويسى آيات قرآن مجيد است.

 

3 - آيه و سوره

-------------------------------------------------------------

3 - آيه و سوره

الف) آيه.

واحد كوچك قرآن كريم، آيه است. در بيشتر موارد هر آيه يك جمله است. ولى گاه آياتى هست كه متشكل از چند جمله و يك پاراگراف است (نظير مثلاً آية الكرسى يا آيه‌ى نور). و گاه حتى به اندازه‌ى چند پاراگراف است. مانند آيه‌ى دين (كه آيه‌ى تداين و مداينه هم گفته‌اند) كه بلندترين آيه‌ى قرآن است و در كتابت عثمان طه (مصحف المدينة) درست يك صفحه‌ى پانزده سطرى است. گاه هست كه آيه نه فقط از يك جمله كم‌تر است، بلكه فقط يك كلمه است مانند مُدْهامَّتانِ (الرحمن، 64)، يا از آن هم كم‌تر مانند اغلب حروف مقطعه يا فواتح سور نظير طه، يس يا الم. شناخت حد آيه توقيفى و از سوى شارع است. زيرا حتى در فواتح سور فى المثل المص را يك آيه شمرده‌اند، ولى نظير آن يعنى المر را يك آيه نشمرده‌اند. يا حمعسق [حم. عسق] را دو آيه شمرده‌اند. ولى باز كهيعص يك آيه شمرده شده است. كلمه‌ى آيه و جمع آن آيات، به معناى همين جملات يا جمله واره‌هاى قرآن، در خود قرآن هم آمده است. (آيه‌: بقره، 106؛ نحل، 101، آيات؛ بقره، 252؛ آل عمران، 7؛ يوسف، 1؛ نور، 1). پر آيه‌ترين سوره‌ى قرآن كريم سوره‌ى بقره است (286 آيه)، و كم آيه‌ترين سوره‌ى قرآن، سوره‌ى كوثر است (3 آيه). در تعداد كل آيات اقوال متعددى هست. طبق معتبرترين قول كه ابو عبد الرحمن عبدالله بن حبيب سلمى از اميرالمؤمنين على (ع) نقل كرده و امام شاطبى آن را در ناظمة الزهر آورده است، تعداد كل آيات قرآن، 6236 آيه است (تاريخ قرآن، راميار، 570). ترتيب و توالى آيه‌ها، اعم از اينكه طى يك فقره وحى يا طى يك سلسله وحى متوالى نازل شده باشد، توقيفى است. يعنى خود اين امر نيز جزو وحى است و به امر الهى و رهنمايى جبرئيل انجام گرفته است. در مواردى هم كه حضرت رسول (ص) آيه يا آياتى را جابه‌جا مى‌كردند و مى‌فرمودند: اين آيه يا آيات را در فلان سوره بين كدام آيات قرار دهيد، باز به رهنمود وحى بوده است. بعضى از آيات قرآن، برجستگى و شهرت خاصى يافته‌اند و با نام كلمه يا معنايى از خود آيه مشهور شده‌اند كه بعضى از آنها عبارت‌اند از: آيه‌ى اخوت (حجرات، 10)، آيه‌ى اذن يا آيه‌ى تصديق (توبه،61)؛ آيه‌ى اكمال (مائده، 3)؛ آيه‌ى امانت (احزاب، 72)؛ آيه‌ى انذار (شعراء، 214)؛ آيه‌ى تبليغ (مائده، 67)؛ آيه‌ى تداين (يا دين يا مداينه، بقره، 282)؛ آيه‌ى تسميه كه همان {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ} است در آغاز كليه‌ى سوره‌ها، جز سوره‌ى توبه؛ آيه‌ى تطهير (احزاب، 33)؛ آيه‌ى حجاب (نور، 30 - 31)؛ آيه‌ى حفظ (حجر، 9)؛ آيه‌ى خمس (انفال، 41)؛ آيه‌ى سيف [آيه‌ى قتال] (توبه، 5)؛ آية الكرسى (بقره، 255)؛ آيه‌ى مباهله (آل عمران، 61)؛ آيه‌ى مشيت (كهف، 23 - 24)؛ آيه‌ى نور (نور، 35)؛ آيه‌ى و ان يكاد (قلم، 51)؛ آيه‌ى ولايت (مائده، 3) (براى تفصيل و شرح آنها - دايرة المعارف تشيع، ذيل كلمه‌ى آيه ...). آيات قرآنى به مكى و مدنى و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه تقسيم مى‌گردد كه شرح هر يك خواهد آمد.

ب) سوره.

واحد بزرگ قرآن كريم، سوره است. سوره در لغت يعنى بريده شده و در اصطلاح گروهى مستقل از آيات قرآن كه مطلع و مقطعى دارد، و گفته‌اند كه به اين معنى از سورالمدينة (ديوار دور شهر) گرفته شده است. كلمه‌ى سوره به همين معنى در خود قرآن هم به كار رفته است (از جمله در بقره، 23؛ توبه، 64، 86؛ نور، 1) همچنين جمع آن سور (بر وزن گهر) نيز در قرآن به كار رفته است (هود، 13). قرآن مجيد، كلاً 114 سوره دارد كه كمابيش به ترتيب بلندى طول مرتب شده‌اند. بلندترين سوره‌ى قرآن سوره‌ى بقره است (286 آيه، برابر با 48 صفحه در كتابت عثمان طه - مصحف المدينة) و كوتاه‌ترين سوره، سوره‌ى كوثر است (داراى 3 آيه). بعضى سوره‌هاى قرآن، نام گروهى دارند: الطوال السبع [السبع الطوال]: (هفت‌گانه بلند) كه عبارت‌اند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و در مورد هفتم، اختلاف نظر است كه آيا شامل انفال و توبه است (كه بين آنها {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ} فاصله نينداخته است) يا يونس. المئون [المئين]: (صدگانه‌ها) به سوره‌هايى اطلاق مى‌گردد كه تعداد آيات آنها از 100 آيه بيشتر است. (مانند يونس، هود، يوسف، نحل، كهف). المثانى: سوره‌هايى است كه كم‌تر از صد آيه دارد (مانند قصص، نمل، عنكبوت، يس و ص). المفصل: سوره‌هاى اواخر قرآن كه نخستين آنها به اختلاف اقوال سوره ق يا حجرات است. نام‌هاى گروهى ديگر نيز براى بعضى از سوره‌ها به مناسبت‌هاى خاصى نهاده‌اند. از جمله سوره‌ى الم: هفت سوره‌اى كه با الم آغاز مى‌شود. سور مسبحات: (كه با كلمه‌ى سبحان، يا سبح، يا يسبح آغاز مى‌گردد، كه عبارت‌اند از اسراء، حديد، حشر، صف، جمعه، تغابن، و اعلى. سور حواميم: هفت سوره كه با حم آغاز مى‌گردد (مؤمن، فصلت، شورى، زخرف، دخان، جاثيه، و احقاف). سور طواسين: سوره‌هايى كه با طس يا طسم آغاز مى‌شود (شعراء، نمل، قصص). سور عزايم: چهار سوره‌اى كه در آنها سجده‌ى واجبه هست (سجده، فصلت، نجم، علق). الزهراوان: (بقره و آل عمران). المعوذتين: دو سوره‌ى آخر قرآن (فلق و ناس). چهار قل: چهار سوره‌ى پايان قرآن كه با كلمه‌ى قل آغاز مى‌شود. نام سوره‌ها (فاتحة الكتاب، بقره، آل عمران، نساء، تا آخر) توقيفى يعنى به تعيين رسول الله (ص) بوده است (نيز - تاريخ قرآن، راميار، 581). بعضى سوره‌ها، دو يا چند نام دارد از جمله: فاتحة الكتاب (حمد، ام القرآن، سبع المثانى)؛ توبه (برائت) اسراء (بنى اسرائيل) نمل (سليمان) ص (داود) مؤمن (غافر)، اخلاص (توحيد، قل هو للّه)؛ مسد (لهب). درباره‌ى اينكه ترتيب و توالى سوره‌هاى قرآن كه آغاز آنها، فاتحة الكتاب و پايان آنها، سوره‌ى ناس است، توقيفى است يا اجتهادى (اجتهاد صحابه) و به رأى و نظر گردآورندگان باز مى‌گردد، اختلاف اقوال است. بعضى گفته‌اند توقيفى و به امر و ارشاد پيامبر (ص) و رهنمود وحى است. بعضى گفته‌اند اجتهادى است و به عهده‌ى سامان دهندگان مصحف عثمانى است، چون حضرت رسول (ص) به دلايلى كه بعداً گفته خواهد شد، قرآن را كتابت و جمع كرده ولى مدون بين الدفتين نكرده بودند. و بعضى گفته‌اند آميزه‌اى از توقيف و اجتهاد است و اين رأى پذيرفتنى‌تر است. نام و نشان سوره‌هاى 114 گانه‌ى قرآن مجيد در اغلب تاريخ‌هاى قرآن (از جمله تاريخ قرآن، تأليف راميار، 583 به بعد) و نيز با آمار و ارقام مربوط به كلمات و حروف هر يك در فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم، تأليف محمد روحانى، و نيز در پايان هر قرآن طبع جديدى آمده است، و به رعايت اختصار، از آوردن آن در اين جا خوددارى مى‌شود.

 

