حضرت نوح (ع) / جانشين نوح (ع)

حضرت نوح (ع) / جانشين نوح (ع)

سام؛ وصى حضرت نوح - عليه السلام -

از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: حضرت نوح - عليه السلام - بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال(1) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئيل به او نازل شد و گفت: «اى نوح! نبوت خود را به پايان رساندى و ايام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و ميراث علم وآثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت «سام» واگذار كن، زيرا من زمين را بدون حجت و عالِم آگاه و مطيع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پيامبر بعد باشد قرار نمى‌دهم. سنت من اين است كه براى هر قومى، هادى و راهنمايى برگزينم تا سعادتمندان را به سوى حق هدايت كند و كامل كننده حجّت براى متمرّدان تيره بخت باشد.»

حضرت نوح - عليه السلام - اين فرمان را اجرا كرد، و «سام» را وصى خود ساخت. هم چنين فرزندان و پيروانش را به آمدن پيامبرى به نام هود - عليه السلام - بشارت داد و وصيت كرد وقتى هود - عليه السلام - ظهور كرد، از او پيروى كنند، نيز وصيت نمود هر سال يك بار وصيتنامه را بگشايند و بخوانند و همان روز را روز عيد خود قرار دهند.(2)

فنا و بى‌وفايى دنيا از نظر نوح - عليه السلام -

حضرت نوح - عليه السلام - از پيامبرانى بود كه عمر طولانى داشت. بعضى نوشته‌اند 2500 سال عمر نمود، از اين رو به او «شيخُ الانبياء» مى‌گفتند. در عين حال او هرگز دل به اين دنياى فانى نبسته بود و خود را چون مسافرى مى‌ديد، شاهد بر مدعى اين كه در روزهاى آخر عمر آن پيامبر گرامى، شخصى از او پرسيد: «دنيا را چگونه ديدى؟!»

نوح - عليه السلام - در پاسخ گفت: «كَبَيتٍ لَهُ بابانِ دَخَلْتُ مِنْ اَحَدِهُما وَ خَرَجْتُ مِنَ الْآخَرِ؛ دنيا را هم چون اطاقى ديدم كه داراى دو در است، از يكى وارد شدم و از ديگرى بيرون رفتم.»(3)

امام صادق - عليه السلام - فرمود: هنگامى كه عزرائيل نزد نوح - عليه السلام - براى قبض روح آمد، نوح در برابر تابش آفتاب بود، عزرائيل سلام كرد، نوح - عليه السلام - جواب سلام او را داد و پرسيد: «براى چه به اين جا آمده‌اى؟».

عزرائيل گفت: آمده‌ام روح تو را قبض كنم.

نوح - عليه السلام - فرمود: «اجازه بده از آفتاب به سايه بروم.»

عزرائيل اجازه داد و نوح - عليه السلام - به سايه رفت، سپس نوح (اين سخن عبرت آميز را به عزرائيل) گفت:

«اى فرشته مرگ! آن چه در دنيا زندگى نمودم، (به قدرى زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سايه بود، اكنون مأموريت خود را در مورد قبض روح من انجام بده». عزرائيل نيز روح او را قبض كرد.

------------------------------

1- به نقلى پانصد سال.

2- بحار، ج 11، ص 288-289.

3- كامل ابن اثير، ج 1، ص 73.

