حضرت محمد (ص) / از بعثت تا معراج

پيامبر اسلام حضرت محمّد بن عبدالله - صلّى الله عليه و آله - برترين پيامبران و رسولان، و خاتم آنها است و پس از او پيامبرى نخواهد آمد، سلسله نسب آن حضرت با سى واسطه به ابراهيم خليل - عليه السلام - مى‌رسد.

نام مبارك پيامبر اسلام، حضرت محمّد - صلّى الله عليه و آله - است. اين نام چهار بار در قرآن آمده، و نام ديگر آن حضرت احمد - صلّى الله عليه و آله - است كه يك بار در قرآن ذكر شده است. ولى القاب آن حضرت به عنوان نبى و رسول، بشير، نذير، خاتم النّبيين، ده‌ها بار در قرآن خاطر نشان شده است.

مراحل زندگى پيامبر - صلّى الله عليه و آله - در چهار بخش زير خلاصه مى‌گردد:

1. پيامبر قبل از تولد، در كتابهاى آسمانى و سخنان گذشته در شأن او.

2. پيامبر اسلام بعد از تولد و قبل از نبوّت (40 سال).

3. پيامبر اسلام بعد از نبوّت در مكّه (13 سال).

4. پيامبر اسلام بعد از هجرت در مدينه (10 سال).

آن حضرت داراى همسران متعدد بود، اولين و برترين آنها حضرت خديجه - عليها السلام - بود كه بنا بر مشهور از او داراى شش فرزند گرديد، فرزندان پيامبر همه در عصر خودش از دنيا رفتند، جز حضرت زهرا - عليها السلام - كه يگانه يادگار پيامبر بود، و هنگام رحلت پيامبر هيجده سال داشت.

پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله - 63 سال عمر كرد، در سال آخر عمر در روز 18 ذيحجه، حضرت على - عليه السلام - را در صحراى غدير در برابر بيش از صدهزار مسلمان به عنوان خليفه و امام بعد از خود نصب كرد، و در موارد بسيار ديگر، خلافت و وصايت على - عليه السلام - را تصريح نمود.

قرآن آخرين كتاب آسمانى معجزه جاويدان پيامبر اسلام و نشانه عظمت مقام آن حضرت است. خداوند در قرآن با صراحت مى‌فرمايد:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَة حَسَنَة؛ قطعاً رسول خدا، پيامبر اسلام، اسوه و الگوى شايسته براى شما است.»(1)

در تاريخ زندگى پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله - هزاران داستان و خاطره وجود دارد، ما در اين كتاب بيشتر به ذكر بخشى از آن داستان‌هايى كه در رابطه با آن حضرت، در قرآن آمده، يا به آن اشاره شده مى‌پردازيم.

آغاز بعثت پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله -

چهل سال از عمر پيامبر - صلّى الله عليه و آله - گذشت. ماه رجب بود، پيامبر در فراز كوه «حِرا» به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت. در روز 27 رجب، ناگاه جبرئيل امين و پيك وحى، نزد پيامبر نازل شد، و پنج آيه آغاز سوره علق را چنين خواند:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ - اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ...؛ بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد، همان خدايى كه انسان را از خون بسته‌اى خلق كرد، بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد، و به انسان آن چه را كه نمى‌دانست آموخت.»

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - با دريافت نخستين شعاع وحى، سخت خسته شده، نزد خديجه آمد و فرمود: «زَمِّلُونِى وَ دُثِّرُونِى؛ مرا بپوشانيد و جامه‌اى بر من بيفكنيد تا استراحت كنم.»

آن حضرت در بستر آرميده بود كه آيات آغاز سوره مُدَّثِّر (آيه 1 تا 7) توسط جبرئيل بر آن حضرت، نازل گرديد:

«يا أَيهَا الْمُدَّثِّرُ - قُمْ فَأَنْذِرْ - وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ - وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ - وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ - وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ - وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ؛ اى در بستر خواب آرميده - برخيز و مردم را هشدار ده - و پروردگارت را بزرگ بشمار - و لباست را پاك كن - و از پليدى‌ها بپرهيز - و منّت مگذار و فزونى مَطَلَب - و به خاطر پروردگارت مقاومت كن.»(2)

به اين ترتيب آغاز اسلام، با نام خدا، خواندن، قلم، قيام، هشدار، پاكى و اخلاص و بزرگداشت خدا شروع شد.