4 - صورت و سبك قرآن

-------------------------------------------------------------

4 - صورت و سبك قرآن

از آن جا كه قرآن، متنى مقدس و قدسى است، نمى‌توان و از ادب شرعى به دور است كه درباره‌ى آن، همانند ساير كتاب‌ها سخن گفت، يا آن را در معرض پژوهش‌هاى زبان‌شناسى و مخصوصاً سبك‌شناسى آورد. ولى از سوى ديگر از آن جا كه قرآن يك سند عظيم الشان زبانى و يك اثر بسيار مهم ادبى است، لذا شايد با قيد احتياط و رعايت احترام جنبه‌ى قدسى قرآن، بتوان به ضرورت بحث و تحقيق از اين زاويه نيز به آن نگريست و درباره‌ى آن بحث كرد. نثر در زبان عربى، در عصر جاهليت و اوان ظهور اسلام، سابقه و نمونه‌ى چندانى ندارد. نمونه‌هايش يا بعضى خطبه‌ها است يا سجع‌كاهنان. و در قرآن سجع فراوان هست، كه احتراماً و براى آنكه به سجع‌کاهنان و شعر شبيه نشود به آن فاصله مى‌گويند و مراد از آن كلمات مشابه پايانى هر آيه است. قرآن با شعر عربى هم كه سابقه‌ى درخشانى دارد، شباهت ندارد. قرآن، قول كسانى را كه مى‌گويند قرآن شعر و پيامبر (ص) شاعر است، به شدت نفى مى‌كند و مى‌فرمايد كه به او شعر نياموخته‌ايم و سزاوار او نيست (يس، 69 نيز - الحاقه، 41). اما در قرآن، جوهر شعرى بسيار است. يعنى بيان ظريف و مجازى و انواع استعاره‌ها و تمثيلات و تشبيهات هنرى. همچنين آيات موزون يا موزون افتاده‌ى قرآن نيز از يك‌صد فقره بيشتر است. با وجود اين، و با آنكه نفوذ قرآن در شعر و ادب عربى و فارسى، بسيار عظيم است، ولى قرآن شعر نيست. اين نكته و واقعيت هم حيرت‌آور است كه بين قرآن و ساير كلمات و ماثورات و خطبه‌ها و احاديث و آثار بازمانده از رسول الله (ص) و على بن ابيطالب و ديگر بزرگان اسلام، شباهت چندانى ديده نمى‌شود. و بايد گفت كه قرآن نوعى منحصر به فرد و تافته‌اى است جدا بافته. ارزش موسيقايى كلمات و جملات قرآن نيز از ديرباز مورد توجه محققان بوده است. قابليت خوش‌خوانى قرآن و ترتيل و تغنى و هم‌خوانى آن كم‌نظير يا بى‌نظير است. از سوى ديگر، قرآن با آنكه اين همه قصص و حكايات در بر دارد، قصه هم نيست. و با وجود اشارات تاريخى، تاريخ هم نيست. اما مهم‌ترين مشخصه و خصيصه‌ى ساختارى قرآن كه شايد قدما نيز به آن توجه داشته‌اند، اسلوب چند وجهى و بلاتشبيه گسسته نماى آن است. يعنى شاخه به شاخه شدن معانى و مضامين و قطع پياپى توالى يك مضمون و مدام از معنايى به معناى ديگر پرداخن. اين گسسته‌نمايى ظاهرى قرآن مجيد، در فرهنگ و ادب فارسى نظير دارد. دو كتاب عظيم كه از شاه‌كارهاى جاويدان زبان فارسى هستند، نيز همين اسلوب و ساختار را دارند. نخست مثنوى معنوى اثر مولانا جلال الدين بلخى (م 672 ق). دوم غزل‌هاى خواجه شمس الدين حافظ (م 792 ق). در مورد مثنوى، مرحوم فروزان‌فر بر آن بوده‌اند كه تحت تأثير قرآن، اين سبك و سياق را پيدا كرده است. در مورد غزل‌هاى حافظ كه به اصطلاح بعضى فارسى زبان‌هاى پاكستان پاشان (از پاشيدن) است، نگارنده براى نخستين بار اين نظر را مطرح كرده است كه حافظ با انقلابى كه (به قول آربرى) در غزل كرده است، نه تحت تأثير سنت شعرى و تاريخ غزل فارسى است (چنان كه غزلش هيچ شباهت صورى و ساختارى با غزل بزرگ‌ترين سَلَفَش سعدى ندارد)، بلكه تحت تأثير ساخت و ساختار سوره‌هاى قرآن كريم است. مسلمان‌ها اعم از عرب و غير عرب، گويى بيم داشته‌اند كه به اين خصيصه اشاره كنند. قديم‌ترين اشاره‌اى كه در اين باب ديده مى‌شود حديثى است كه يكى از معاصران پيامبر كه يهوديى به نام سلام بن مشكم بوده است از سر شكوه و گلايه به حضرت (ص) عرض مى‌كند: چگونه از تو پيروى كنيم حال آنکه قبله‌ى ما را ترك كرده‌اى و كتابى هم كه آورده‌اى آن طور كه تورات متناسق است، تناسق (نظم و نسق) ندارند، كتابى بياور كه مأنوس و متعارف باشد وگرنه ما هم نظير اينكه تو آورده‌اى مى‌آوريم. سپس خداوند اين آيه را [در مقام تحدى] نازل كرد:‌{قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ ...} اگر انس و جن هم‌دستى كنند كه نظير اين قرآن را بياورند، نظير آن را نخواهند آورد، ولو آنكه بعضى پشتيبان بعضى باشند (اسراء، 88 - اسباب النزول، سيوطى) اگر آن يهودى را بهانه‌جو و نادان و سخن نشناس بدانيم، در سخن دانى و قرآن شناسى طه حسين، ترديدى نيست كه بحث مبسوطى در اين‌باره دارد و مى‌نويسد: مثلاً موضوع‌هاى سوره‌ى بقره بسيار و از هم بيگانه‌اند، و اين خود دليل است كه اين سوره يك مرتبه نازل نگشته، بلكه به تدريج و خرد خرد نازل مى‌شده است. سپس ده‌ها موضوع و مضمون متنوع سوره‌ى بقره را براى نمونه ياد مى‌كند (آئينه‌ى اسلام، نوشته‌ى طه حسين. ترجمه‌ى محمد ابراهيم آيتى، ص 149 - 151). از قرآن پژوهان اروپايى گويا ابتدا نولدكه اسلام شناس آلمانى كه مهم‌ترين تاريخ قرآن را نوشته است، در مقاله‌ى قرآن كه براى طبع يازدهم دايرة المعارف بريتانيكا نوشته است به اين خصيصه از سبك قرآن اشاره كرده و گفته است اصولاً ذهن هر پژوهشگر امروزين اروپايى سبك قرآن را به اصطلاح ناپيوسته و پاشان مى‌يابد. ريچارد بل يكى از برجسته‌ترين قرآن پژوهان غربى، در كتاب مقدمه بر ترجمه‌ى قرآن به اين خصيصه اشاره و آن را ناشى از بى‌دقتى و اشتباه ناسخان و كاتبان وحى مى‌داند ولى مونتگمرى وات، قرآن شناس اسكاتلندى معروف كه اين مقدمه او را تهذيب كرده و گسترش داده است، تعليل او را نادرست مى‌شمارد. آرتور جان آربرى كه از بزرگ‌ترين اسلام شناسان و قرآن پژوهان غربى است در مقدمه‌ى ترجمه قرآنش به انگليسى، و نيز فريتيوف شوآن در كتاب فهم اسلام، بهتر از ديگران به اهميت هنرى و زبانى - ادبى اين خصيصه‌ى ساختارى قرآن پى برده‌اند و آن را حسن و هنر قرآن شمرده‌اند، نه عيب و ايراد آن. به نظر مى‌رسد كه اعجاز و سبك تقليد ناپذير و خارق العاده‌ى قرآن، جز از اين طريق ميسر نمى‌شد. اگر بيان انديشه با رعايت ترتيب و توالى منطقى و مضمونى در كتاب‌هاى ديگر خطى باشد، شيوه‌ى بيان انديشه‌ى قرآن حجمى و حلقوى و بلكه اگر غريب ننمايد كروى است و به قول آربرى كنترپوآنى و پلى فونيك است. اگر قرآن مى‌خواست هر مضمون را از فى المثل انديشه‌ى توحيدى و نفى شرك و تعدد آلهه تا هشدار به كافران و منافقان تا قصص يكايك انبياء تا توصيف جهنم و بهشت، تا تسلى دادن حضرت رسول (ص) تا اشارات و تلميحات تاريخى به غزوه‌ها هر يك را در جاى خود و از آغاز تا انجام و يك‌بار براى هميشه بياورد، سبكش عادى و شايد ملال‌آور و حداكثر شبيه به تورات ادعايى آن يهودى، يا فى المثل تاريخ طبرى مى‌شد. و هرگز نمى‌توانست همانند صورت فعلى هنرى باشد. هنر در اين تلفيق و تلفيق هنرى است. (براى تفصيل در اين‌باره تطورالاساليب النثرية فى الادب العربى، نوشته‌ى انيس المقدسى، مخصوصاً فصل‌هاى اول و دوم همچنين مقاله‌ى قرآن و اسلوب هنرى حافظ نوشته نگارنده در كتاب ذهن و زبان حافظ و مقدمه بر ترجمه قرآن (به انگليسى) اثر ريچارد بل، ويراسته مونتگمرى وات، فقصل پنجم ويژگى‌هاى سبک قرآنى).

 

5 - محتواى قرآن

-------------------------------------------------------------

5 - محتواى قرآن

مضامين و معانى قرآن بسيار متعدد و متنوع و درهم تنيده و سرشار از طراوت تكرار است. در قرآن توحيد و دعوت به انديشه درباره‌ى خداوند و دعوت به ايمان، با نهى و نفى شرك و نفاق و ارتداد، با انكار آلهه و تخطئه‌ى شيطان و بت پرستى و اشاره به گوشه‌هايى از قصص انبياء از آدم تا خاتم (ص) و اشاره به گوشه‌هايى از زندگى و پرسش‌هاى عادى عرب‌هاى معاصر پيامبر (ص) از جمله درباره‌ى اهله قمر يا حتى مسائلى چون حيض، و وعظ و پند در باب گذران و لهو و لعب نما بودن زندگى و مظاهر آن چون مال (با نهى از مال پرستى و مال اندوزى) و تجملاتى چون داشتن پسران و نازيدن به باغ و بستان، تا اشاراتى درباره‌ى وحى و تنزيل و تأويل قرآنى تا احكامى فقهى چون تنظيم ميراث و تعيين سهم الارث و تازيانه زدن به زناكاران و بريدن دست دزد و انواع تحليل‌ها و تحريم‌ها و احكام اخلاقى چون دستگيرى از بينوايان و اطعام مساكين تا رعايت حقوق والدين و احترام فوق العاده به پدر و مادر، و نهى از مفاسد و رذايل اخلاقى، چون كشتن فرزندان از ترس فقر يا حميت جاهليت، و رباخوارى و توصيه‌ى مكارم اخلاق از صدق و اخلاص تا توصيف فرشتگان و اعمال آنان و ده‌ها و صدها موضوع ديگر در هم تنيده است، و طبق ساختار ظاهراً ناپيوسته يا گسسته‌ى پيوند قرآن مجيد كه در بخش پيشين به آن اشاره كرديم، همه و همه در كنار همديگر آمده‌اند. ماحصل، آنكه مضامين اصلى قرآن عبارت است از 1) اشاره به وقايع تاريخى (غزوات، هجرت رسول الله (ص) و نظاير آن)، 2) قصص انبياء و حكايات ديگر، 3) انديشه‌ى توحيدى و دعوت به ايمان و اسلام، 4) نهى از شرك و نفاق، 5) معاد شناسى (توصيف عوالم اخروى و حيات پس از مرگ)، 6) فرشته شناسى (نيز شامل بحث درباره‌ى شيطان و شياطين و جن)، 7) احكام فقهى، 8) احكام اخلاقى (اعم از وعظ و ارشاد و انواع امر به معروف و نهى از منكر)، 9) توجه دادن به آيات الهى و شگفتى‌هاى آفاق و انفس (كه شباهت به برهان نظم يا اتقان صنع دارد)، 10) اشاره به شرايع پيشين و كتب و صحايف آسمانى، 11) داستان آفرينش و خلقت انسان، و انسان شناسى روان شناسانه. تنوع و تعدد موضوعات و مضامين قرآن مجيد تا به حدى است كه فهرست موضوعى قرآن كه فقط سرعنوان‌هاى موضوعى را به نظم الفبايى با اشاره به نام سوره و شماره‌ى آيه (يعنى بدون نقل آيات قرآنى) در بر دارد حجمش به اندازه‌ى خود قرآن است (فرهنگ موضوعى قرآن مجيد، تدوين كامران فانى و بهاءالدين خرمشاهى؛ همچنين فهرس المطالب، تدوين محمود راميار).

 

6 - حروف مقطعه يا فواتح سور

-------------------------------------------------------------

6 - حروف مقطعه يا فواتح سور

حروف مقطعه يعنى حرف‌هاى گسسته از هم، و فواتح سور يعنى آغازگر سوره‌ها. اين دو اصطلاح به آيات يا حروفى از قرآن مجيد اطلاق مى‌گردد كه مرموز هستند. يعنى معناى آنها يا مراد از آنها از زمان جريان وحى تا به امروز - به نحوى كه مورد قبول صاحب‌نظران و قرآن پژوهان باشد - روشن نشده است. (براى تفصيل - سوره‌ى بقره، توضيح آيه‌ى 1).

 

7 - وحى و كيفيت نزول قرآن

-------------------------------------------------------------

7 - وحى و كيفيت نزول قرآن

الف) ‌وحى.

قرآن مجيد به توسط فرشته‌ى وحى، جبرئيل از سوى خداوند و بر وفق آنچه در لوح محفوظ ثبت است، به عين الفاظ بر قلب [قواى دراكه] حضرت رسول (ص) وحى يا نازل شده است. وحى، پديده‌اى است واقعى و عينى و روحانى و عبارت است از ارسال پيام از سوى خداوند به پيامبران، و در مورد قرآن به حضرت خاتم الانبياء (ص). قرآن پژوه معاصر، استاد محمد هادى معرفت، در تعريف وحى نشده است: وحى پديده‌اى است روحانى كه در بعضى از مردم پديد مى‌آيد كه با آن به خصايص روحى، ممتاز مى‌گردند كه آنان را سزاوار اتصال به ملااعلى مى‌گرداند، و اين يا با مكاشفه در باطن نفس است يا با شنيدن كه گيرنده‌ى وحى احساسى ناگهانى را درمى‌يابد كه از خارج وجودش بر او نازل مى‌گردد و برخاسته از ضمير خود او نيست. و مى‌افزايد كه وحى از مقوله‌ى ادراك وصف ناپذير است و اين پديده‌ى روحانى را كسى كه شايسته‌ى دريافت آن است در مى‌يابد. و جز او كسى نمى‌تواند ژرفاى آن را وصف كند، مگر آنكه به آثار و عوارضش از آن تعبير كند. (التمهيد، 1 / 26) همو وحى را سه گونه مى‌داند. 1) به صورت رؤياى صادقه 2) به وساطت جبرئيل 3) به صورت مباشر (بدون واسطه) كه مخصوصاً دو صورت اخير بر حضرت رسول (ص) فرود مى‌آمده است. و صورت اول در آغاز بعثت براى حضرت (ص) پيش مى‌آمده است. شادروان راميار براى وحى مراحل هفت‌گانه شمرده است (تاريخ قرآن، 112). و فرق آن را با الهام باز نموده است (پيشين، 145 به بعد). شادروان علامه‌ى طباطبايى مى‌نويسد: آنچه از قرآن به دست مى‌آيد اين است كه اين كتاب آسمانى [قرآن] از راه وحى‌اى كه به پيغمبر اكرم (ص) شده به دست آمده، و وحى يك نوع تكليم آسمانى (غير مادى) است كه از راه حس و تفكر عقلى درك نمى‌شود، بلكه با درك و شعور ديگرى است كه گاهى در برخى از افراد به حسب خواست خدايى پيدا مى‌شود، و دستورات غيبى يعنى نهان از حس و عقل را از وحى و تعليم خدايى دريافت مى‌كند. عهده‌دارى اين امر نيز نبوت ناميده مى‌شود. (قرآن در اسلام، 107) همچنين: عقيده‌ى عمومى مسلمين - كه البته ريشه‌ى آن همان ظواهر لفظى قرآن است - درباره‌ى وحى قرآن اين است كه قرآن مجيد به لفظ خود سخن خدا است كه به وسيله‌ى يكى از مقربين ملائكه كه موجوداتى آسمانى هستند، به پيغمبر اكرم (ص) فرستاده شده است. نام اين ملك يا فرشته، جبرئيل و روح امين است. سخن خدا را تدريجاً در مدت بيست و سه سال به پيغمبر اكرم (ص) رسانيده و به موجب آن به آن حضرت مأموريت داده شده كه لفظ آيات آن را بر مردم بخواند. (پيشين، 90). به گفته مرحوم راميار، واقعيت وحى به انبياء به تواتر تاريخى رسيده است و مورد تأييد ياران و حتى دشمنان ايشان بوده است، ولو آنكه در تبيين و توجيه آن اختلاف نظر بسيار است. (تاريخ قرآن، 133). در حين نزول وحى به حضرت رسول (ص) احوال سنگين گوناگونى دست مى‌داده است نظير لرزيدن، در هواى سرد عرق ريختن، به حالتى نزديك به بى‌هوشى و بهت درآمدن، و گاه قبل از فرارسيدن وحى، صدايى مانند زنگ (جرس) مى‌شنيده است. بهترين و كامل‌ترين توصيف از آغاز شدن وحى در سيره‌ى ابن هشام آمده است‌. (سيرت رسول للّه، 1 / 205 به بعد، باب دوازدهم.) پس از انقضاى هر نوبت از وحى، حضرت رسول (ص) الفاظ قرآن را كه به نحوى روشن در خاطرش نقش بسته بوده است، به ياد مى‌آورده و به كاتبان وحى كه عده‌ى آنان را تا چهل نفر از صحابه با سواد (از جمله خلفاى چهارگانه، ابى بن كعب، زيد بن ثابت، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص) ياد كرده‌اند، املا مى‌فرموده‌اند و آنان با نوشت افزارهاى بسيار ابتدايى آن را مى‌نوشته‌اند، و سپس با نظارت مستقيم حضرت (ص) بر مردم مى‌خوانده‌اند و حافظان، حفظ مى‌كرده‌اند. (درباره‌ى حافظان اوليه‌ى تاريخ قرآن، راميار، 247 به بعد).