P align=justify

حضرت نوح (ع) / مشخصات نوح (ع) و قوم او نام حضرت نوح - عليه السلام -

حضرت نوح (ع) / مشخصات نوح (ع) و قوم او نام حضرت نوح - عليه السلام -

 43 بار در قرآن آمده و يك سوره به نام او اختصاص داده شده است. او نخستين پيامبر اولوالعزم است كه داراى شريعت و كتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت يا ده واسطه به حضرت آدم - عليه السلام - مى‌رسد. حضرت نوح 1642 سال بعد از هبوط آدم - عليه السلام - از بهشت به زمين، چشم به جهان گشود. 950 سال پيامبرى كرد(1) و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطين و عراق بوده است. نام اصلى او عبدالجبّار، عبدالاعلى و... بود، و بر اثر گريه و نوحه فراوان از خوف خدا، «نوح» خوانده شد. از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمودند: «نوح - عليه السلام - 2500 سال عمر كرد كه 850 سال آن قبل از پيامبرى و 950 سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و 200 سال به دور از مردم به كار كشتى سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان 500 سال زندگى كرد.»(2) با اين توضيح، نظر شما را به پاره‌اى از فراز و نشيبهاى زندگى حضرت نوح - عليه السلام - جلب مى‌كنيم: لجاجت و گستاخى قوم نوح - عليه السلام - نوح - عليه السلام - زمانى به پيامبرى مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بت پرستى، خرافات، فساد و بيهوده‌گرايى بودند. آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسيار لجاجت و پافشارى مى‌كردند. و به قدرى در عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند بميرند ولى از عقيده سخيف خود دست برندارند. آنها لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح - عليه السلام - مى‌آوردند و به آنها سفارش مى‌كردند كه: «مبادا سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد و اين پير شما را فريب دهد». نه تنها يك گروه اين كار را مى‌كردند، بلكه اين كار همه آنها بود(3) و آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بت‌ها و تحصيل پاداش از درگاه آنها انجام مى‌دادند. بعضى نيز دست پسر خود را گرفته و كنار نوح - عليه السلام - مى‌آوردند و خطاب به فرزند خود مى‌گفتند: «پسرم! اگر بعد از من باقى ماندى، هرگز از اين ديوانه پيروى نكن».(4) و بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح - عليه السلام - مى‌آوردند و چهره نوح - عليه السلام - را به او نشان مى‌دادند و به او چنين مى‌گفتند: «از اين مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصيه مى‌كنم» (تا حق وصيت و خيرخواهى را ادا كرده باشم)(5) آنها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مى‌فرمايد: «جَعَلُوا اَصابِعَهُمْ فِى آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ اَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً؛ آنها در برابر دعوت نوح - عليه السلام - (به چهار طريق مقابله مى‌كردند:) 1. انگشتان خود را در گوشهايشان قرار دادند 2. لباسهايشان را بر خود پيچيدند و بر سر خود افكندند (تا امواج صداى نوح - عليه السلام - به گوش آنها نرسد) 3. در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند 4. شديداً غرور و خودخواهى ورزيدند.»(6) اشراف كافر قوم نوح - عليه السلام - نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مى‌گفتند: «ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى‌بينيم، و كسانى را كه از تو پيروى كرده‌اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى‌نگريم، و تو نسبت به ما هيچ گونه برترى ندارى، بلكه تو را دروغگو مى‌دانيم». نوح - عليه السلام - در پاسخ آنها مى‌گفت: «اگر من دليل روشنى از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد - و بر شما مخفى مانده - آيا باز هم رسالت مرا انكار مى‌كنيد؟ اى قوم من! من به خاطر اين دعوت، اجر و پاداشى از شما نمى‌خواهم، اجر من تنها بر خدا است، و من آن افراد اندك را كه به من ايمان آورده‌اند به خاطر شما ترك نمى‌كنم، چرا كه اگر آنها را از خود برانم، در روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان مى‌نگرم».(7) گاه مى‌شد كه حضرت نوح - عليه السلام - را آنقدر مى‌زدند كه به حالت مرگ بر زمين مى‌افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى‌آمد و نيروى خود را باز مى‌يافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو مى‌داد و سپس نزد قوم مى‌آمد و دعوت خود را آغاز مى‌كرد. به اين ترتيب، آن حضرت با مقاومت خستگى ناپذير به مبارزه بى‌امان خود ادامه مى‌داد.(8) دعوت‌هاى منطقى و مهرانگيز حضرت نوح - عليه السلام - حضرت نوح - عليه السلام - با بيانى روشن و روان و گفتارى منطقى و دلنشين، و سخنانى مهرانگيز و شيوا، قوم خود را به سوى خداى يكتا دعوت مى‌كرد و به دريافت پاداش الهى فرا مى‌خواند و از عذاب الهى برحذر مى‌داشت. ولى آنها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوح - عليه السلام - را بشنوند و از بت پرستى دست بردارند. حضرت نوح - عليه السلام - با تحمل و استقامت پى‌گير، شب و روز با آنها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى‌همتا دعوت نمود، و همه اصول و شيوه‌هاى صحيح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آنها رفت، و پستى و آثار زشت بت پرستى را براى آنها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به آنها گوشزد كرد، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح - عليه السلام - هيچ گونه در آنها اثر نمى‌گذاشت.(9) نوح - عليه السلام - در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى مى‌كرد و به آنها چون فرزند دلبند خود مى‌نگريست. همواره در انديشه نجات آنها بود و از آلودگى آنها غصه مى‌خورد (همانند پدرى كه در مورد فرزند رنج مى‌برد). از اين رو شب و روز آنها را دعوت مى‌كرد، تا شايد آنها را نجات دهد. نوح - عليه السلام - براى اين كه دعوتش در آن سنگدلان نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد. گاه آنها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت مى‌كرد، و گاه دعوت علنى و آشكار داشت، و مواقعى نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى‌كرد، ولى قوم سنگدل آن حضرت، همه روشهاى مهرانگيز و منطقى نوح - عليه السلام - را ناديده گرفتند.(10) حتى يكبار آن قوم بى‌رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح - عليه السلام -، به او حمله كردند و او را آن چنان زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت: «اَللّهُمَّ اغْفِر لِى وَ لِقَوْمِى فَاِنَّهُمْ لا يعْلَمُونَ؛ خدايا! مرا و قوم مرا بيامرز، چرا كه آنها ناآگاه هستند».(11) ------------------------------ 1- به مدت نبوت او كه 950 سال بوده، در آيه 14 سوره عنكبوت تصريح شده است. 2- بحار، ج 11، ص 285؛ امالى صدوق، ص 306. 3- تاريخ انبياء (عماد زاده)، ص 201. 4- بحار، ج 11، ص 287. 5- مجمع البيان، ج 10، ص 361. 6- نوح، 8. 7- مضمون آيات 25 تا 29 سوره هود. 8- كامل ابن اثير، ج 1، ص 69. 9- نوح، 5. 10- اقتباس از آيات 8 و 9 و 22 و 23 سوره نوح. 11- كامل ابن اثير، ج 1، ص 68.