بعثت كه معنى رستاخيز معنوى، و انقلاب در همه امور است با «انقلاب فرهنگى» آغاز گرديد، چرا كه پايه و اساس انقلابها به خواندن و نوشتن و پاكسازى و بهسازى (انقلاب فرهنگى) بستگى دارد.

دعوت آشكار پيامبر - صلّى الله عليه و آله -

پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على - عليه السلام - بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه - عليها السلام - بود.

به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛ آن چه را مأمور هستى آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره‌كنندگان حفظ خواهيم كرد.»

استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى‌نمودند. نام آنها عبارت بود از: «وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلّب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله» كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند.

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركان آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود:

«اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى‌همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى‌كنم، و شما را از شبيه سازى براى خدا و پرستش بتها نهى مى‌كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد.»

مشركان گفتند: «محمّد ديوانه شده» سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند: «اى ابوطالب! برادر زاده‌ات، ما را بى‌خرد مى‌خواند، و از خدايان ما بدگويى مى‌كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى‌كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى‌كنيم.»

ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد.

پيامبر فرمود: «من از جانب خدا مأمور هستم و نمى‌توانم ازفرمان خدا سرپيچى كنم.»

ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: «تو سرور بزرگان ما هستى، محمّد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم، آن گاه تو بر ما حكومت كن.»

ابوطالب پيشنهاد آنها را قاطعانه ردّ كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن اشعار، اين است:

«وَ نَنْصُرُهُ حَتّى نُصَرِّعَ حَوْلَهُ *** وَ نَذْهَلُ عَنْ اَبْنائِنا وَ الحَلائِلِ

و ما محمّد را تا سر حدّ كشته شدن در محورش يارى مى‌كنيم، و در اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مى‌پوشيم.»(3)

به اين ترتيب همان گونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر - صلّى الله عليه و آله - را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاء كنندگان حفظ نمود.

كارشكنى شديد ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب

سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله - بود. مردم در بازارچه ذِى المجاز، سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمّد را ديدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند مى‌گويد:

«اَيهَا النّاسُ قُولُوا لا اِلهَ اِلَّا اللهُ تُفْلِحُوا؛ اى مردم! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.»

در همان لحظه ديدند، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر - صلّى الله عليه و آله - حركت مى‌كند، و به سوى آن حضرت سنگ مى‌پراند، به طورى كه بر اثر سنگ اندازى او، پاى مبارك پيامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنيدند ابولهب فرياد مى‌زد:

«يا اَيهَا النّاسُ لا تُطِيعُوهُ فَاِنَّهُ كَذّابُ؛ اى مردم! از سخن محمّد پيروى نكنيد، زيرا او بسيار دروغگو است.»(4)

روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه ديدند محمّد - صلّى الله عليه و آله - ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مى‌كند و از بت پرستى، بر حذر مى‌دارد.

در اين هنگام ديدند عباس (يكى از عموهاى آن حضرت)، نزد محمّد - صلّى الله عليه و آله - آمد و گفت: «گواهى مى‌دهم كه تو دروغگو هستى.»

سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پيامبر را به او گزارش داد، در اين وقت، عباس و ابولهب هر دو نزديك پيامبر آمدند، و فرياد زدند:

«اى مردم! اين شخص - برادر زاده ما - دروغگو است، مبادا فريفته گفتار او شويد و از دين خود دست برداريد.»(5)

در اين وقت ابوطالب (پدر على - عليه السلام -) نزد پيامبر - صلّى الله عليه و آله - آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: «شما از جان پيامبر چه مى‌خواهيد، سوگند به خدا او راستگو است.» آن گاه اين دو شعر را در تأييد و حمايت پيامبر - صلّى الله عليه و آله -، خطاب به آن حضرت خواند:

«اَنْتَ الْاَمِينُ اَمِينُ اللهِ لا كَذِبُ *** وَ الصّادِقُ الْقَولِ لا لَهْوٌ وَ لا لَعِبٌ

اَنْتَ الرَّسُولُ رَسُولُ اللهِ نَعْلَمُهُ *** عَلَيكَ تَنْزِلُ مِنْ ذِى الْعِزَّة الْكُتُبُ؛

تو امين هستى، و به راستى امين خدا مى‌باشى، و تو راستگو هستى، و در گفتارت، سخن بى‌اساس و بيهوده نيست.

تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مى‌شناسيم، و معتقديم كه از جانب خداوند، آيات قرآن بر تو نازل مى‌گردد.»(6)

دعوت خويشان نزديك، به اسلام

از آن جا كه اگر خويشان و نزديكان پيامبر - صلّى الله عليه و آله - دعوت او را مى‌پذيرفتند، هم زبان اعتراض دشمنان بسته مى‌شد (مثلاً مى‌گفتند اول برو اهل و عيال و عموهاى خود را اصلاح كن بعد به سراغ ما بيا) و هم آنها پشتوانه داخلى و نزديك خوبى براى پيامبر مى‌شدند، از طرف خداوند به پيامبر فرمان داده شد كه:

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ خويشان نزديك خود را انذار و دعوت كن.»(7)

در اين كه آيا اين فرمان در آن سه سال اول قبل از دعوت عمومى بوده، يا بعد از سه سال اول، از قرائن تاريخى استفاده مى‌شود، كه اين دعوت مربوط به آن سه سال اول است. بعضى گويند اين دعوت در سال دوم بعثت صورت گرفته است.

چگونگى تشكيل جلسه و چگونگى دعوت پيامبر - صلّى الله عليه و آله - از خويشان، مختلف نقل شده، در اين جا به ذكر يك نمونه آن كه بيشتر همين را ذكر كرده‌اند مى‌پردازيم:

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - به على - عليه السلام - دستور داد مقدارى غذا و مقدارى شير تهيه كند(8) آن گاه چهل نفر (به نقل بعضى چهل و پنج نفر) از سران بنى‌هاشم را دعوت نمود، وقتى كه آنها حاضر شدند از غذا خوردند ابولهب (يكى از عموهاى پيامبر) فهميد كه مجلس براى دعوت به رسالت پيامبر تشكيل شده (طبق نقل بعضى از مورخين) دو بار مجلس را بهم زد، تا بار سوم، هنوز مجلس بهم نخورده بود، پيامبر - صلّى الله عليه و آله - به آنها رو كرد و فرمود:

«اى فرزندان عبدالمطلّب! من از جانب خدا به سوى شما، مژده دهنده و ترساننده، فرستاده شده‌ام. به من ايمان بياوريد و مرا يارى كنيد تا هدايت شويد.»

سپس فرمود: «هيچ كس مانند من براى خويشان خود چنين ارمغانى نياورده، من خير و سعادت دنيا و آخرت را براى شما آورده‌ام. آيا كسى هست كه با من برادرى كند و از دين من پشتيبانى نمايد تا خليفه و وصى من گردد و در بهشت نيز با من باشد؟»

سكوت مجلس را فرا گرفت، دعوت شدگان در فكر فرو رفتند، ناگهان على - عليه السلام - (كه در حدود سيزده سال داشت) برخاست و گفت:

«اى رسول خدا! من تو را يارى مى‌كنم.» رسول خدا به او فرمود: «بنشين.»

بار دوم گفتار خود را تكرار كرد، باز على - عليه السلام - برخاست و گفت: من تو را يارى مى‌كنم. پيامبر فرمود بنشين. براى بار سوم حاضران را دعوت كرد، هيچ يك از حاضران به دعوت پيامبر پاسخ ندادند، جز على - عليه السلام - كه براى بار سوم نيز برخاست و گفت: «من تو را يارى مى‌كنم.» در اين هنگام پيامبر فرمود:

«اِنَّ هذَا اَخِى وَ وَصِيى وَ خَلِيفَتِى عَلَيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطِيعُوهُ؛ اين - اشاره به على عليه السلام - برادر و وصى و جانشين من بر شما است، سخنان او را گوش دهيد و از او اطاعت كنيد.»

حاضران از مجلس برخاستند، در حالى كه هر كسى سخنى در رد پيامبر - صلّى الله عليه و آله - مى‌گفت، ابولهب در ميان جمع تحريك شده به طور استهزاء آميز به ابوطالب رو كرد و گفت:

«محمّد، پسرت على را بزرگ تو قرار داد و دستور داد از او پيروى كنى.»(9)

معراج پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله -

يكى از حوادثى كه قرآن در آغاز سوره اسرا و سوره نجم از آن سخن به ميان آورده، معراج پيامبر است.

معراج پيامبر - صلّى الله عليه و آله - از دو قسمت تشكيل مى‌شد: 1. از مكّه به بيت المقدس 2. از بيت المقدس به سوى آسمانها و ملأ اعلا.