ب) نزول.

نزول قرآن مجيد عبارت است از فرود آمدن وحى به تفاريق، از مصدر وحى (خداوند) به مهبط وحى (قلب حضرت رسول - ص -) در طى مدت بيست و سه سال از ليلة القدر (شبى از شب‌هاى فرد دهه آخر رمضان) سال اول بعثت، تا اندكى پيش از وفات آن حضرت (ص). در قرآن مجيد، نزول وحى چون به خداوند نسبت داده شود، انزال و تنزيل ناميده مى‌شود. نخستين سوره‌اى كه بر حضرت رسول (ص) نازل شده است، سوره‌ى علق (اقرا) است. بعضى گفته‌اند ابتدا فقط پنج آيه‌ى اول اين سوره نازل شده است، بعضى از محققان هم برآنند كه نخستين سوره‌ى كامل كه نازل شده است، فاتحة الكتاب (سوره‌ى حمد) است. (التمهيد، 1 / 93 - 98). آخرين سوره‌اى كه نازل شده است، سوره‌ى نصر است. بعضى از قرآن پژوهان گفته‌اند كه قرآن بتمامه در ليلة القدر به صورت جملة واحدة (يك‌باره) از لوح محفوظ به بيت العزة يا بيت المعمور (در آسمان چهارم) نازل شده، و سپس نجوما يا منجما يعنى بخش بخش و به تفاريق در طول مدت 23 سال به تفصيل نزول يافته است. (بحارالانوار، 18 / 253 - 254). ملا محسن فيض گفته‌اند مراد از اين [دو نحوه‌ى نزول] نزول معناى قرآن به قلب پيامبر (ص) است. سپس در طول بيست [و سه] سال، هر بار كه جبرئيل بر او ظاهر شده و وحى آورده و الفاظ آن را بر حضرت مى‌خوانده است، بخش بخش از باطن قلب او به ظاهر زبانش نزول مى‌يافته است. (مقدمه‌ى نهم از تفسير صافى). علامه‌ى طباطبايى هم بر آن است كه حقيقت قرآن، يعنى كتاب مبين در يك شب (ليلة القدر) بر قلب رسول خدا (ص) نازل شده و سپس همين قرآن بعد از آنكه تفصيل يافت، تدريجاً در طى مدت دعوت نبوى، نزول يافته است. (الميزان، ذيل تفسير آيه‌ى 185 بقره.) نزول تدريجى قرآن، نظر به چند علت يا حكمت داشته است. 1) رخ دادن پيشامدهايى كه دستورى وحيانى يا الهى مى‌طلبيد، 2) كسانى پرسشى داشتند كه جواب اقتضا مى‌كرد، 3) تشريع حكمى در موقع مناسب و معين لازم مى‌نمود، 4) پايدار ساختن پيامبر (فرقان آيه‌ى 2)، 5) ايجاد روحيه‌ى ثبات قدم در مؤمنان و مجال دادن به كافران يا تازه ايمان آوردگان تا براى ترك عقايد باطله و عادات رذيله و ايجاد عقايد و عبادات و آداب درست به جاى آن؛ همچنين سير از نرمش و مماشات با كفار به جهاد با آنان. (تاريخ قرآن، راميار، 200 - 204). نزول قرآن مجيد، چند آيه به چند آيه بوده است كه تعداد اين آيات را 3 تا 5 گفته‌اند. (پيشين، 201).

 

8 - جمع و تدوين قرآن

-------------------------------------------------------------

8 - جمع و تدوين قرآن

مراد از جمع و تدوين قرآن اين است كه چگونه وحى، بيست و سه ساله كه به صورت 3 تا 5 آيه‌اى نازل مى‌شد، نهايتاً به صورت مدون بين الدفتين و مصحف (مانند كتاب امروزى) درآمد. کهن‌ترين منبع اين بخش مهم از سرگذشت يا تاريخ قرآن در احاديث اهل سنت و نيز تا حدودى احاديث شيعه است. چنان كه حاكم در مستدرك گفته است جمع و تدوين قرآن، سه مرحله دارد: الف) زمان حضرت رسول (ص)، ب) زمان ابوبكر، ج) زمان عثمان.

الف) زمان حضرت رسول (ص). در سراسر عصر نزول وحى و حيات پيامبر (ص)، قرآن به صورت مكتوب ولى پراكنده بود يعنى صحيفه به صحيفه. و چنان كه اشاره شد با نوشت افزارهاى ابتدايى و بر روى چيزهايى نظير تكه‌هاى چرم، استخوان‌هاى شانه و دنده‌ى گوسفند و شتر، چوب درخت خرما كه پوست آن را كنده بودند، سنگ‌هاى صاف و صيقلى و قطعاتى از حرير و اندكى نيز كاغذ نوشته شده بود. در اين مرحله، مهم اين بود كه بسيارى از صحابه، قرآن را حفظ بودند. سوره‌هاى قرآن كامل بود و حتى نام داشت، اما تا پايان حيات رسول الله (ص) مجموع بين الدفتين نبود. مهم‌ترين عللى كه پيامبر (ص) را از جمع نهايى و كتاب ساختن قرآن باز مى‌داشت دو واقعيت بود 1) باب وحى باز بود و در هر وهله از وحى آياتى نازل مى‌شد كه حضرت (ص) به كاتبان وحى مى‌فرمود: اين آيه يا آيات را در فلان سوره بين كدام آيه‌ها قرار دهيد. 2) ديگر آنكه به گفته‌ى خطابى پيامبر (ص) همواره در انتظار نسخ احتمالى بعضى از احكام قرآن يا نسخ تلاوت قسمتى از آن بود. (ترجمه‌ى اتقان، 1 / 200). لذا تا وحى به پايان نمى‌رسيد، امكان تدوين و مصحف سازى نبود. بعضى برآنند كه مراد از جمع قرآن در عصر رسول الله (ص) همان حفظ آن در دل‌ها بوده است. (تاريخ قرآن، راميار، 211). جمع در زمان رسول الله (ص) را اصطلاحا تاليف گويند. (پيشين، 213).

در سراسر ايام نزول وحى و كتابت قرآن، پيامبر اكرم (ص) نظارت همه جانبه داشتند و نوشتن و خواندن و حفظ (از بر كردن) آن را تعليم مى‌دادند يا تشويق مى‌كردند. در زمان حيات ايشان، سى و هفت نفر حافظ تمامى قرآن بودند (پيشين، 255). تعداد كاتبان وحى در عصر پيامبر (ص) - كه گاه حافظ قرآن هم بوده‌اند - و كسانى كه براى خود نسخه‌اى برمى‌گرفتند، به بيش از پنجاه نفر مى‌رسيده است. (پيشين، 280). نتيجه يك چنين همت و نهضت عظيمى اين بود كه قرآن به هنگام رحلت رسول الله (ص) [سال يازدهم هجرى] به تمامى و چنانكه در آخرين عرضه [دوره كردن پيامبر (ص) قرآن را و عرضه داشتن قرائت خود بر جبرئيل در هر سال يك بار و در سال وفات دوبار] تثبيت شده بود، تاليف و گردآورى شود. در اين دوره بود كه قرآن به معناى درست كلمه تاليف شد. (پيشين، 281، نيز ترجمه اتقان، 1 / 201، 205).

ب) در زمان ابوبكر. رويداد يمامه (سركوب ابوبكر شورشيان برگشته از اسلام از جمله متنبيان [پيامبران دروغين] را كه به جنگهاى رده معروف است) كه در آن عده‌اى كثير از حافظان قرآن (تا هفتاد نفر هم گفته‌اند) كشته شدند، تكان عظيمى در جامعه نوپاى اسلامى ايجاد كرد. به پيشنهاد عمر، ابوبكر، خليفه وقت پذيرفت كه بايد براى حفظ قرآن اقدام عاجل به جمع و تدوين آن كرد. براى اين كار، زيد بن ثابت را كه از پركارترين و جوان‌ترين كاتبان وحى و حافظ قرآن و داراى مصحفى اختصاصى بود، انتخاب كرد. شايد دليل انتخاب زيد با وجود جوانى‌اش، اين بود كه عرضه اخير (آخرين دوره و مقابله پيامبر (ص) قرآن را با جبرئيل) را كتابت كرده بود. زيد همه نوشته‌هاى پراكنده قرآنى را جمع كرد و هر آيه قرآنى را ولو آنكه ده‌ها حافظ و ده‌ها نوشته، مؤيد و مطابق آن بود، با اخذ حداقل دو شاهد (يكى از كتابت، يكى از حفظ) مى‌پذيرفت. قرآن جمع و تدوين زيد همچنان متشكل از صحيفه‌ها بود و بصورت مصحف نبود و سرانجام آن را در جعبه‌اى نهادند و كسى را مامور حفظ و نگهبانى آن كردند. اين گردآورى، 14 ماه و حداكثر تا وفات ابوبكر در سال 13 هجرى طول كشيد. اين نسخه را طبق وصيت ابوبكر در اختيار عمر نهادند. پس از عمر نيز طبق وصيتش آن را در اختيار دخترش حفصه - همسر رسول الله (ص) - قرار دادند.

ج) جمع در زمان عثمان. عثمان در سال 24 قمرى به خلافت رسيد. در زمان او با فتوحات شگرف مسلمانان و رفتن آن به سرزمينهاى تازه گشوده، اختلافات و مشكلات بسيارى در قرائت كلمات قرآن پيش آمده بود. و اين زنگ خطر تازه‌اى براى عثمان بود كه كار ناتمام رسول الله (ص) و دو خليفه‌ى پيش از خود را به سرانجام برساند و قرآن و جامعه‌ى اسلامى را از خطر پراكندگى برهاند. او انجمنى مركب از زيد بن ثابت و سعيد بن عاص و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن حارث تشكيل داد. اين هيأت با همكارى دوازده نفر از قريش و انصار (كه حضرت على (ع) بر كار آنان به نوعى نظارت و اشراف داشت و آنان را به واضح و خوانا نوشتن تشويق مى‌فرمود - تاريخ قرآن، راميار، 423) كار استنساخ نسخه‌ى نهايى را آغاز كردند. نخستين كارى كه كردند اين بود كه تمام نوشته‌هاى زمان پيامبر (ص) را گردآوردند. سپس نسخه‌ى كتابت زيد در زمان ابوبكر را كه نزد حفصه محفوظ بود، به امانت گرفتند. قرار بر اين بود كه هر وقت سه تن همكار زيد با او در كتابت كلمه‌اى اختلاف يافتند، به لهجه‌ى قريش كتابت كنند. به اين ترتيب كار تدوين متن نهايى، بر مبناى صحايف بازمانده از رسول الله (ص) و نسخه‌هاى اختصاصى از جمله نسخه‌ى محفوظ نزد حفصه و نسخه‌ى خود زيد، و با تكيه به حفظ حافظان و شهادت شاهدان، پيش رفت و مصحف امام يعنى مصحف نمونه و رسمى و نهايى كه معروف به مصحف عثمانى بود، در فاصله‌ى چهار پنج سال از سال 24 ق تا قبل از سال 30 هجرى، سرانجام يافت و از روى آن پنج يا شش نسخه عيناً استنساخ شد. دو نسخه در مكه و مدينه نگه داشته شد و سه يا چهار نسخه‌ى ديگر همراه با يك حافظ قرآن كه نقش معلم و راهنماى درست خوانى را داشت، به مراكز مهم جهان اسلام يعنى بصره، كوفه، شام و بحرين ارسال شد. سپس عثمان دستور داد تمام كتيبه‌ها و نوشته‌ها، استخوان‌ها، پوست‌ها، سنگ‌هاى نازك سپيد، چرم‌ها، حريرها و نظاير آن كه آيات قرآنى بر آنها نوشته شده بود و صحابه براى تدوين متن نهايى تقديم داشته بودند، با آب و سركه جوشانده و محو شود. بعضى از محققان گفته‌اند كه اين آثار پراكنده را سوزاندند يا به نحو ديگرى محو كردند. تا ريشه‌ى نزاع و اختلاف به كلى از ميان برود و به اصطلاح توحيد نص [يگانه سازى متن نهايى] حاصل گردد. و مردم را به اطاعت از همان يك نسخه‌ى نهايى [مصحف امام - مصحف عثمانى] فراخواند. (تاريخ قرآن، راميار، 407 - 431)، اين مصحف با خط ابتدايى كوفى و فاقد نقطه بود، تا چه رسد به اعراب و نشانه‌هاى حركت حروف. و در طى يكى دو قرن بعد، مصاحفى كه از روى آنها استنساخ شد به تدريج نقطه و نشان پيدا كرد. (براى تفصيل بيشتر و اطلاع از كيفيت ساير نسخه‌هاى هم‌زمان با مصحف امام از جمله مصحف منسوب به حضرت على (ع) و ابن مسعود و ساير صحابه و دلايل درستى كار عثمان و تأييد حضرت على (ع) از عملكرد و پذيرفتن ائمه‌ى اطهار (ع) همين مصحف عثمانى را نگاه كنيد به مقاله‌ى تحريف ناپذيرى قرآن پيوست همين كتاب).