حضرت نوح (ع) / ماجراى ساخت كشتى و حوادث بعد از آن

حضرت نوح (ع) / ماجراى ساخت كشتى و حوادث بعد از آن

ساختن كشتى نجات

حضرت نوح - عليه السلام - هم چنان شب و روز در فكر رستگارى و نجات مردم از چنگال جهل و بت پرستى بود، ولى هر چه آنها را نصيحت كرد نتيجه نگرفت و هر چه آنها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با كمال گستاخى، بى‌پرده گفتند:

«اى نوح! با ما جرّ و بحث كردى، و بسيار بر حرف خود پافشارى نمودى (بس است!) اكنون اگر راست مى‌گويى، آن چه را از عذاب الهى به ما وعده مى‌دهى بياور.»

از سوى خدا به نوح - عليه السلام - وحى شد: «جز آنان كه (تاكنون) ايمان آورده‌اند، ديگر هيچ كس از قوم تو، ايمان نخواهد آورد، بنابراين از كارهايى كه بت پرستان انجام مى‌دهند غمگين مباش».(1)

در اين هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت نوح - عليه السلام - داد، و به او چنين وحى كرد:

«وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْينِنا وَ وَحْينا وَ لا تُخاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ؛ و اكنون در حضور ما و طبق وحى ما كشتى بساز! و درباره آنها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آنها غرق شدنى هستند.»(2)

حضرت نوح - عليه السلام - نيز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهى و بلاى عظيم طوفان برحذر مى‌داشت، ولى آنها به لجاجت خود مى‌افزودند.