در اين كه عروج پيامبر از كجاى مكّه شروع شد، اختلاف است. بعضى گفته‌اند از خانه خديجه - عليها السلام -، بعضى روايت كرده‌اند از خانه امّ هانى خواهر على - عليه السلام -، و بعضى گويند: از شِعب ابى طالب در كنار كعبه، (دامنه و پشت كوه ابوقُبيس)، و به گفته بعضى ديگر كه با ظاهر آيه يكِ سوره اسراء تطبيق مى‌كند، آن حضرت از خود مسجد الحرام در كنار كعبه به معراج رفت.

نيز در اين كه در چه زمان اين سفر عظيم آسمانى انجام شد، در روايات به اختلاف نقل شده است مطابق بعضى از روايات در سال سوم بود، و در بعضى از روايات آمده، معراج در شب شنبه 17 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روايت ديگر در شب 21 ماه رمضان رخ داد. و يا در شب 26 ماه رجب، و يا يكى از شبهاى ماه ربيع الاوّل سال دهم بعثت به وقوع پيوست.(10)

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - آن قدر به مقام قرب خدا نزديك شد كه قرآن در آيه 9 سوره نجم مى‌فرمايد:

«فَكانَ قابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنى؛ فاصله پيامبر - صلّى الله عليه و آله - با مقام مخصوص قرب خدا، به اندازه دو كمان (يا به اندازه نصف كمان، يا به اندازه دو ذراع كه هر ذراع از آرنج تا سرانگشتان است، يعنى به اندازه تقريباً يك متر) يا كمتر بود.»

آرى اگر بشر بر اثر پيشرفتهاى عجيب صنعتى و تكنيكى هر چه بالا رود، حتى اگر روزى بيايد كه از منظومه شمسى بگذرد، باز يك ميليونيم طول سفر پيامبر را نپيموده است، بنابراين نمى‌تواند به دليل ترقيات كوچك در برابر معراج پيامبر، ادّعاى بى‌نيازى از اسلام چهارده قرن قبل نمايد.

و اين افتخار بزرگى است كه هيچ پيغمبر و فرشته به آن دست نيافت، جز پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله - كه امام سجاد - عليه السلام - در فرازى از خطبه خود، در مجلس يزيد، به اين امتياز عظيم افتخار كرده و فرمود:

«اَنَا بْنُ مَنْ اُسْرِى بِهِ اِلَى الْمَسْجِدِ الْاَقْصى، اَنَا بْنُ مَنْ بُلِغَ بِهِ اِلى سِدْرَة الْمُنْتَهى، اَنَا بْنُ مَنْ دَنى فَتَدَلّى وَ كانَ قابَ قَوْسَينِ اَوْ اَدْنى؛ من فرزند آن پيامبرى هستم كه (در شب معراج) از مكّه به مسجد اقصى، سير داده شد. من پسر آن پيامبرى هستم كه در شب معراج تا سدرة المنتهى بالا رفت، من پسر آن پيامبرى هستم كه آن قدر به مقام قرب الهى نزديك شد، كه فاصله او با آن مقام قرب، به اندازه طول دو كمان يا كمتر بود.»(11)

ديدنى‌هاى پيامبر در شب معراج، بسيار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برين و عرش الهى ديدن كرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج، در بهشت قصرى آراسته به جواهرات را ديدم كه بر روى پرده درگاه آن نوشته بود:

«لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، عَلِى وَلِى الْقَوْمِ؛ معبودى جز خداى يكتا و بى‌همتا نيست، محمّد رسول خدا است، و على ولى و رهبر مردم است.»(12)

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - بعد از انجام نماز مغرب و به روايتى بعد از نماز عشاء، در مسجد الحرام (كنار كعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را در مسجد الحرام خواند.

هنگامى كه پيامبر - صلّى الله عليه و آله - از سفر معراج بازگشت، ماجراى معراج خود را در مكّه به قريشيان خبر داد، نادانانِ آنها گفتند: «چقدر اين خبر، دروغ است؟!»