قرآن و قرآن پژوهی بخش 2

9 - قرائت و قراء بزرگ

-------------------------------------------------------------

9 - قرائت و قراء بزرگ

در فرهنگ بشرى، هيچ خط از خطوط وابسته به زبان‌هاى معروف نيست كه نشان دهنده‌ى تلفظ كامل فصحاى آن زبان باشد. پديد آمدن لهجه و گويش‌ها در درون هر زبان هم امرى طبيعى و ناگزير است. از سوى ديگر، خط‌ها در جنب كاستى‌ها، كژى‌هايى هم دارند. يعنى امكان تصحيف نويسى يا تصحيف خوانى. در خط عربى - فارسى كه اصولاً همان خط قرآنى است كه از كوفى به نسخ و سپس در ايران به نستعليق تكامل و تحول يافته است، چندين حرف يا گروه حرف هست كه تفاوت‌شان با يكديگر فقط در نقطه است و در قديم تا قرن‌ها اين نقطه‌ها را به كتابت در نمى‌آوردند. بعدها هم كه رعايت آنها شايع شد، همچنان امكان تصحيف نويسى و تصحيف خوانى وجود داشت، و همچنان وجود دارد. به اين دلايل و دلايل ديگر اختلاف قرائت در هر متنى، به ويژه در هر متن كهنى پيش مى‌آيد. حتى در ديوان حافظ، كه متعلق به قرن هشتم هجرى و در واقع هشت قرن جوان‌تر و جديدتر از قرآن مجيد است، اختلاف قرائت فراوانى رخ داده است. در قرآن مجيد هم به طريق اولى همين مسأله و مشكلات پيش آمد. فتوحات پياپى در زمان خلفاى راشدين و گسترش عظيم امپراطورى اسلام، نشان داد كه مردم غير عرب در تلفظ كلمات قرآن تا چه حد لحن (غلط خوانى) و تصحيف و تحريف دارند. عثمان با احساس مسئوليت هر چه تمام‌تر، كار خلفاى پيشين را دنبال گرفت كه شمه‌اى از كار و كارنامه‌ى او را شرح داديم. با وجود نهايت احتياط و امانت‌دارى و امعان نظر و مشورت و دقت، اختلاف قرائت در قرآن مجيد هم راه يافت، و نمى‌شد راه نيابد. و در واقع از آن زاده شد. در حيات و حضور خود پيامبر (ص) نيز گاهى تفاوت دو تلفظ نزد ايشان مطرح مى‌شد و حضرت يكى يا گاه هر دو را تصويب مى‌كردند و حديث سبعة احرف (اينكه قرآن هفت وجه‌ى مقبول دارد) ناظر به همين معنا است، يعنى حضرت رسول (ص) براى رفع عسر و حرج، و تا زمانى كه قرآن همه‌گير شود و هيچ صاحب لهجه‌اى خود را از آن يا آن را از خود بيگانه نيابد در اين باب چندان سخت نمى‌گرفت، و اختلاف تلفظ‌ها را، تا حدى كه مخل معنى نبود، خطير يا خطرناك نمى‌يافت. علل عمده‌ى اختلاف قراآت چند امر بود. از جمله: 1) اختلاف لهجات. چنان كه مثلاً تميمى‌ها به جاى حتى حين عتى عين مى‌گفتند. 2) نبودن اعراب در خط عربى و مصاحف امام؛ تا آنكه ابوالاسود دؤلى به رهنمود حضرت على (ع) اقداماتى در اين باب صورت داد ولى كمال و تكميل آن دو سه قرن به طول انجاميد. 3) نبودن اعجام يا نقطه و نشان در حروف. براى رفع اين نقيصه در اواخر قرن اول، در عهد حجاج بن يوسف، كوشش‌هايى به ميان آمده ولى كمال و تكميل آن نيز تا آخر قرن سوم طول كشيده است. 4) اجتهادات فردى صحابه و قاريان و به طور كلى قرآن پژوهان كه هر يك استنباط نحوى و معنايى و تفسيرى خاصى از يك آيه و كلمات آن داشته‌اند. 5) دور بودن از عهد اول و مهد اول اسلام - مكه و مدينه -. 6) نبودن علائم سجاوندى و وقف و ابتدا هرگونه فصل و وصلى كه بعدها علم قرائت و تجويد عهده‌دار تدارك آن شد. نمونه‌ى معروفى كه از اين كمبود زاده شد و اختلاف نظر كلامى و قرآن پژوهى دامنه‌دار و دراز آهنگى در ميان فريقين پديد آورد، وقت يا عدم وقف بر سر كلمه‌ى للّه يا العلم در آيه‌ى هفتم سوره‌ى آل عمران است كه شيعه پس از الله وقف نمى‌كند لذا راسخان در علم را داناى تأويل قرآن مى‌داند. از اواخر قرن دوم و اوايل قرن سوم نهضت تدوين قراآت درگرفت و بسيارى از قرائت شناسان بر آن شدند كه از ميان انواع قراآت، صحيح‌ترين آنها را برگزينند و ثبت كنند. نخستين كسانى كه به اين كار همت گماشتند هارون بن موسى (201 - 291 ق) و ابو عبيد قاسم بن سلام (157 - 224 ق) بودند كه فرد اخير، بيست و پنج تن قارى ثقه را شناسايى و قراآت ايشان را ثبت و ضبط كرد كه قاريان هفت‌گانه (قراء سبعه) از آن جمله بود. يك قرن بعد، ابوبكر بن مجاهد (245 - 324 ق) كه قرآن پژوه برجسته‌اى بود، در سال 322 ق از ميان قاريان بسيار، قراء سبعه را بركشيد، كه از آن پس مرجع طراز اول قرائت قرآن شناخته شدند. بعدها سه قارى بزرگ ديگر نيز بر اين عده افزوده شدند (قراء عشره). البته قاريان چهارده‌گانه و بيست‌گانه هم در تاريخ علم قرائت مشهورند؛ ولى قاريان ده‌گانه كسانى هستند كه سند روايت آنان از طريق تابعين تابعين، به تابعين و از آن طريق به صحابه، اعم از كاتب وحى و حافظ قرآن يا ديگران، و سپس به رسول اكرم (ص) مى‌رسد. سند روايت بقيه‌ى قراء به اين روشنى نيست و يا در كتب معتبر مربوط به اين علم ثبت نشده است. در اين جا لازم است به بعضى اصطلاحات علم قرائت اشاره كنيم. قرائت يعنى علم به كيفيت اداى كلمات قرآن و شناخت اختلاف آنها به حسب راويان (منجدالمقرئين، 3) مقرى (از مصدر اقراء) يعنى قرآن شناس و قرائت شناسى كه اين اختلاف‌ها را به طريق شفاهى فرا گرفته باشد و بشناسد و بيان كند. سنت شفاهى، يعنى استماع از استادان پيشين و حفظ سينه به سينه در قرائت اهميت شايانى دارد. مقرى بايد در عربيت و نحو و لغت و تفسير و روايت و درايت مهارت داشته باشد. آموزندگان و قاريان، قرآن را نزد او يا بر او مى‌خوانند. قارى، قرائت شناس مبتدى را گويند كه حداقل سه گروه از قراآت را جدا جدا بشناسد. قارى منتهى - با سابقه و ماهر و مجرب - آن است كه اكثر قراآت را بشناسد (پيشين). با اين تعاريف فى المثل خواجه حافظ كه قرآن را از بر، در چهارده روايت مى‌خوانده است، و داناى نحو و لغت و تفسير و قرآن پژوه برجسته‌اى است، مقرى به شمار مى‌آيد، نه قارى. پس هر مقرى، قارى است، ولى هر قارى، مقرى نيست. نمونه‌اى از اختلاف قراآت قرآنى را كه فقط سوره‌ى كوچك حمد (فاتحه) رخ داده است ياد مى‌كنيم: «ملك يوم الدين»، همچنين «مليك يوم الدين»، به جاى {مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ}، حتى قراآت شاذى (غريب و نادر و دير پذيرفتنى) هست كه اين عبارت را ملك يوم الدين و مالك يوم الدين خوانده است. دال در الحمد، با حركات سه‌گانه خوانده شده است. و غيرالضالين، به جاى {وَ لاَ الضَّالِّينَ}. اختلاف قراآت در سراسر قرآن مجيد، طبق كتاب التسير فى القراءات السبع تأليف ابوعمرو عثمان بن سعيد دانى (372 - 444 قمرى) كه از معتبرترين و كهن‌ترين منابع ثبت قراآت هفت‌گانه و راويان چهارده‌گانه است، در حدود 1100 مورد، اعم از مهم يا غير مهم است و بيشتر از دو سوم آنها به ادغام يا اظهار يا حاضر / غايب خواندن صيغه‌ى مضارع (به اختلاف ى يا ت بر سر فعل مضارع) مربوط مى‌شود. بعضى ديگر از منابع مهم و چاپ شده مربوط به قرائت و اختلاف قراآت قرآنى عبارت‌اند از: الحجة للقراء السبعة، اثر ابوعلى فارسى؛ همچنين الحجة فى علل القراآت السبع تاليف همو. الكشف عن وجوه القراآت السبع اثر مكى بن ابيطالب (2 مجلد). حجة القراآت، اثر ابوزرعه عبدالرحمن بن زنجلة؛ النشر فى القراآت العشر، اثر ابن الجزرى (2 مجلد) غاية النهاية فى طبقات القراء، اثر همو. تفاسير قديم شيعه مخصوصاً تبيان شيخ طوسى و مجمع البيان شيخ طبرسى در تفسير هر بخش از آيات قرآنى، به بحث مستوفا در باب قرائت و اختلاف قراآت مى‌پردازند. از ديگر آثار شيعه‌ى اماميه در عصر جديد: القراآت القرآنية، اثر عبد الهادى الفضلى (كه به قلم دكتر محمد باقر حجتى به فارسى ترجمه شده است). و كتاب جامع چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد، ترجمه و تدوين دكتر محمد جواد شريعت. و مجلد دوم التمهيد اثر محمد هادى معرفت. قراء هفت‌گانه و ده‌گانه: از قراء سبعه عده‌ى كثيرى نقل كرده‌اند، ولى قرآن پژوهان و قرائت شناسان بعدى، روايت دو تن از راويان هر قارى را كه از نظر ضبط و صحت سند و طول ملازمت و آموزش نزد قاريان يا مقريان هفت‌گانه، دقيق‌تر و پذيرفتنى‌تر بوده است، به اصطلاح استاندارد كرده‌اند، لذا چهارده روايت پديد آمده است. در اين جا اسامى قاريان هفت‌گانه و راويان چهارده‌گانه‌ى آنها را - كه صاحبان چهارده روايت‌اند - نقل مى‌كنيم 1) عبدالله بن عامر دمشقى (م 18 ق). راوى اول او: هشام بن عمار (153 - 245 ق)؛ راوى دوم: ابن ذكوان، عبدالله بن احمد (173 - 242 ق)، 2) عبد للّه بن كثير مكى (45 - 120 ق). راوى اول: البزى، احمد بن محمد (170 - ح 243 ق) راوى دوم: ابو عمرو محمد بن عبدالرحمن ملقب به قنبل (195 - 291 ق). 3) عاصم بن ابى النجود (76 - 128 ق). راوى اول: حفص بن سليمان (90 - ح 180 ق)؛ راوى دوم: شعبة بن عياش (95 - 194 ق). 4) زبان بن علاء - ابو عمرو بصرى (ح 68 - 154 ق). راوى اول: حفص بن عمرالدورى (م 246 ق)؛ راوى دوم: ابوشعيب سوسى، صالح بن زياد (190 - 261 ق). 5) حمزة بن حبيب كوفى (80 - 156 ق). راوى اول: خلاد بن خالد كوفى ك ابوعيسى شيبانى (142 - 220 ق)؛ راوى دوم: خلف بن هشام (150 - 229 ق). 6) نافع بن عبدالرحمن مدنى (70 - 169 ق) راوى اول: ورش، عثمان بن سعيد مصرى (110 - 197 ق) راوى دوم: قالون، عيسى بن سينا (120 - ح 220 ق). كسايى، على بن حمزة (119 - 189 ق)، راوى اول: ليث بن خالد (م 240 ق)؛ راوى دوم: حفص بن عمر الدورى (كه راوى ابوعمرو بصرى يعنى زبان بن علاء هم بوده است). چون سه تن بر اين قاريان هفت‌گانه (قراء سبعه) اضافه شود، قاريان ده‌گانه (قراء عشره) به دست مى‌آيد‌: 8) خلف بن هشام (150 - 229 ق)؛ راوى اول: اسحاق (ابويعقوب اسحاق بن ابراهيم بغدادى) (م 286 ق)؛ راوى دوم: ادريس، ابوالحسن بن عبدالكريم حداد بغدادى (م 292 ق). 9) يعقوب بن اسحاق (117 - 205 ق)؛ راوى اول: رويس، محمد بن متوكل (م 238 ق)؛ راوى دوم: روح، ابوالحسن روح بن عبدالمؤمن هذلى (م 234 ق). 10) ابوجعفر يزيد بن قعقاع (م 130 ق)؛ راوى اول: عيسى، ابوالحارث عيسى بن وردان مدنى (م 160 ق)؛ راوى دوم: ابن جماز، سليمان بن مسلم (م ب 170 ق). (براى تفصيل بيشتر - التيسير دانى، 4 - 7؛ النشر ابن جرزى، 1 / 99 - 174، ترجمه‌ى الاتقان، 1 / 246، چهارده روايت، محمد جواد شريعت، مقدمه). قرآن پژوهان و اصوليان شيعه درباره‌ى حجيت قراآت هفت‌گانه و ده‌گانه بحث كرده‌اند. آيت الله خوئى - اعلى لله مقامه - در پايان دو فصل پربارى كه درباره‌ى قراآت و قراء ده‌گانه نوشته‌اند آورده‌اند: در نماز، قرائت بر وفق هر قرائتى كه در زمان اهل بيت (ع) متعارف بوده است، جايز است‌. (البيان، 183).