تمسخر قوم نوح - عليه السلام -

حضرت نوح - عليه السلام - طبق فرمان خدا براى ساختن كشتى آماده شد. تخته‌هايى را فراهم ساخت و آنها را بريده و به هم متصل مى‌كرد، و چندين ماه (بلكه چندين سال) به ساختن كشتى پرداخت. توضيح اين كه اين كشتى، بسيار بزرگ بوده است؛ بعضى نوشته‌اند: داراى هفت طبقه و داخل هر طبقه در جهت عرض، داراى نه بخش بوده و به نقل بعضى ديگر؛ داراى سه طبقه بوده است. حضرت نوح - عليه السلام - هنگام طوفان، چهار پايان را در طبقه اول آن جاى داد و انسانها را در طبقه دوم و طبقه سوم را جايگاه پرندگان نمود.

نخستين حيوانى كه وارد اين كشتى شد، مورچه بود، و آخرين حيوان، الاغ و ابليس بود.(3)

نيز روايت شده امير مؤمنان على - عليه السلام - در پاسخ مردى از اهالى شام كه از اندازه كشتى نوح - عليه السلام - پرسيد، فرمود: «طول آن 800 ذراع، و عرض آن پانصد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود.» و نيز فرمود: «در آن بخشى كه حيوانات قرار داشتند، داراى نود اطاق بود».

اين كشتى در بيابان كوفه ساخته شد، و مطابق بعضى از روايات، حضرت نوح آن را در سرزمين كنونى مسجد اعظم كوفه ساخت.(4)

حضرت نوح - عليه السلام - در ساختن اين كشتى همواره مورد تمسخر و آزار و نيشخند قوم قرار مى‌گرفت. آنها نزد نوح مى‌آمدند و با انواع پوزخندها و مسخره‌ها و سرزنش‌ها، حضرت نوح - عليه السلام - را مى‌آزردند، ولى نوح - عليه السلام - به آنها مى‌فرمود: «روزى خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره مى‌كنيم و به زودى خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده‌اى بر شما نازل خواهد شد.»(5)

فرار و گريز خرابكاران از حمله نوح - عليه السلام -

هنگامى كه نوح - عليه السلام - طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در تاريكى كنار كشتى مى‌آمدند و آن چه را نوح - عليه السلام - از كشتى درست كرده بود، خراب مى‌كردند (تخته‌هايش را از هم جدا كرده و مى‌شكستند). نوح - عليه السلام - از درگاه الهى استمداد كرد و گفت:

«خدايا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم، و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده‌ام، ولى آن چه را درست مى‌كنم شبها مخالفان مى‌آيند و خراب مى‌كنند، بنابراين چه زمانى كار من به سامان و پايان مى‌رسد!»

خداوند به نوح - عليه السلام - وحى كرد: «سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار.»

حضرت نوح - عليه السلام - از آن پس، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتى مى‌پرداخت و شبها مى‌خوابيد، وقتى كه شبانه مخالفان براى خراب كردن كشتى مى‌آمدند، سگ به طرف آنها مى‌رفت و صداى خود را بلند مى‌نمود، نوح - عليه السلام - بيدار مى‌شد و با دسته بيل يا دسته كلنگ به مهاجمان حمله مى‌كرد، و آنها فرار مى‌كردند، مدتى برنامه نوح - عليه السلام - اين گونه بود تا ساختن كشتى به پايان رسيد.(6)

سرنشينان كشتى نوح - عليه السلام -

از آن جا كه طوفان نوح - عليه السلام - جهانى بود و سراسر كره زمين را فرا مى‌گرفت، بر نوح - عليه السلام - لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد.

روايت شده؛ امام صادق - عليه السلام - فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح - عليه السلام - وحى كرد كه به زبان سِريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوح - عليه السلام - از هر نوع حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(7)

در قرآن، اين مطلب را چنين مى‌خوانيم كه خداوند مى‌فرمايد:

«هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتى از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتى حمل كن، هم چنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آنها كه قبلاً وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و هم چنين مؤمنان را سوار كن».(8)

به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح - عليه السلام - و حدود هشتاد نفر از ايمان‌آورندگان به او، و يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و...) و مقدارى بذر گياهان و نهال.

مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند كه نشانه‌هاى مقدمانى آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح - عليه السلام - بود آب جوشيد و ابرهاى تيره و تار هم چون پاره‌هاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرّش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى‌شد و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى‌داد.

بلاى عظيم طوفان بر اثر نفرين نوح - عليه السلام -

سالها حضرت نوح - عليه السلام - قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آنها همه چيز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوح - عليه السلام - اعتنا نكردند.

نوح - عليه السلام - صدها سال براى هدايت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ايمان نياوردند. نوح - عليه السلام - به طور كلى از هدايت شدن قوم مأيوس شد، زيرا مى‌ديد روز به روز بر لجاجت و آزار آنها افزوده مى‌شود و آنها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده‌اند كه هيچ روزنه اميدى براى جذب آنها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آينده آنها نيز اميدى نيست.

از طرفى خداوند به نوح - عليه السلام - وحى كرد كه:

«لَنْ يؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلاَّ مَنْ قَدْ آمَنَ؛ جز آنان كه تا كنون ايمان آورده‌اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد.»(9)

اينجا بود كه نوح - عليه السلام - آنها را سزاوار نفرين ديد و در مورد آنها چنين نفرين كرد:

«رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْاَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَياراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّارا؛ پروردگارا! احدى از كافران را روى زمين زنده مگذار چرا كه اگر آنها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مى‌كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى‌آورند».(10)

در اين هنگام بود كه طوفان عالمگير و عظيم فرا رسيد. از آسمان و زمين، و از هر سو آب و سيل موج مى‌زد.

آبى كه از آسمان مى‌آمد باران نبود، بلكه چون سيلى بود كه بر زمين مى‌ريخت و همه جاى زمين تبديل به آبشارهاى عظيم و بى‌نظير شده بود، و باد تند از همه جا مى‌ورزيد و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا را تيره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسانها و موجوداتى كه در بيرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسيدند. همه كوه‌ها و دشتها زير آب قرار گرفت، گويى همه جا اقيانوس بود و ديگر زمينى يا قلّه كوهى ديده نمى‌شد.

به تعبير قرآن:«وَ هِى تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالْجِبالِ؛ كشتى نوح - عليه السلام - با سرنشينانش، سينه امواج كوه گونه را مى‌شكافت و هم چنان به پيش مى‌رفت.»(11)

هلاك شدن كنعان پسر نوح - عليه السلام -

يكى از پسران حضرت نوح - عليه السلام - «كنعان» نام داشت كه به زبان عربى به او «يام» مى‌گفتند. حضرت نوح - عليه السلام - با روش و شيوه‌ها و گفتار گوناگون او را به سوى توحيد دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل ساير مردم به بت پرستى ادامه داد.

هنگامى كه بلاى جهان گير طوفان فرا رسيد، نوح - عليه السلام - ديد پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از ميان كشتى او را صدا زد و گفت:

«يا بُنَى اِرْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ؛ پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!»

ولى كنعان به جاى اين كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:

«سَآوِى اِلى جَبَلٍ يعْصِمُنِى مِنَ الْماءِ؛ به زودى به كوهى پناه مى‌برم تا مرا از آب حفظ كند.»

نوح - عليه السلام - گفت: «اى پسر! امروز هيچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نيست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند.»

هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمين شد، كنعان در خطر شديد قرار گرفت و ديگر چيزى نمانده بود كه هلاك گردد.

نوح - عليه السلام - فرياد زد:

«رَبِّ اِنَّهُ مِنْ اَهْلِى وَ اِنَّ وَعْدَك الْحَقُّ؛ پروردگارا! پسرم از خاندان من است و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.»