افراد فهميده آنها گفتند: «اى ابوالقاسم به چه دليل ما بدانيم كه راست مى‌گويى؟»

پيامبر - صلّى الله عليه و آله - فرمود: «به شترى از شما در فلان محل (بين بيت المقدّس و مكّه) برخوردم، كه شما آن را گم كرده بوديد، جاى او را به آنان كه به دنبالش مى‌گشتند، نشان دادم، نزد آنها رفتم و مشكى از آب همراهشان بود، مقدارى از آب آن مشك را ريختم (و آشاميدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشيد كاروا خود را ملاقات خواهيد كرد. در حالى كه در پيشاپيش كاروان شما، شتر سرخى حركت مى‌كند كه شتر فلان كس است.»

قريشيان روز سوم قبل از طلوع خورشيد از مكّه خارج شدند تا ببينند آيا كاروان مى‌آيد و در پيشاپيش آن، شتر سرخى حركت مى‌كند؟ و از اين راه بدانند كه آيا محمّد راست مى‌گويد يا نه؟

آنها همه آن چه را پيامبر خبر داده بود، راست يافتند. هنگام طلوع خورشيد، كاروان فرا رسيد. در پيشاپيش كاروان شتر سرخ ديدند و با كاروانيان صحبت كردند، آن چه آنها مى‌گفتند، با گفتار قبلِ پيامبر تطبيق مى‌كرد، در عين حال ايمان به صداقت پيامبر نياوردند و گفتند: «اين پيشگويى‌ها از سحر محمّد است.»(13)

در بعضى از روايات، ماجراى گفتگوى پيامبر - صلّى الله عليه و آله - و قريش، چنين بيان شده: پيامبر وقتى كه از سفر معراج بازگشت، و آن را به مردم مكّه خبر داد، قريش به عادت ديرينه خود، سخن پيامبر را تكذيب كردند و گفتند: در مكّه كسانى كه بيت المقدس را ديده‌اند هستند، اگر راستى مى‌گويى چگونگى ساختمان بيت المقدس را براى ما بيان كن. پيامبر تمام خصوصيات ساختمان بيت المقدس و حوادثى را كه در راه بين مكّه و بيت المقدس رخ داده بود، براى آنها شرح داد و فرمود: در مسير راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم، شترى از آنها گم شده بود، در ميان اثاثيه آنها ظرفى پر از آب بود، و من از آن نوشيدم، سپس سر آن ظرف را پوشاندم، در نقطه ديگر به گروهى برخوردم كه شترشان رميده بود، و دست آن شكسته بود، قريش گفتند از كاروان خبر ده، اكنون در كجاست؟ پيامبر فرمود: كاروان را در تنعيم (ابتداى) حرم ديدم، شتر خاكسترى رنگى در پيشاپيش آنها حركت مى‌كرد كه كجاوه‌اى را بر پشت آن گذارده بودند.

قريشيان كه از خبرهاى قطعى پيامبر - صلّى الله عليه و آله - سخت عصبانى شده بودند، گفتند اكنون راستى يا دروغ بودن سخن محمّد آشكار مى‌گردد، ولى طولى نكشيد كه همگان دريافتند آن چه آن حضرت فرموده بود راست است و با واقعيت تطبيق مى‌كند، و چندين نشانه بيانگر صداقت پيامبر است.(14)

------------------------------

1- احزاب، 21.

2- مجمع البيان، ج 10، ص 241.

3- بحار، ج 18، ص 180.

4- مناقب آل ابيطالب، ج 1، ص 49 - 50.

5- آزارهاى ابولهب باعث شد كه سوره تبّت (صد و يازدهمين سوره قرآن) در سرزنش او نازل گرديد، و به داستان برخورد شديد ابولهب و همسرش با پيامبر - صلّى الله عليه و آله - اشاره نمود.

6- بحار، ج 18، ص 203.

7- سوره شعرا، آيه 214.

8- مقدار غذايى كه معمولاً يك يا دو نفر را بيشتر سير نمى‌كرد آماده شد ولى تمام دعوت شدگان از آن خوردند و سير شدند اما باز هم زياد آمد، به اين ترتيب دعوت پيامبر همراه با معجزه بود.

9- تاريخ طبرى، ج 2، ص 217؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 24؛ بحار، ج 18، ص 191.

10- بحار، ج 18، ص 379-381.

11- نفس المهموم، ص 261.

12- بحار، ج 68، ص 77.

13- بحار، ج 18، ص 379؛ مجمع البيان، ج 6، ص 395.

14- اقتباس از بحار، ج 18، ص 378؛ سخن پيرامون معراج، بسيار است، شرح آن در كتاب «معراج پيامبر اسلام - صلّى الله عليه و آله -» نوشته نگارنده بخوانيد.