 

10 - مكى و مدنى

-------------------------------------------------------------

10 - مكى و مدنى

قرآن پژوهان اعلم از اهل سنت يا شيعه براى شناخت سوره‌ها (و آيات) مكى و مدنى، سه قاعده يا معيار نهاده‌اند. 1) (قاعده‌ى همگانى) آنچه در مكه (و پيرامون آن) نازل شده، ولو بعد از هجرت، مكى است. و آنچه در مدينه (و پيرامون آن) نازل شده، مدنى است. 2) قاعده‌ى ناظر به انسان‌ها. آنچه خطاب به اهل مكه باشد (غالباً يا {يا أَيُّهَا النَّاسُ} يا يا {بَنِى آدَمَ} مكى است، و آنچه خطاب به مدينه باشد (غالباً با خطاب {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا} مدنى است. 3) (قاعده‌ى زمانى) كه محققان آن را جامع و مانع‌تر شمرده‌اند، اين است كه آيات و سوره‌هايى كه پيش از هجرت نازل شده است، مكى است، و آيات و سوره‌هايى كه پس از هجرت فرود آمده است، مدنى است. چه در مكه نازل شده باشد، چه در مدينه يا در سفرها و غزوات. (ترجمه‌ى اتقان، 1 / 46 - 47؛ مناهل العرفان، 1 / 186 - 187؛ تاريخ قرآن، راميار، 601 - 03). شناخت مكى و مدنى سماعى است و ملاك همان است كه از پيامبر (ص) و صحابه و تابعان به ما رسيده است. بعضى نيز معيارهايى ديگر وضع كرده‌اند. از جمله: الف) مشخصات سوره‌هاى مكى: 1) هر سوره‌اى كه كلا دارد (و اين كلمه فقط در نيمه‌ى دوم قرآن آمده است). 2) هر سوره‌اى كه سجده دارد. 3) سوره‌هايى كه در آغاز آن حروف مقطعه (مانند الم و الر كه بحثش گذشت) آمده است (جز بقره و آل عمران، و درباره‌ى رعد اختلاف است). 4) هر سوره‌اى كه قصص انبياء و امت‌هاى پيشين دارد (جز بقره). 5) هر سوره‌اى كه قصه‌ى آدم و ابليس دارد (جز بقره). 6) سوره‌اى كه {يا أَيُّهَا النَّاسُ} و {يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا} ندارد. (جز سوره‌ى حج). 7) سوره‌هاى مفصل يعنى سوره‌هاى كوتاه اواخر قرآن. مرحوم صبحى صالح پس از برشمردن همين ضوابط يا مشخصات، و با قيد اين تصريح كه اين ضوابط نشانه‌هاى قطعى نيست، پنج نشانه‌ى ديگر براى سوره‌ها يا آيات مكى برمى‌شمارد. 1) كوتاهى آيات و سوره‌ها و ايجاز آنها و شدت و گرمى تعبير آنها، و تجانس آوايى و موسيقايى. 2) دعوت به اصول ايمان به خداوند و روز قيامت و تصوير و توصيف بهشت و دوزخ. 3) دعوت به تمسّك به اخلاق كريمه و استقامت در راه خير. 4) مجادله با مشركات و نفى احوال و انديشه‌هاى آنان. 5) فراوانى سوگند، بر وفق اساليب عرب. ب) مشخصات سوره‌هاى مدنى: 1) هر سوره‌اى كه در آن حدود (احكام) و فرايض و قوانين اجتماعى و مدنى آمده است. 2) هر سوره‌اى كه در آن اذن جهاد و احكامش آمده است. 3) هر سوره‌اى كه در آن ذكر منافقان آمده است (جز عنكبوت) (مناهل العرفان، 1 / 189 - 191؛ تاريخ قرآن، راميار، 605 - 607). صبحى صالح نشانه‌اى ديگرى هم براى شناخت سوره‌هاى مدنى برمى‌شمارد: 1) مجادله با اهل كتاب و دعوت‌شان به عدم غلو در دين‌شان. 2) طول اكثر سوره‌ها و بعضى آيات و اطناب آنها و اسلوب تشريعى آنها. 3) تفصيل براهين و ادله در مورد حقايق دينى. (مباحث فى علوم القرآن، 183 - 184). از اقوال مشهور اين است كه سوره‌ها و آياتى كه به اصطلاح شعرگونه‌تر يا شاعرانه‌ترند مكى‌اند، از جمله سوره‌هاى پرشور آخر قرآن. سوره‌هاى قرآن از نظر مكى و مدنى به چهار دسته تقسيم مى‌شوند: 1) سوره‌هاى مكى. 2) سوره‌هاى مدنى. 3) سوره‌هاى مكى با آيات مدنى. 4) سوره‌هاى مدنى با آياتى مكى. بعضى فهارس كه در عصر جديد براى آيات و كلمات قرآن تدوين شده است، از جمله المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، تدوين محمد فؤاد عبدالباقى، و فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم، تأليف دكتر محمود روحانى مكى [ك]، و مدنى [م] بودن هر آيه را با علامت نام برده، تعيين كرده‌اند. منبع اخير حتى آيات مستثنيات (مكى در مدنى و مدنى در مكى) را هم با جدول‌هاى صريح و روشن نشان مى‌دهد. طبق آمار و جداول فرهنگ آمارى كلمات قرآن كريم (1 / 39) 4468 آيه‌ى مكى با 45653 كلمه و 1768 آيه‌ى مدنى با 32154 كلمه در قرآن مجيد وجود دارد. يعنى هفتاد و يك و شش دهم درصد آيات قرآن مكى، و بيست و هشت و چهاردهم درصد آن مدنى است. همچنين در فرهنگ آمارى علاوه بر ضابطه‌هاى جديد و جدا از آنچه از منابع ديگر نقل كرديم (1 / 627)، فهرست الفاظ و ماده‌هايى كه آيات متضمن آنها مكى يا مدنى است، آمده است (1 / 631 به بعد). قرآن پژوهان، فوايدى براى شناخت مكى و مدنى برشمرده‌اند: 1) چون سوره‌ها و آيات مكى زماناً بر آيات مدنى مقدم است، لذا معيار خوبى براى تعيين ناسخ و منسوخ و خاص و عام و مطلق و مقيد و نظاير آن دارد. (التمهيد، 1 / 99؛ تاريخ قرآن، راميار، 603). 2) شناخت تاريخ تشريع و حكمت تدريجى بودن آن. 3) اطمينان به سلامت و مصونيت قرآن از تغيير و تحريف كه از اهتمام عظيم مسلمانان صدر اسلام به امر قرآن و همه‌ى شئون كوچك و بزرگ آن برمى‌آيد كه حتى آياتى را كه در سفر يا حضر، در شب يا روز، در تابستان يا زمستان و در بستر يا در حالت عادى بر پيامبر (ص) نازل شده تعيين كرده‌اند. (مناهل العرفان، 1 / 188؛ تاريخ قرآن، راميار، 603). قرآن پژوهان همچنين از سوره‌هاى مكى كه حكم مدنى و سوره‌هاى مدنى كه حكم مكى دارند (يعنى با آنها معامله‌ى سوره‌هاى مكى مى‌شود) سخن گفته‌اند. (مباحث ... صبحى صالح، 173 - 174).

 

11 - ناسخ و منسوخ

-------------------------------------------------------------

11 - ناسخ و منسوخ

نسخ در لغت به معناى ابطال و ازاله است و در اصطلاح علوم قرآنى عبارت است از رفع تشريع سابق - كه ظاهراً مقتضى دوام بوده - به تشريع لاحق، به نحوى كه جمع آنها يا ذاتاً يا به دليل تنافى آشكار يا به دليل خاصى از اجماع يا نص صريح ممكن نباشد. (التمهيد، 2 / 720) يا ساده‌تر: رفع حكم شرعى، به دليل شرعى (مناهل العرفان، 2 / 72) يا پايان يافتن تعبد مؤمنان به قرائت يك آيه يا حكم مستفاد از آن يا به هر دو. (تفسير بيضاوى). خود قرآن مجيد به وقوع نسخ در قرآن تصريح دارد. چنان كه مى‌فرمايد: هر آيه‌اى را كه نسخ كنيم يا فروگذاريم، بهتر از آن يا همانندش را در ميان آوريم. (بقره، 106). همچنين: و چون آيه‌اى را جانشين آيه‌ى ديگر سازيم - و خدا داناتر است كه چه فرو فرستاده است - گويند تو دروغ‌زنى، چنين نيست بلكه اكثرشان نمى‌دانند. (نحل، 101). همچنين: خداوند هرچه را بخواهد مى‌زدايد يا مى‌نگارد، و ام الكتاب نزد او است. (رعد، 39). از نظر قرآن پژوهان مسلمان اعم از اهل سنت و شيعه، نسخ هم در قرآن و هم در سنت روا است، و نسخ قرآن به قرآن، و قرآن به سنت و سنت به سنت و سنت به قرآن جايز است و سابقه دارد (براى تفصيل - تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه‌ى 106 بقره). بعضى نيز مانند يهوديان، منكر نسخ هستند و ايراد آنان به نسخ اين است كه مى‌گويند خداوند عالم مطلق و علام الغيوب است و همه‌ى كليات و جزئيات گذشته و حال و آينده را مى‌داند، چرا حكمى مى‌فرستد كه بعد آن را تغيير دهد؟ در پاسخ گفته‌اند خداوند عالماً و عامداً حكم اول را مى‌فرستد و خود مى‌داند كه آن موقت و زماندار است، اگرچه اين زماندارى آن بر بندگان يا حتى بر پيامبر (ص) پوشيده باشد. سپس چون زمان آن سر رسيد، حكم دوم را كه متضمن تبديل اعم از تشديد يا تضعيف حكم اول است، فرو مى‌فرستد. موارد نسخ در قرآن بسيار است از جمله تبديل عده‌ى زن شوهر مرده از يك سال (بقره، 240) به چهار ماه و ده روز (بقره، 234)؛ يا مسأله تغيير و تحويل قبله از بيت المقدس به سوى كعبه (بقره، 144)؛ يا پرداخت صدقه‌اى پيش از نجوا با پيامبر (ص) كه حكم آن در آيه‌ى 12 سوره‌ى مجادله، و نسخ آن بلافاصله در آيه‌ى بعدى همان سوره آمده است. يا تبديل وجوب نماز شب به استحباب كه حكم آن در اوايل سوره‌ى مزمل، و نسخ آن در آخرين آيه‌ى همان سوره آمده است. سيوطى بر آن است كه 19 مورد نسخ صريح در قرآن مجيد وارد شده است. (ترجمه‌ى اتقان، نوع چهل و هفتم، 2 / 69 به بعد) زرقانى 22 آيه‌ى مشهور به منسوخه بودن را مشروحاً ياد كرده و توضيح داده است. (مناهل العرفان، 2 / 151 - 165). نسخ فقط در احكام كه معروض امر و نهى است و همه از آيات محكمات است رخ مى‌دهد، نه در قصص و اخبار يا متشابهات. مگر آنكه يك نهى، در لباس نفى و به صورت خبرى وارد شده باشد. قرآن پژوهان براى نسخ، انواعى شمرده‌اند. 1) نسخ حكم و تلاوت با هم (مانند آيات مجعولى كه اهل سنت قائل‌اند كه ابتدا وحى شده و سپس حكم و تلاوت آنها باهم نسخ شده است. اين مورد را شيعه نمى‌پذيرد). 2) نسخ حكم و ابقاى تلاوت، مانند آياتى كه پيش‌تر ياد شد، و نسخ اصطلاحى و مشهور همين است. 3) نسخ تلاوت و ابقاى حكم (مانند آيه‌ى مجعول به آيه‌ى رجم، اين مورد را هم شيعه نمى‌پذيرد). بعضى از مهم‌ترين آثار (چاپ شده) درباره‌ى نسخ عبارت‌اند از: كتاب الناسخ و المنسوخ اثر ابوعبيد قاسم بن سلام (م 224 ق) از اهل سنت كه به كوشش جان برتون انتشار يافته است‌. 2) كتاب الناسخ و المنسوخ، اثر ابن متوج بحرانى، از علماى اماميه در قرن نهم هجرى. شرح سيد عبدالجليل حسينى قارى، كه با ترجمه و تعليق محمد جعفر اسلامى انتشار يافته است‌. 3) الناسخ و المنسوخ تأليف ابن العتائقى (م. 790 ق)، تحقيق عبد الهادى الفضلى كه در مقدمه‌ى آن 73 كتاب در زمينه‌ى ناسخ و منسوخ معرفى شده است.