خداوند در پاسخ نوح - عليه السلام - فرمود:

«إِنَّهُ لَيسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيرُ صالِحٍ...؛ اى نوح! او از اهل تو نيست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشايسته‌اى مى‌باشد، بنابراين آنچه را از آن آگاه نيستى از من مخواه، به تو اندرز مى‌دهم تا از جاهلان نباشى.»

بگذار تا بميرد در عين خودپرستى با مدّعى مگوييد اسرار عشق و مستى

نوح - عليه السلام - عرض كرد: «پروردگارا! من به تو پناه مى‌برم كه از درگاهت چيزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.»(12)

به اين ترتيب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوح - عليه السلام - را نيز شامل شد و به شفاعت نوح - عليه السلام - از درگاه خداوند توجه نگرديد، چرا كه او با نوح و مكتب نوح - عليه السلام - مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگيش با نوح - عليه السلام - قطع شده بود، چنان كه سعدى مى‌گويد:

پسر نوح با بدان بنشست *** خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند *** پى نيكان گرفت و مردم شد

شكرگزارى هميشگى نوح - عليه السلام -

قرآن كريم نوح - عليه السلام - را به عنوان «عبد شكور» (بنده بسيار شكرگزار) معرفى كرده است.(13) امام سجاد - عليه السلام - فرمود: «مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند، صبر و استقامت را از ايوب - عليه السلام -، شكر و سپاس را از نوح - عليه السلام -، و حسادت را از پسران يعقوب».(14)

اينك در اين جا به داستان زير از كتاب مثنوى معنوى مولانا در مورد خشنودى نوح - عليه السلام - به رضاى الهى و شكر او توجه كنيد:

پس از مناجات نوح - عليه السلام - با پروردگار، در مورد هلاكت پسرش كنعان، خداوند به نوح - عليه السلام - چنين پاسخ داد:

تو اى نوح! عزيز درگاه ما هستى، دلت را به خاطر كنعان نمى‌شكنم، بگذار تو را از حال او اطلاع دهم.

نوح: نه، نه! اگر خود مرا نيز غرق سازى و نابود كنى بنده تسليم تواَم. خدايا! تسليم فرمانت هستم، هر لحظه بخواهى زنده‌ام كن يا بميران، حكم و فرمانت جان من است و من از اعماق جان خواسته تو را مى‌پذيرم و به آن خشنودم!

من در اين جهان جز جمال تو را نمى‌نگرم، و اگر هم چيزى را بنگرم ازاين رو است كه چراغى فرا راه منظر تو است.

من عاشق آفريده‌هاى تو هستم، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مى‌باشم، من به وجود عينى مصنوعات عشق نمى‌ورزم، بلكه آنها را كه آيينه جمال تواند مشاهده مى‌كنم كه بين اين دو فرق بسيار ظريفى است كه تنها اهل شهود آن را درك مى‌كنند.

گفت: اى نوح! آر تو خواهى *** جمله را حشر گردانم بر آرم از ثَرى

بهر كنعانى دل تو نشكنم *** ليك از احوال او آگه كنم

گفت: نى نى راضيم كه تو مرا *** هم كنى غرقه اگر بايد تو را

هر زمانه غرقه مى‌كن من خوشم *** حكم تو جان است چون جان مى‌كُشم

ننگرم كس را وگر هم بنگرم *** او بهانه باشد و تو منظرم

عاشق صُنع توام در شكر و صبر *** عاشق مصنوع كى باشم چو گبر

عاشق صُنع خدا با فَر بود *** عاشق مصنوع او كافر بود

در ميان اين دو فرقى بس خفى است *** خود شناسد آن كه در رؤيت صفى است(15)

كشتى نوح - عليه السلام - بر فراز كوه جودى

طوفان، سيل و آب سراسر جهان را فراگرفت. كشتى نوح - عليه السلام - بر روى آب به حركت درآمد، سرنشينان كشتى نجات يافتند و گنهكاران به هلاكت رسيدند، آب به قدرى بالا آمده بود كه بنابر روايتى پيامبر - صلّى الله عليه و آله - فرمود:

«مادرى به كودك شيرخوار خود بسيار علاقه داشت، هنگامى كه مشاهده كرد از هر سو آب به جريان افتاده، به سوى كوهى شتافت و از آن بالا رفت تا اين كه يك سوم مسافت كوه را پيمود. همان جا ايستاد و چون آب به آن جا رسيد، مادر از آن جا بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسيد، پس از چند لحظه آب به آن جا نيز رسيد تا اين كه مادر خود را به قله كوه رسانيد. آب آن جا را نيز فرا گرفت و هنگامى كه آب به گردن آن مادر رسيد، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب هم چنان بالا آمد و از سر آنها گذشت و آنها غرق شدند.»(16)

سرانجام (چنان كه در آيه 44 سوره هود آمده) كشتى بر روى كوه جودى پهلو گرفت. اين كوه در يكى از مناطق شمال عراق، نزديك موصل قرار گرفته است.(17)

نوح - عليه السلام - كشتى را به حال خود رها كرد و خداوند به كوه‌ها وحى كرد كه من كشتى بنده‌ام نوح را روى يكى از شما مى‌نهم. كوه‌ها در مقابل فرمان الهى گردن كشيده و سرافرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع كرد، از اين رو آن كشتى بر سينه آن كوه نشست، دراين هنگام نوح - عليه السلام - عرض كرد: «خدايا! كار كشتى و ما را سامان بخش.»(18)

زندگى نوين، پس از فرو نشستن طوفان

هنگامى كه كار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوح - عليه السلام - به پايان رسيد، و آن سنگدلان لجوج و تيره بختان كور دل به هلاكت رسيدند، و طومار زندگى ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه:

«يا اَرْضُ اِبْلَعِى ماءَكِ وَ يا سَماءُ اَقْلِعِى؛ اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان از باريدن خوددارى كن».

پس از اين فرمان، بى‌درنگ آبهاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت.

از طرف خداوند به نوح - عليه السلام - وحى شد: «اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آنها كه با تواند فرود آى.»(19)

از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمودند: حضرت نوح - عليه السلام - همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودى به پايين آمدند و در سرزمين موصل براى خود خانه‌هايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگى‌هاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند كه به نام «مدينة الثَّمانين» (شهر هشتاد نفر) معروف گرديد.(20)

حضرت نوح - عليه السلام - بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى‌همتا مى‌پرداخت.(21)

مطابق پاره‌اى از روايات، روز پياده شدن نوح - عليه السلام - و همراهان از كشتى، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.

نوح و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه‌هايى ساختند و نام آن را «سَوقْ الثَّمانين» (بازار هشتاد نفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتاد نفر كه سه نفر از آنها به نام‌هاى سام، حام و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.(22)

در پاره‌اى از روايات آمده كه نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) باقى ماند و گسترش يافت.

------------------------------

1- هود، 33 و 36.

2- هود، 37.

3- اعلام قرآن دكتر خزائلى، ص 644.

4- بحار، ج 11، ص 319 و 335.

5- هود، 38 و 39؛ بحار، ج 11، ص 323.

6- حياة الحيوان، ج 2، ص 219؛ بحار، ج 65، ص 52.

7- لثانى الاخبار، ج 5، ص 454.

8- هود، 40.

9- هود، 36.

10- هود، 26 و 27.

11- هود، 42.

12- مضمون آيات 42 تا 47 سوره هود.

13- اسراء، 3.

14- عيون الاخبار، ص 29؛ بحار، ج 11، ص 291.

15- ديوان مثنوى به خط ميرخانى، ص 235 (دفتر سوم).

16- بحار، ج 11، ص 303.

17- در مورد محل كوه جودى، مكانهاى ديگرى نيز گفته شده است. (مجمع البيان، ج 5، ص 165)

18- اصول كافى، ج 2، ص 124.

19- هود، 44 و 48.

20- بحار، ج 11، ص 313.

21- اعلام قرآن خزائلى، ص 281.

22- تاريخ حبيب السِّيَر، ج 1، ص 31.