 

12 - شأن نزول (اسباب نزول)

-------------------------------------------------------------

12 - شأن نزول (اسباب نزول)

شناخت‌شأن يا اسباب نزول همانند شناخت مكى و مدنى، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه از علوم و معارف قرآنى است و قرآن پژوهان و مفسران و مترجمان قرآن، به آن نيازمندند. آيات قرآن به دو دسته‌ى عمده تقسيم مى‌شود. قسمى كه بخش اعظم را تشكيل مى‌دهد، آياتى است كه به اراده‌ى الهى بدون هيچ گونه انگيزه و ملاحظه‌ى ديگر بر حضرت رسول (ص) وحى شده است. قسم ديگر و كم‌تر آياتى است كه به دنبال حادثه‌اى يا پرسشى پيش آمده است. سبب نزول يا شأن نزول عبارت از سؤال يا رويدادى است كه در عصر رسالت پيامبر (ص) پيش آمده و انگيزه‌ى نزول آيه يا آياتى شده است. و چه بسيار آيه‌هاى قرآن هست كه با كلماتى چون يسئلونك (و مشتقات ديگر آن) و يستفتونك از پيامبر (ص) حكم يا حكمت الهى پرسيده شده است. اگر معرفت به سبب نزول نباشد، بسيار موارد هست كه خواننده از ظاهر آيه يا آيات قرآن، راه به حق معناى واقعى آيه نمى‌برد. مثلاً از {لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ} (بقره، 15) (مشرق و مغرب خداى راست، پس به هر جا كه روى آوريد، رو به سوى خداوند است)، چنين گمان مى‌برد كه در نماز استقبال يعنى رو به قبله بودن واجب نيست و مى‌توان به هر سو نماز خواند. (براى تفصيل - مباحث فى علوم القرآن، 131؛ تاريخ قرآن، راميار، 628). يا از اينكه گفته مى‌شود بر كسانى كه ايمان آورده‌اند و كارهاى شايسته كرده‌اند در آنچه در گذشته خورده‌اند، گناهى بر آنان نيست. (مائده، 93)، چه بسا استنباط شود كه خوردن خمر هم در گذشته بى‌اشكال بوده است و در آينده هم بى‌اشكال است. يا آن جا كه گفته مى‌شود: (صفا و مروه از شعائر الهى است، چون كسى حج يا عمره بگزارد، بر او گناهى نيست كه بين آن دو را بپيمايد. (بقره، 158) ممكن است چنين استنباط شود كه سعى بين صفا و مروه مكروه است يعنى ترك آن اولى است. حال آنكه اين عمل جزو شعائر و مناسك حج و انجام آن واجب است. علت اينكه با تعبير نفى جناح (گناهى و عيب و ايرادى ندارد) بيان شده اين است كه در محل تپه‌هاى صفا و مروه در عصر جاهليت دو بت بوده است و مسلمانان انديشناك بوده‌اند كه مبادا سعى بين صفا و مروه يادآور خاطره‌ى بت پرستى جاهليت و لذا ناروا باشد. پس پى‌بردن به حكمت تشريع و يافتن استنباط درست فقهى بدون اعتنا و اتكا به سبب نزول، امكان ندارد. همه‌ى قرآن پژوهان اهل سنت و شيعه برآنند كه معرفت به شأن نزول راهى جز نقل و روايت صحيح، يعنى احاديث و اخبار صحيح مروى از پيامبر (ص) و صحابه يا معصومين (ع) ندارد. يعنى علمى است على الاصول نقلى و تاريخى. اصوليان و قرآن پژوهان برآنند كه خصوص سبب، مانع عموم لفظ يا معنى نمى‌گردد. يعنى با آنكه ممكن است شأن نزول يك آيه يا گروهى از آيات ناظر به مورد خاصى باشد، ولى محدود و مقيد به همان مورد نمى‌شود، و با آنكه مورد و مصداق خاص است (خصوص سبب)، لفظ يا معناى آن قابل تسرى و تعميم به موارد ديگر هم هست (عموم لفظ يا معنى). نظير آيه‌ى ظهار، يا لعان يا كلاله يا آيه‌ى حد قذف (در داستان افك) كه ناظر به مورد خاص بوده است ولى براى همه‌ى مسلمانان سارى و صادق است. و اين بيشتر در آيات الاحكام و فقه القرآن پيش مى‌آيد. از آن جا كه شأن نزول كاملاً روايى - تاريخى است، لذا مفسران و مترجمان و قرآن پژوهان براى آنكه پى ببرند كه آيا هر آيه يا گروه آيات، اسباب نزولى دارند يا نه، بايد به مظان و منابع خاص آن مراجعه كنند. اين منابع عبارت‌اند از 1) مجموعه‌هاى حديث 2) تفسيرهاى قرآن، مخصوصاً تفسيرهاى روايى كه سرشار از احاديث و مأثورات هستند. 3) كتبى كه مستقلاً درباره‌ى شأن نزول تدوين شده كه معتبرترين و معروف‌ترين آنها اسباب النزول اثر واحدى، و لباب النقول فى اسباب النزول اثر سيوطى است. قرآن پژوهان شيعه در عصر جديد، سه اثر در اين زمينه تدوين كرده‌اند‌: الف) شأن نزول آيات قرآن، تأليف صدرالدين محلاتى شيرازى، ب) آيات بينات در شأن نزول آيات، تأليف دكتر محمد باقر محقق، ج) اسباب النزول تأليف حجة الاسلام دكتر سيد محمد باقر حجتى.

 

13 - محكم و متشابه

-------------------------------------------------------------

13 - محكم و متشابه

محكم از احكام به معناى اتقان است. و مراد از كلمه يا آيه‌ى محكمه، آن است كه معناى آن واضح است و چند وجهى يا مبهم نيست. و به قول راغب اصفهانى چه از نظر لفظ، چه از نظر معنى، شبهه در آن راه ندارد. مانند اكثر آيات تشريع (آيات الاحكام) و مواعظ و آداب و اخلاق قرآن. متشابه از تشابه است يعنى همانندى، و هم ريشه با شبهه و اشتباه است. و عبارت يا آيه‌ى متشابه به گفته‌ى راغب اصفهانى ظاهرش بيانگر باطنش نيست. شيخ طوسى مى‌نويسد: محكم آن است كه به خاطر وضوحش بدون قرينه يا دلالت [خارجى] به صرف توجه به ظاهرش مراد از آن دانسته شود ... . و متشابه آن است كه با توجه به ظاهرش مراد از آن دانسته نشود، مگر آنكه قرينه‌اى [خارجى] بر آن افزوده شود كه معناى مراد را برساند. (تبيان، ذيل تفسير آيه‌ى 7 سوره‌ى آل عمران). به تعريف ديگر متشابه لفظى است محتمل وجوه معانى كه در معرض شك و شبهه است و لذا محتاج به تأويل است؛ و هم قابل تأويل صحيح است و هم تأويل فاسد. مانند اكثر آيات خلق (آفرينش انسان و انسان‌ها، و تقدير و صفات و افعال الهى. (التمهيد، 3 / 8). اكثريت عظيم آيات قرآنى محكم، و اقليت آنها (در حدود دويست آيه - التمهيد، 3 / 14) متشابه است. بعضى از متكلمان و جدل پيشگان با تمسّك به آياتى چون {هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ} (آل عمران، 138) و كتاب احكمت آياته {ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ}. (هود، 1) منكر وجود متشابهات در قرآن‌اند. و به عكس با تمسّك به آياتى چون {اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً}. (زمر، 23) برآنند كه همه‌ى قرآن متشابه يا متشابهات است. اخباريه نيز كمابيش همين حرف را مى‌زنند و فهم قرآن را جز از طريق اخبار و احاديث معصوم (ع) جايز نمى‌دانند (التمهيد، 3 / 15). قرآن كريم خود به فصيح‌ترين وجهى به وجود محكمات و متشابهات در قرآن تصريح دارد و درباره‌ى هر يك توضيح مى‌دهد: او كسى است كه كتاب [قرآن] را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن محكمات است كه اساس كتاب است و بخش ديگر متشابهات است.

اما كج دلان براى فتنه‌جويى و در طلب تأويل [دلخواه خود] پيگير متشابهات مى‌شوند، حال آنكه تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم - كه مى‌گويند به آن ايمان آورده‌ايم، همه از پيشگاه خداوند است - نمى‌دانند. (آل عمران، آيه‌ى 7). بعضى وجود متشابهات را عيب قرآن مى‌دانند و مى‌گويند اگر تمام آيات و عبارات آن روشن و محكم و بدون تشابه بود، برتر بود. در پاسخ بايد گفت كه قرآن در قالب و بر وفق موازين كلام طبيعى انسانى نازل شده است. و در كلام بشرى از ساده‌ترين تعبيرات روزمره گرفته تا عالى‌ترين تعبيرات و عبارات ادبى و هنرى، انواع تعبيرات مجازى و استعارى و تمثيلى و كنايى راه دارد و هر جا كه مجاز باشد، لا محاله تشابه و متشابه پيش مى‌آيد. زمخشرى در حكمت وجود متشابهات مى‌گويد: اگر تمامى آيات قرآن محكمات بود، همه‌ى مردم از روى آسان‌گيرى به آن اكتفا مى‌كردند و از آنچه لازمه‌ى بحث و فحص و تأمل و نظر و استدلال است، روى‌گردان مى‌شدند ... و هم از آن جا كه علما به روشنگرى برمى‌خيزند، و ذهن و ضمير خود را در جست و جوى معانى درست و باز بردن متشابهات به محكمات به كار مى‌اندازند، فوايد بسيارى حاصل مى‌شود، و علم به پيش مى‌رود و كوشندگان در نزد خداوند ارج و اجر افزون‌ترى مى‌يابند ... و نيز آنگاه كه [سرانجام و يا بحث و فحص علمى] مطابقه محكم و متشابه براى آنان مسلم مى‌گردد، طمأنينه قلبى‌شان بيشتر و ايمان‌شان استوارتر مى‌شود. (كشاف، ذيل تفسير آيه‌ى 7 سوره‌ى آل عمران). اميرالمؤمنين على (ع) فرموده‌اند: «ان القرآن حمال ذو وجوه» (قرآن دربردارنده‌ى وجوه معانى گوناگون است). در اينكه متشابهات را بايد تأويل كرد، بين اكثر قرآن پژوهان مخصوصاً معتزله و شيعه اتفاق نظر است. فقط ظاهرگرايان و بعضى از اشعريان افراطى و حشويه برآنند كه بايد از تأويل پرهيز كرد و آيات متشابه را حمل بر معناى ظاهرى كرد و در چون و چند آن ژرف‌كاوى نكرد. چنان كه درباره‌ى يك عده از آيات قرآنى كه مربوط به استواء خداوند بر عرش است (از جمله يونس، 3) مالك بن انس گفته است: استوا معلوم است، و كيفيت آن مجهول است [و ايمان به آن واجب است] و سؤال از آن بدعت است. (تفسير قرطبى، ذيل آيه‌ى 54 سوره‌ى اعراف). حال آنكه خود عرش الهى و استواء خداوند بر آن، و بودن عرش بر آب (هود، 7) و حمل عرش توسط فرشتگان همه از متشابهات مهم قرآن است و متكلمان و مفسران در اطراف آن و معناى آن، بحث و تحقيق كرده‌اند. ديگر از متشابهات قرآنى، آيات مربوط به رؤيت الهى است و تعبيراتى كه در آن از چشم و دست و آمدن خداوند سخن گفته مى‌شود، معروف‌ترين كتاب از آثار قدما در زمينه‌ى تشريح متشابهات، متشابه القرآن، اثر قاضى عبد الجبار همدانى (م 415 ق) متكلم بزرگ معتزلى است. بعضى از آثار قديمى شيعه عبارت‌اند از: حقائق التأويل اثر شريف رضى (م 406 ق) جامع نهج البلاغة كه فقط مجلد پنجم آن محفوظ مانده و به طبع رسيده است. تفسير نعمانى كه منسوب به شريف مرتضى (م 436 ق) هم هست، هم جداگانه به نام المحكم و المتشابه و هم تماماً در مجلد 93 بحار الانوار به طبع رسيده است، متشابه القرآن و مختلفه، تأليف ابن شهرآشوب مازندرانى (م 588 ق). در عصر جديد دو اثر از آثار قرآن پژوهان شيعه در اين زمينه عبارت است از اضواء على متشابهات القرآن، تأليف شيخ خليل ياسين، و ديگر مجلد سوم از كتاب التمهيد فى علوم القرآن، تأليف استاد محمد هادى معرفت.

 

14 - تحدى و اعجاز قرآن

-------------------------------------------------------------

14 - تحدى و اعجاز قرآن

كفار مكه وقتى كه با دعوت پيامبر (ص) و كلام الهى روبه‌رو شدند، يا از استماع آن خوددارى مى‌كردند و ديگران را هم باز مى‌داشتند (فصلت، 26) يا مى‌گفتند اين جز سخن انسان نيست. (مدثر، 25) يا مى‌گفتند اگر مى‌خواستيم همانند اين مى‌گفتيم. اين جز افسانه‌هاى پيشينيان [اساطيرالاولين] نيست. (انفال، 31) در اين جا است كه خداوند تحدى مى‌فرمايد. يعنى از منكران و معاندان مى‌خواهد كه اگر قرآن را غير وحيانى و غير الهى مى‌دانند نظيرى براى آن بياورند (طور، 33 - 34) همچنين: يا مى‌گويند اين [قرآن] را برساخته است بگو اگر راست مى‌گوييد ده سوره برساخته همانند آن بياوريد، و هر كسى را كه مى‌توانيد، در برابر خداوند، به يارى بخوانيد، آنگاه اگر از عهده‌ى پاسخ شما برنيامدند، بدانيد كه آن به علم الهى نازل شده است ... . (هود، آيات 13 و 14) و سرانجام مى‌فرمايد: و اگر از آنچه بر بنده‌ى خويش فرو فرستاده‌ايم، شك داريد، اگر راست مى‌گوييد سوره‌اى همانند آن بياوريد، و از ياوران‌تان در برابر خداوند يارى بخواهيد. ولى اگر چنين نكرديد - كه هرگز نخواهيد كرد - از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگ است، و براى كافران آماده شده است، بترسيد. (بقره، 23 - 24). (نيز - اسراء، 88) و اين تحدى عام است. يعنى خطاب به همه‌ى انسان‌ها اعم از هم عصران پيامبر (ص) و اعم از عرب‌ها و همه‌ى ادوار و همه‌ى سرزمين‌ها است. در عصر نزديك به عصر رسالت و قرون بعدى، عده‌اى از جمله مسيلمه‌ى كذاب، در مقام معارضه با قرآن برآمده‌اند و فقط كلماتى سست پيوند، بدون معناى بلند يا حتى معناى عادى، كه نه نظير قرآن است، و نه نظير كلام متعارف، چيزهايى سر هم بندى كرده‌اند. و بدين‌سان معجزه بودن قرآن تحقق يافته است. زيرا معجزه عبارت است از امرى خارق‌العاده كه مقرون به تحدى و مصون از معارضه باشد و خداوند آن را به دست پيامبرانش ظاهر سازد كه دليل بر صدق رسالت آنان باشد. و مشركان عرب، براى ابراز مخالفت با پيامبر (ص) ده‌ها جنگ به راه انداختند و سال‌ها خود و جامعه را گرفتار بحران كردند كه امرى بسيار شاق بود، ولى نتوانستند به راه ساده‌تر كه آوردن نظير قرآن و لذا ابطال دعوى حقانيت آن بود، نرفتند. (التمهيد، محمد هادى معرفت، 4 / 16). در معناى اعجاز قرآن چند وجه گفته‌اند: 1) فصاحت شگرف و بلاغت بى‌مانند كه نظير و بديلى ندارد [نظريه‌ى اعجاز زبانى]. 2) موسيقى و آهنگ آن. 3) بى‌مانندى معارف و تعاليم قرآن. 4) تشريعات آن كه موافق فطرت و عقل سليم است و سعادت دو جهانى در بر دارد. 5) براهين آن قاطع و داراى فصل الخطاب است. 6) مشتمل بر اخبار غيبى است، چه غيب مربوط به گذشته، چه آينده. 7) مشتمل بر اشارات علمى بر اسرار آفرينش است. 8) استقامت بيان دارد و خالى از تناقض و اختلاف است، با آنكه در هنگامه حوادث بسيار و در طول بيست و سه سال نازل شده است. 9) قول به اينكه خداوند دل‌ها و همت‌هاى مخالفان را از آوردن نظير قرآن، منصرف داشته است [نظريه‌ى صرفه]. معجزات پيامبران پيشين بيشتر حسى بوده است، ولى قرآن كه معجزه‌ى الهى و معجزه‌ى جاودانه و مستمر اسلام و پيامبر اسلام (ص) محسوب مى‌گردد، معجزه‌اى عقلى - علمى (فرهنگى) است. به گفته‌اى مشهور معجزه‌ى هر پيامبرى مناسب با پيشرفت‌هاى زمانه‌اش بوده است، و چون در عصر پيامبر ما (ص)، شعر و ادب در ميان قوم عرب، هنرى والا محسوب مى‌گرديده، خداوند براى پيامبر اسلام (ص)، معجزه‌ى زبانى - ادبى انتخاب فرموده است. از ميان وجوه مختلف اعجاز قرآن كه برشمرديم، دو وجه برجسته‌تر است. الف) اعجاز زبانى - ادبى، كه اكثريت قاطع علماى اماميه برآنند و نيز بسيارى از قرآن پژوهان و ادب شناسان اهل سنت از جمله جاحظ و قاضى عبد الجبار، و زمخشرى و عبد القاهر جرجانى و سكاكى و قرآن پژوه و هنرمند بزرگى چون خواجه شمس الدين محمد حافظ. ب) نظريه‌ى صرفه. طبق اين نظريه اعجاز قرآن كريم در خود قرآن و از جمله در فصاحت بى‌نظير و هنر ادبى - زبانى آن نيست، بلكه در اين است كه خداوند صرف همم فرموده است. يعنى انديشه‌ى كسانى را كه قصد برابرى و نظيره آورى با قرآن كريم داشته‌اند، منصرف گردانده است. از علماى اماميه، سيد مرتضى علم الهدى و شيخ مفيد طرفدار اين نظريه‌اند. اما اين نظريه، نظريه‌اى ضعيف و خدشه پذير است، زيرا ارزش ذاتى و ادبى - زبانى و محتوايى و سبكى قرآن را براى معجزه بودن آن كافى نمى‌داند. شايد علت گرايش اين بزرگان و نيز نظام معتزلى (كه واضع اين نظريه شمرده مى‌شود) و ابن حزم ظاهرى و برخى ديگر از اشاعره كه از نظريه‌ى صرفه دفاع مى‌كنند، اين باشد كه نظريه‌ى اعجاز زبانى - ادبى را نارسا مى‌دانند و برآنند كه فى‌المثل آثار ادبى شامخ هر قوم و ملتى معجزه‌آسا و معارضه ناپذير و بى‌همانند است. (براى تفصيل درباره‌ى ساير وجوه اعجاز - مقاله اعجاز القرآن نوشته‌ى دكتر اصغر دادبه، در دايرة المعارف تشيع، 2 / 562 - 265. همچنين فصل اعجاز القرآن در البيان تأليف آيت لله

خويى. همچنين مجلد چهارم از كتاب التمهيد، تأليف استاد محمد هادى معرفت كه سراسر درباره‌ى تحدى و اعجاز قرآن است).

 

15 - تفسير و تأويل

-------------------------------------------------------------

15 - تفسير و تأويل

تفسير در لغت يعنى شرح و بيان و توضيح و تبيين، و در قرآن يك بار هم به اين معنى به كار رفته است (فرقان، 32) و در اصطلاح علوم قرآنى، چندين تعريف براى آن به دست داده‌اند‌: 1) علم فهم قرآن (قانون تفسير، سيد على كمالى، 27) (تفهيم مراد اللّه تعالى از قرآن است در حد مستطاع بشر، مستند به قواعد لسان عرب، و اسلوب آن، و كتاب الله و اثر مرفوع پيغمبر اكرم (ص) و اوصياء او، غير معارض با عقل و كتاب و سنت و اجماع. (پيشين، 46 - 47). 2) علمى است كه درباره‌ى قرآن كريم از حيث دلالتش بر مراد اللّه تعالى به قدر طاقت بشرى بحث مى‌كند. (مناهل العرفان، زرقانى، 1 / 471) 3) علمى است كه در آن از احوال قرآن از جهت نزول و سند و اداء و الفاظ و معانى متعلق به الفاظ و متعلق به احكام بحث مى‌كند. (پيشين، 1 / 471). سيوطى مى‌نويسد كه براى مفسر لازم است كه در پانزده علم يا فن مهارت داشته باشد. 1) لغت 2) نحو 3) صرف 4) اشتقاق 5، 6، 7) معانى و بيان و بديع 8) علم قرائت [و اختلاف قراآت] 9) اصول دين [و توسعاً علم كلام] 10) اصول فقه 11) شناخت اسباب نزول 12) شناخت ناسخ و منسوخ 13) فقه 14) احاديثى كه مجمل و مبهم را بيان [و روشن] مى‌كند. 15) علم موهبت، و آن علمى است كه خداى تعالى به كسى كه به آنچه دانست عمل كند، به ارث مى‌سپارد و اشاره به همين است حديث هر كس به آنچه مى‌داند عمل كند، خداوند علم آنچه نمى‌داند را به او خواهد سپرد. (ترجمه‌ى اتقان، 2 / 570 - 572) و به دنبالش مى‌افزايد كه هر كس بدون شناختن اين علوم و فنون اقدام به تفسير قرآن كند، تفسير به رأى كرده است؛ كه از آن نهى شده است. مصادر تفسير: عبارت است از الف) خود قرآن (چنان كه گفته‌اند القرآن يفسر بعضه بعضا) كه چه بسيار آيه‌هايى كه در بر دارنده‌ى تفصيل براى اجمال آيه‌ى ديگر، يا تخصيص براى اطلاق آن است. ب) سنت رسول الله (ص) و در عرف شيعه سنت معصومين (ع). اهل سنت قول صحابى و قول تابعى را نيز جزو مصادر تفسير مى‌شمارند. شيعه در پذيرفتن احاديث تفسيرى از صحابه و تابعين تسامح بيشترى دارد تا ساير احاديث آنان. و احاديث تفسيرى صحابه‌اى چون ابن عباس و ابن مسعود و تابعانى چون مجاهد و سعيد بن جبير را به حسن قبول تلقى مى‌كند. تأويل، لغتاً از اول به معناى رجوع است (قاموس). اين كلمه در قرآن مجيد به كار رفته است (آل عمران، 7؛ نساء، 59 و چند آيه‌ى ديگر). در قرون اوليه بين تفسير و تأويل فرقى نبوده است. چنان كه حتى طبرى همواره در تفسير خود از كلمه‌ى تأويل استفاده مى‌كند و مرادش همان تفسير است. غزالى در مستصفى مى‌نويسد: تأويل گاه در تأويل كلام و معنى به كار مى‌رود. چنان كه در مورد آيات متشابه، و گاه در تأويل رؤيا و احلام، چنان كه در قصه‌ى يوسف هست، و گاه در تأويل اعمال، چنان كه در قصه‌ى موسى با رجل صالح (خضر) هست، و اصطلاحاً عبارت است از اخراج دلالت لفظ از دلالت حقيقى به دلالت مجازى بى آنكه از عادت و عملكرد زبان عربى در تجوز عدول شود و بايد بر وفق قواعد علاقه‌هاى مجازى باشد مانند تسميه‌ى شىء به شبه آن يا به سبب آن يا به لاحق آن يا مقارن آن، يا نظاير آن. بعضى تأويل را عبارت از توجيه متشابهات دانسته‌اند و كشف معناى ثانوى كلام كه آن را بطن گويند، در برابر معناى آشكار كه آن را ظهر گويند. (التمهيد، 3 / 28) استاد معرفت در تعريف ديگر از تأويل مى‌گويد عبارت است از معنى و مفهوم نهفته و پنهان از ظاهر كلام است كه نياز به دلالت صريحى از خارج آن لفظ دارد. (التمهيد، 3 / 30 - 31). راغب در مفردات مى‌گويد‌: اكثر استعمال تفسير در الفاظ است و موارد استعمال تأويل در معانى. تفسير در مفردات الفاظ است و تأويل در جمله‌ها. بعضى گفته‌اند تفسير با وضع عبارت كار دارد و تأويل با معانى مستفاد از اشارات (قانون تفسير، 31). محمد حسين ذهبى پس از بيان انواع تعريف‌ها و فرق‌ها بين تفسير و تأويل مى‌نويسد: تفسير راجع به روايت است، و تأويل راجع به درايت. (التفسير و المفسرون، 1 / 22). در لزوم تأويل، هم قرآن ناطق است و هم ائمه (ع) و صحابه و هم قرآن پژوهان اعصار بعد، ولى تأويل قرآن، كار هر كسى نيست. زيرا تفسير چنان كه اشاره شد به دانستن پانزده علم و فن و اخذ از چهار مصدر احتياج دارد، و تأويل از آن فراتر و دشوارتر است. و طبق قرائت شيعه‌ى اماميه و بعضى از بزرگان اهل سنت از آيه‌ى هفتم سوره‌ى آل عمران چنين مستفاد مى‌شود كه راسخان در علم داراى تأويل قرآن‌اند. و احاديثى هست كه ائمه فرموده‌اند: ما راسخان در علميم و تأويل قرآن را مى‌دانيم. نخستين مفسر قرآن در تاريخ اسلام، شخص پيامبر اكرم (ص) شمرده مى‌شوند كه در پاسخ به سؤال صحابه، بسيارى از مفردات و تعبيرات قرآنى را تفسير فرموده‌اند. در كتب احاديث فريقين و نيز در اتقان سيوطى (آخرين فصل) نمونه‌هاى بسيارى از تفسير نبوى منقول است. پس از حضرت رسول (ص)، بزرگ‌ترين قرآن شناس، حضرت اميرالمؤمنين (ع) است. مبالغه نيست اگر گفته شود كه تاريخ تفسير قرآن به قدمت خود تاريخ قرآن است. و تفسير بعضى از صحابه مانند ابن عباس و بعضى از تابعان، مانند مجاهد، علاوه بر آنكه در دل تفسير طبرى به نحو پراكنده، محفوظ است، جداگانه هم به طبع رسيده است. تفسير به دو نوع عمده تقسيم مى‌گردد. الف) تفسير نقلى [بالماثور، روايى] كه عمدتاً متشكل از احاديث تفسيرى است. ب) تفاسير عقلى [يا درايى] كه متكى به احاديث نيست بلكه به بحث عقلى و علمى آزاد مى‌پردازد. تفاسير را طبع موضوع‌شان نيز شناسايى و طبقه‌بندى مى‌كنند. تفاسير نحوى مانند تفسير فراء و ابوحيان غرناطى، تفاسير كلامى كه اشهر آنها، تفسير كشاف زمخشرى و مفاتيح الغيب امام فخر رازى است؛ تفاسير عرفانى، مانند تفسير سهل شوشترى و سلمى و قشيرى و ميبدى و ابن عربى؛ تفاسير فقهى مانند احكام القرآن ابن عربى و جصاص و كنز العرفان سيورى و زبدة البيان اردبيلى، نخستين تفسير مهم اهل سنت جامع البيان طبرى (م 310 ق) است. در شيعه، تفسير على بن ابراهيم قمى (از اعلام قرن سوم و چهارم هجرى) و تفسير عياشى (از اعلام اواخر قرن سوم هجرى) يا تفسير فرات كوفى (معاصر كلينى) كه هر سه روايى است، چه بسا قديم‌ترين تفسيرها به شمار آيند. ولى مهم‌ترين تفسير در ميان تفاسير اوليه‌ى شيعه، تبيان شيخ طوسى (م 460 ق) كه آميزه‌اى از شيوه‌ى عقلى و نقلى است. در ميان اهل سنت چند تفسير هست كه اهميت علمى بسيارى دارد و خوشبختانه از آن جا كه قرآن كريم و قرآن پژوهى و علوم قرآنى ما به الاتفاق فريقين وحدت بخش مذاهب اسلامى است، شيعيان نيز از ديرباز به تفاسير اهل سنت توجه و استناد كرده‌اند. اهل سنت نيز (مخصوصاً در عصرهاى جديدتر) به تفاسير شيعه نظر داشته‌اند. مهم‌ترين تفاسير اهل سنت پس از تفسير روايى عظيم طبرى عبارت‌اند از تفسير ميبدى (م 520 ق) (كشف الاسرار و عدة الابرار) كه از امهات متون عرفانى به زبان فارسى به شمار مى‌آيد؛ تفسير كشاف زمخشرى (م 538 ق) كه مهم‌ترين ميراث فكرى و مكتبى بازمانده از معتزله است. گفتنى است كه تنزيه القرآن عن المطاعن، و متشابه القرآن آثار قاضى عبدالجبار همدانى (م 415 ق) نيز جزو ميراث قرآن پژوهى معتزله است و هر دو به چاپ رسيده است؛ تفسير كبير امام فخر رازى (م 606 ق) موسوم به مفاتيح الغيب كه على الاطلاق مهم‌ترين تفسير كلامى جهان اسلام بر وفق مشرب اشاعره يعنى مكتب رسمى اهل سنت است؛ تفسير قرطبى (م 671 ق)؛ تفسير نسبتاً كوتاه بيضاوى (م 685 ق) موسوم به انوار التنزيل و اسرار التاويل كه قرآن پژوهان اهل سنت و شيعه ده‌ها حاشيه بر آن نوشته‌اند، تفسير روح البيان اسماعيل حقى (1137 ق) كه تفسيرى است عرفانى به عربى و آكنده از شعر فارسى؛ تفسير روح المعانى اثر آلوسى (م 127 ق) و در عصر جديد تفسير قاسمى (م 1332 ق) موسوم به محاسن التأويل؛ تفسير المنار (اثر مشترك شيخ محمد عبده و رشيد رضا)؛ تفسير فى ظلال القرآن سيد قطب و ده‌ها تفسير ديگر. (براى اطلاع از تفاسير قديم و جديد - قرآن پژوهى، صفحات 166 - 285). تفاسير عمده‌ى شيعه پس از تفسيرهايى كه ياد شد عبار‌اند از مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ق) كه خوش تدوين‌ترين و چه بسا مهم‌ترين تفسير شيعه در طى اعصار و قرون است، تفسير ابوالفتوح رازى [روض الجنان و روح الجنان] (م 556 ق) كه قديم‌ترين تفسير فارسى شيعه‌ى اماميه است؛ تفسير منهج الصادقين ملا فتح للّه كاشانى (م 988 ق)؛ تفسير صافى اثر ملامحسن فيض (م 1091 ق)؛ و دو تفسير روايى (ماثور) معروف: يكى تفسير برهان اثر سيد هاشم بحرانى (م 1107 ق)، و ديگرى نور الثقلين اثر حويزى (1112 ق) و تفسيرهاى چندگانه شبر (م 1242 ق). مهم‌ترين تفسير عرفانى شيعه در قرن چهاردهم تفسير بيان السعادة، اثر سلطان عليشاه گنابادى (م 1327 ق) است، و مهم‌ترين و جامع‌ترين تفسير جديد شيعه كه مجموعه‌ى متوازنى از تفسير عقلى و نقلى است تفسير الميزان اثر علامه محمد حسين طباطبائى (م 1360 ش) در بيست جلد به عربى كه به فارسى هم ترجمه شده است.

 

16 - تجويد و ترتيل

-------------------------------------------------------------

16 - تجويد و ترتيل

به تعريفى ساده، تجويد علم و قواعد درست خواندن، و ترتيل، هنر درست خوانى قرآن مجيد است. تجويد از علوم شرعى و علوم قرآنى است. قدمت آن به عصر رسول الله (ص) و مواظبت ايشان بر اداى درست كلمات قرآنى و آموختن درست خوانى قرآن بازمى‌گردد. امت اسلامى هم‌چنان كه به فهم معانى قرآن و اقامه‌ى حدود آن متعبد بوده‌اند، به درست خواندن الفاظ و اصطلاحاً اقامه‌ى حروف آن هم به صفتى كه از ائمه قرائت دريافت مى‌كردند، كوشا بودند و اين تلقى شفاهى سينه به سينه از طريق قاريان و مقريان و نهايتاً به سنت و قرائت رسول اكرم (ص) منتهى مى‌شده است كه مخالفت با آن يا عدول از آن جايز نيست و تشبه به آن و پيروى هر چه دقيق‌تر از آن، هدف اعلاى علم تجويد است. تجويد از شعب علم قرائت است، فرق آن با قرائت اين است كه علم قرائت متصدى ضبط صحيح كلمات قرآن است كه هم اعراب آن درست باشد و هم ثبت و ضبط كلمات كه مثلاً طلح درست است يا طلع، اما تجويد بعد از علم قرائت و ضبط متن مجال ظهور مى‌يابد و به اداى شفاهى درست كلمات مربوط مى‌گردد. ابن الجزرى (م 833 ق) قرآن شناس و قرائت پژوه معروف در تعريف ديگرى از تجويد مى‌نويسد: تجويد آرايه‌ى تلاوت و پيرايه‌ى قرائت است و عبارت است از اعطاى حقوق حروف به آنها و حفظ ترتيب و مراتب آنها و باز آوردن حرف به مخرج و اصل آن و پيوستن آن به نظيرش و تصحيح تلفظ و تلطيف نطق با نظر به صيغه و ساختمان هر كلمه بدون اسراف و تكلف و افراط. (النشر، ابن الجزرى، 1 / 211). مبحث وقف و ابتدا هم از مباحث تجويد است. وقف يعنى درنگ كردن و در اصطلاح تجويد جدا ساختن كلمه است از ما بعدش. ترتيل يعنى هنر درست و شمرده و شيوا خواندن قرآن مجيد و در قرآن چند بار و روشن‌تر از همه در آيه‌ى سوم مزمل به آن توصيه شده است: {وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً} (و قرآن را شمرده و شيوا بخوان). وقتى درباره‌ى همين آيه‌ى قرآنى از اميرالمؤمنين (ع) پرسيدند فرمود: «الترتيل تجويد الحروف و معرفة الوقوف» (ترتيل، خوب ادا كردن حروف و آشنايى به وقف‌هاى قرآن است). (النشر، ابن الجرزى، 1 / 209). همين ابن الجزرى در تعريف ترتيل مى‌نويسد: پيوسته و آهسته خواندن بدون شتاب است و قرآن بدون شتاب و به تانى نازل شده است [و بايد به همان نحو با تانى خوانده شود] (پيشين، 1 / 207 - 208) كتاب.

 

17 - قصص قرآن

-------------------------------------------------------------

17 - قصص قرآن

يكى از مضامين سراسرى و تكرار شونده‌ى قرآن مجيد، قصص انبياء و اقوام و نيز ساير قصه‌ها است، كه غالباً در بر دارنده‌ى نكته‌ها و عبرت‌ها است. بررسى و شناخت قصه‌هاى قرآنى، خود يك شعبه از علوم قرآنى را تشكيل مى‌دهد. چنان كه در اشاره به سبك قرآن مجيد گفته شد بيان قرآنى پى‌گير، دنباله‌دار، پيوسته و متحد المضمون نيست، بلكه همچون دسته گلى است از گل‌هاى رنگارنگ، و تلفيقى است از مضامين متعدد و به ندرت يك داستان از آغاز تا انجام به دنبال هم مى‌آيد، استثناهاى معروف، يعنى بيان سراسرى، عبارت است از داستان حضرت يوسف (ع) و برادرانش كه به صورت يك‌پارچه سراسر سوره‌ى يوسف را در بر مى‌گيرد. و داستان موسى در سوره‌ى طه، و داستان داود (ع) در سوره‌ى ص و داستان سليمان (ع) در سوره‌ى نمل، يا نوح (ع) در سوره‌ى نوح، يا هود (ع) در سوره‌ى هود. ولى داستان يونس در سوره‌ى يونس حتى به اندازه‌ى چند آيه هم نيست. و داستان ابراهيم (ع) فقط در سوره‌ى ابراهيم نيست. و در سوره‌ى ابراهيم، فقط داستان ابراهيم (ع) نيست، بلكه مضامين و قصص ديگر هم هست. و بقيه و بلكه عمده‌ى داستان ابراهيم (ع) را بايد در سوره‌ى بقره و سوره‌هاى ديگر يافت. اشاره به ابراهيم (ع) در 15 سوره‌ى قرآن پراكنده است (فرهنگ موضوعى قرآن، ذيل ابراهيم) يا همچنين داستان موسى (ع) در 21 سوره پراكنده است. (پيشين، ذيل موسى). نيز گفتنى است كه قصص قرآن، اعم از قصص انبياء است، يعنى در قرآن، داستان‌هايى جز قصص انبياء هم هست، از جمله داستان اصحاب كهف در سوره‌ى كهف، يا داستان قارون در سوره‌ى قصص. بعضى شخصيت‌ها يا اعلام قصص قرآن عبارت است از: آدم، آزر، ابليس، ادريس، ارم ذات العماد، اسحاق، اسماعيل، اصحاب الاخدود، اصحاب الرس، اصحاب الرقيم (كه با اصحاب كهف يكى است)، اصحاب السبت، اصحاب السفينه، اصحاب الصفه (بدون بردن نام آنها)، اصحاب الفيل، اصحاب القريه، اصحاب الكهف، بنى آدم، بنى اسرائيل، تبع، ثمود، جالوت، جن، حواء (بدون بردن نام)، حواريون، خضر (رجل صالح)، داود، ذوالقرنين، ذوالكفل، روم، زكريا، زليخا (بدون اسم)، زيد بن حارثه، زينب بنت جحش، (بدون اسم) سامرى، سبا، سحره، سليمان، شعيب، صالح، طالوت، عاد، عزير، عيسى بن مريم، فرعون، قارون، كنعان بن نوح، (بدون اسم) لقمان، لوط، حضرت محمد بن عبدالله (ص)، مدين، مريم، مؤتفكات، (شهرستان‌هاى لوط) موسى، نصارى، نمرود، نوح، هابيل و قابيل، هاروت و ماروت، هارون، هامان، هود، ياجوج و ماجوج، يحيى، يعقوب، يونس، يهود (براى تفصيل - فرهنگ موضوعى قرآن، ذيل قصص قرآن). بعضى از قصص قرآ‌ن، مانند قصه‌ى آدم و ابليس و موسى و فرعون و عيسى و مريم و طوفان نوح در كتاب مقدس (عهد عتيق) هم سابقه دارد، كه هم قرآن و هم تاريخ فرهنگ رسمى اسلام و شيعه، حضرت رسول (ص) را بى‌خبر از آنها مى‌داند، در قرآن تصريح شده است كه پيامبر (ص) فقط از طريق وحى از آنها با‌خبر شده و آنها را دريافت كرده است. (از جمله آل عمران، 44؛ هود، 49؛ يوسف، 102؛ شورى، 52) و مى‌فرمايد: (به خوبى مى‌دانيم كه ايشان مى‌گويند همانا بشرى او را آموزش مى‌دهد. [اين سخن درست نيست چرا كه] زبان كسى كه اينان كژانديشانه ادعا مى‌كنند گنگ و بيگانه است و اين زبان [زبان قرآن] عربى [شيوا و] روشن است. (نحل، 103) به هر حال اگر قصه شناسان يا مستشرقان، نظرى جز اين داشته باشند، مورد قبول مسلمانان و قرآن پژوهان مسلمان نيست. گفتنى است كه بعضى از صحابه كه ابتدا از اهل كتاب (غالباً يهودى) بودند، سپس اسلام آورده بودند، پس از نزول قصص قرآن براى شرح و بسط آن قصص، شرح و بسط‌هايى از فرهنگ خود، نقل مى‌كردند كه به آنها در مورد يهود اسرائيليات و در مورد نصارى، نصرانيات گفته مى‌شود و غالباً از وهب بن منبه و كعب الاحبار، و عبدالله بن سلام نقل شده و در بعضى تفاسير قرآن، راه يافته است و در مورد روا يا ناروا بودن آنها، احاديث مختلفى نقل شده است. (- اسرائيليات در دايرة المعارف تشيع). قرآن پژوهان براى قصص قرآن فوايدى برشمرده‌اند. 1) قصص انبياء جزو برترين معارف آن روزگار بوده است، و چيزى كه جز بعضى از راسخان در علم از اهل كتاب، از آن اطلاع نداشتند، از طريق وحى به پيامبر (ص) مى‌رسيد و دستمايه‌ى تحدى آن حضرت (ص) بود، و ضمناً نشان مى‌داد كه عرب‌ها با اسلام و اين اخبار و قصص از فرهنگ جاهليت به در‌آمده‌اند. 2) معرفت به تاريخ گذشتگان. 3) شناخت چون و چند حركات [و به قول امروزى‌ها فلسفه] تاريخ. 4) موعظه و تهديد مشركان. 5) اين قصص غالباً با اسلوب محاوره بيان مى‌شد كه سبك و شيوه‌اى به كلى تازه در ادب عرب، و مايه‌ى اعجاب و تحسين شنوندگان، و جزو مبانى هنر و اعجاز ادبى قرآن بود. 6) پند و عبرت گرفتن از سرگذشت پيشينيان و سبب هلاك آنان، كه غالباً شرك و فساد و طرد انبياء عظام الهى بوده است. 7) آموختن به مسلمانان كه بر و بحر وسيع است و آدمى بسيار و فوايد ديگر (- اصول التفسير و قواعد، نوشته‌ى خالد عبدالرحمن العك، 68 - 70). پس از احاديثى كه در بر دارنده‌ى شرح و بسط قصص انبياء و نيز اسرائيليات است، كهن‌ترين منابع قصص قرآن، عبارت است از تاريخ طبرى و تواريخ ديگر مانند يعقوبى و مسعودى؛ عرائس المجالس فى قصص الانبياء، اثر ابو اسحاق احمد ثعالبى (م 427 ق)؛ قصص الانبياء كسائى؛ و تفاسير قرآن از جمله ترجمه‌ى تفسير طبرى، قصص برگرفته از تفسير سورآبادى؛ قصص الانبياء نيشابورى؛ تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازى، به كوشش عسكر حقوقى كه جلد سوم آن تماماً نصوص قصص قرآن بر گرفته از همين تفسير است. و ديگر از آثار قرآن پژوهان شيعه، قصص الانبياء قطب الدين راوندى (به كوشش غلام رضا عرفانيان يزدى كه در مقدمه‌ى تصحيح خود از اين اثر 174 كتاب در قصص قرآنى و قصص الانبياء را معرفى كرده است). همچنين: قصص قرآن، صدرالدين بلاغى؛ اعلام قرآن، محمد خزائلى، تاريخ انبياء، تأليف و ترجمه‌ى سيد محمد باقر موسوى و على اكبر غفارى كه ترجمه و توسعه و تهذيب قصص القرآن، تأليف محمد احمد جاد المولى [و ديگران] است و اثرى ارزشمند به نام دراسات فنية فى قصص القرآن، اثر محمود بستانى.